eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ بخشی از وصیت نامه : برادران علی الخصوص فرماندهان مسئول توجه داشته باشند که کنترل زبان خود را در دست گیرند تا لازم نشده است مطلبی را نگویید و به دیگران نیز این مطلب را تذکر دهید. زبان حیوان درنده است که اگر رها شود تو را تباه می کند. تاریخ شهادت : ۶۱/۱۱/۰۹ rajaei.ghasam.ir eitaa.com/Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
#شهید_حسن_باقری ما شهید بیضایی را حسین صدا می زدیم. حسین کم سن وسال ترین اعضا بود. آدم عجیبی بود و در کارهایش بسیار جدی بود. بار اول در پرواز تهران به دمشق از صندلی جلویی بلند شد رو به من گفت : آقا سهیل! برای ساخت مستند می روید سوریه؟ گفتم : لو رفتم؟ گفت : در سالن ترانزیت دیدمتون. این شروعی بود برای برادری من و حسین. من همه جا با حسین بودم. از این عملیات به آن عملیات ، از این شهر به آن شهر ، به نظر ما حسن باقری جمع ما بود . ما یک گروهی داشتیم به نام "شانتورا" و حسین مغز متفکرجمع ما بود . من از قبل به همه دوستان گفته بودم که قطعا اگر حسین شهید نشود در آینده به فرمانده بزرگی در این عرصه تبدیل می شود . اگر بخواهم خود را جای حسین بگذارم، نمی توانم. خیلی سخت است که دختری دو ساله داشته باشم و از آن دل بکنم...
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 1 1-بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعيف بود كه تا بيست روز صداش در نمي آمد . شير بمكد. براي ماندنش نذر امام حسين كردند. بهش گفتند « غلامِ حسين.» بايد نذرشان را ادا مي كردند. غلام حسين دو ساله بود كه رفتند كربلا. ★★★★★★★★★★ 2- آمده بود نشسته بود وسط كوچه . نمي شد بازي كرد. هر چي چخه كرديم و با توپ پلاستيكي و سنگ زديم ، نرفت. غلام حسين رفت جلو . نفهميديم چي گفت ، كه گذاشت رفت. ★★★★★★★★★★ 3- كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت ،چهل و نه . فاميل دورشان با چند تا بچه ي قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچي نداشتند ؛ نه جايي ، نه پولي . هفت هشت ماه پا پي صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. مي گفت« بابا يه وام بدين به اين بنده ي خدا هيچي نداره . لا اقل يه سرپناهي پيدا كنه گناه داره. » حاجي هم مي گفت « پسرجون ! وام ميخوايي ، بايد يه مقدار پول بذاري صندوق. همين.» آن قدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق . همه را بدهكار كرد تا يكي خانه دار شد. ★★★★★★★★★★ 4- سر راه مدرسه رفتيم كتاب فروشي .هرچي پول داشت كتاب خريد. مي خواند؛ براي دكور نمي خريد. ★★★★★★★★★ 5- سال آخر دبيرستان بود. شب با مهمان غريبه اي رفت خانه شام به ش داد و حسابي پذيرايي كرد. مي گفت «ازشهرستان آمده. فاميلي تهران نداره. فردا صبح اداره ي ثبت كار داره. مي ره »دلش نمي آمد كسي گوشه ي خيابان بخوابد. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت: 1 1-بچه را لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعيف بود كه تا بيست روز صداش در نمي آمد . شير بمكد. براي ماندنش نذر امام حسين كردند. بهش گفتند « غلامِ حسين.» بايد نذرشان را ادا مي كردند. غلام حسين دو ساله بود كه رفتند كربلا. ★★★★★★★★★★ 2- آمده بود نشسته بود وسط كوچه . نمي شد بازي كرد. هر چي چخه كرديم و با توپ پلاستيكي و سنگ زديم ، نرفت. غلام حسين رفت جلو . نفهميديم چي گفت ، كه گذاشت رفت. ★★★★★★★★★★ 3- كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت ،چهل و نه . فاميل دورشان با چند تا بچه ي قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچي نداشتند ؛ نه جايي ، نه پولي . هفت هشت ماه پا پي صندوق دار مسجد لرزاده شده بود. مي گفت« بابا يه وام بدين به اين بنده ي خدا هيچي نداره . لا اقل يه سرپناهي پيدا كنه گناه داره. » حاجي هم مي گفت « پسرجون ! وام ميخوايي ، بايد يه مقدار پول بذاري صندوق. همين.» آن قدر گفت تا فاميل پول گذاشتند صندوق . همه را بدهكار كرد تا يكي خانه دار شد. ★★★★★★★★★★ 4- سر راه مدرسه رفتيم كتاب فروشي .هرچي پول داشت كتاب خريد. مي خواند؛ براي دكور نمي خريد. ★★★★★★★★★ 5- سال آخر دبيرستان بود. شب با مهمان غريبه اي رفت خانه شام به ش داد و حسابي پذيرايي كرد. مي گفت «ازشهرستان آمده. فاميلي تهران نداره. فردا صبح اداره ي ثبت كار داره. مي ره »دلش نمي آمد كسي گوشه ي خيابان بخوابد. ادامه دارد منبع: http://emtedadiha.blogfa.com/post/182 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃