roghaye3-۱.mp3
زمان:
حجم:
6.09M
💔🌱
یک چیزی میگم به هیچ کسی نگو
چشمام از گرسنگی تار شده
بابا حسین
بابا حسین...😭
تقدیم به دختران عزیز شهدا و دختر #شهید_مهدی_ایمانی؛ فاطمه جانم
🎙محمود کریمی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌺🍃
وقتی ڪار فرهنگی شروع می ڪنید
با اولین چیزی ڪہ باید بجنگیم
خودمان هـستیم
وقتی ڪہ ڪارتان می گیرد
تازہ اول مبارزہ است
شیطان بہ سراغتان می آید
#شهـید_مدافع_حرم
#مصطفی_صدرزادہ
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#شهید_حسن_باقری
💐✍100 خاطره کوتاه از شهید
قسمت: 3
11- از نماز جمعه ماجراي طبس را شنيدم . چون توي سرويس خبر روزنامه بود. صبر نكرده بود ؛ صبح زود با عكاس روزنامه رفته بود طبس.
★★★★★★★★★★
12- روزها ی اول جنگ كسي به كسي نبود. از سوسنگرد كه برمي گشتم، استاندار خوزستان را با حسن ديدم.نمي شناختمش . هرچي سؤال مي كرد، من رو به استاندار جواب مي دادم. همين طور كه حرف ميزدم، اسم بعضي جاها را غلط مي گفتم. خودش درستش را مي گفت. تند تند هم از حرف هام يادداشت برمي داشت.
★★★★★★★★★★
13- چهار ماه از جنگ مي رفت. بين عراقي هاي محور بستان و جفير ارتباطي نبود .حسن بعد از شناسايي گفت« عراقي ها روي كرخه و نيسان و سابله پل مي زنند تا ارتباط نيروهاشون برقرار بشه. منتظر باشين كه خيلي زود هم اين كارو بكنن.» يك هفته بعد، همان طور شد. نيروهاي دشمن در آن محور ها باهم دست دادن.
★★★★★★★★★★
14- باشگاه گلف اهواز شده بود پايگاه منتظران شهادت . يكي از اتاق هاي كوچكش را با فيبر جدا كرد ؛ محل استراحت و كار. روي در هم نوشت « 100% شناسايي، 100% موفقيت.» گفت «حتی با يه بي سيم كوچيك هم شده بايد بي سيم هاي عراقي را گوش كنيد. هرچي سند و نامه هم پيدا مي كنيد بايد ترجمه بشه.» از شناسايي كه مي آمد ، با سر و صورت خاكي مي رفت اتاقش . اطلاعات را روي نقشه مي نوشت. گزارش هاي روزانه رانگاه مي كرد.
★★★★★★★★★★
15- ريز به ريز اطلاعات و گزارشها را روي نقشه مي نوشت.اتاقش كه مي رفتي ، انگار تمام جبهه را ديده باشي. چند روزي بود كه دو طرف به هواي عراقي بودن سمت هم مي زدند. بين دو جبهه نيرويي نبود. بايد الحاق مي شد و ونيروها با هم دست مي دادند . حسن آمد و از روي نقشه نشان داد.
ادامه دارد
منبع:
http://emtedadiha.blogfa.com/post/182
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
✔️ #روز_چهل_و_ششم
🍃حڪمت 451
روش برخورد با مردم (اجتماعى، تربيتى )
درود خدا بر او، فرمود دورى تو از آن ڪس ڪه خواهان تو است نشانه ڪمبود بهره تو در دوستى است، و گرايش تو به آن ڪس ڪه تو را نخواهد، سبب خوارى تو است.
🍃حڪمت 452
معيار شناخت فقر و غنا (اعتقادى، اقتصادى )
درود خدا بر او، فرمود فقر و بى نيازى ما پس از عرضه شدن بر خدا آشڪار خواهد شد.
🍃حڪمت 453
علل انحراف زبير (تاريخى، سياسى )
درود خدا بر او، فرمود زبير همواره با ما بود تا آن ڪه فرزند نامبارڪش عبد اللَّه، پا به جوانى گذاشت
🍃حڪمت 454
راه غرور زدايى (اعتقادى، علمى )
درود خدا بر او، فرمود فرزند آدم را با فخر فروشى چه ڪار او ڪه در آغاز نطفه اى گنديده، و در پايان مردارى بد بو است، نه مى تواند روزى خويشتن را فراهم ڪند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.
🍃حڪمت 455
راه شناخت بزرگترين شاعر (هنرى، علمى )
درود خدا بر او، فرمود (از امام پرسيد«» بزرگترين شاعر عرب ڪيست؟حضرت فرمود:) شاعران در يک وادى روشنى نتاخته اند تا پايان ڪار معلوم شود، و اگر ناچار بايد داورى ڪرد،
پس پادشاه گمراهان، بزرگترين شاعر است«».
🍃حڪمت 456
بهاى جان آدمى (اخلاقى)
درود خدا بر او، فرمود آيا آزاد مردى نيست ڪه اين لقمه جويده حرام دنيا را به اهلش واگذارد همانا بهايى براى جان شما جز بهشت نيست، پس به ڪمتر از آن نفروشيد
🍃حڪمت 457
تشنگان مال و علم (اخلاقى، اقتصادى)
درود خدا بر او، فرمود دو گرسنه هرگز سير نشوند جوينده علم و جوينده مال.
🍃حڪمت 458
نشانه هاى ايمان (اخلاق اجتماعى)
درود خدا بر او، فرمود نشانه ايمان آن است ڪه راست بگويى، آنگاه ڪه تو را زيان رساند، و دروغ نگويى زمانے ڪه تو را سود رساند و آن ڪه بيش از مقدار عمل سخن نگويى، و چون از ديگران سخن گويى از خدا بترسى.
🍃حڪمت 459
شناخت جايگاه جبر و اختيار(اعتقادى )
درود خدا بر او، فرمود تقدير الهى چنان بر محاسبات ما چيره شود ڪه تدبير، سبب آفت زدگى باشد.«»
مى گويم «مفهوم اين حڪمت در حڪمت 16 با عبارت ديگرى نقل شد»
🍃حڪمت 460
ارزش صبر و تحمّل (اخلاقى، اجتماعى )
درود خدا بر او، فرمود بردبارى و درنگ هم آهنگند و نتيجه آن بلند همّتى است.
🌴🌴🌴
🕊🍃🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃
#فقط براي خدا
گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب. ايشان در گوشه اي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. من تقريبًا آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من مي گفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نمي زد!
علتش را مي دانستم. او هميشه مي گفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
٭٭٭
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه مي کني؟! گفت: زندگي مي کنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا مي رفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني (ره) براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي!
ً ابراهیم گفت: اولاً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثاني مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشــمني نمي کند. شما شــك نكنيد، كار براي رضاي خدا هميشــه جواب مي دهد. درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
⚡قسمت دوم
👤راوی: جمعی از دوستان شهید
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
خاطرات و زندگینامه شهید ابراهیم هادی
🕊🍃🕊🍃
🕊🍃🕊🍃🕊
✨باور کن ! #شهید 🕊 دوستت دارد ...
🌹همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور #طلبیده_اند ...
🍀همین که #اشک_هایت روان میشود ، یعنی #نگاهت میکنند ...
🌹همین که #دست_میگذاری بر #مزارشان ، یعنی #دستت_را_گرفته_اند ...
🍀همین که #سبک_میشوی از ناگفته های غَم بارت ، یعنی وجودت را #خوانده اند ...
🌹همین که قول مردانه میدهی ، یعنی تو را به #همرزمی قبول کرده اند ...
✨باور کن! #شهید🕊 دوستت دارد ...
🍀که میان این شلوغی های دنیا هنوز #گوشه_خلوتی برای دیدار #نگاه_معنوی_شان داری ...
#شهدا_نگاهمان_کنید
----------------------------
#شهید_حسن_عشوری
🌺🍃