eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 همسرم قبل از اعزام به سوریه، برای خداحافظی با من و دخترم به بیمارستان بقیه‌الله آمد. دخترم النا بیمار و در بیمارستان بستری بود. آمد و گفت باید به سوریه بروم. 😢 گفتم اجازه بدهید تا دخترمان حالش بهتر شود و بعد از ترخیص به مأموریت برو. گفت نه باید بروم. ❤️ دلش راضی به رفتن بود اما برای من با دو تا بچه سخت بود. گفتم حجت‌جان کمی صبر کن، بچه‌ها که بزرگ‌تر شدند بعد برو. گفت نه، باید بروم. این بار آخرین سفر است. 😞 من آن روز متوجه نشدم که معنای این جمله‌اش چه بود؟ فکر می‌کردم منظورش این است که آخرین مأموریت برون‌مرزی‌شان است اما انگار می‌دانست که این مأموریت برگشتی ندارد....
📞 بعد از اعزام هم ایشان تماس می‌گرفت. هر بار از وضعیت و اوضاع منطقه می‌پرسیدم می‌گفت همه چیز خوب است. من نمی‌دانستم که مقر و محل خدمتش جای حساسی است. برای اینکه نگران نشوم، چیزی نمی‌گفت. 🍒 خیلی سفارش دخترمان را می‌کرد. می‌گفت دختر بابا می‌خواهد. الان که شهید شده بیشتر برای دخترم ناراحتم.
👤 من از شهادت حجت بی‌اطلاع بودم. یعنی از طریق رسانه‌ها چیزی متوجه نشدم. دو روزی می‌شد که با خانه تماس نداشت. نگران شده بودم. روز سه‌شنبه ۲۱ فروردین بود که از پادگان محل خدمت حجت تماس گرفتند و گفتند می‌خواهند به خانه ما بیایند. گفتند حجت مجروح شده است. ✅ بعد از اینکه گوشی را قطع کردم با خود گفتم مجروح نشده، شهید شده است. در منزل پدرم مانده بودم تا حجت از مأموریت برگردد. دوستانش به در خانه آمدند و هرچه اصرار کردیم وارد نشدند. برای همین پدرم رفت تا از آنها دعوت کند به خانه بیایند. 😭 من رفتم سمت پنجره تا بیرون را ببینم، چشمم به یکی از دوستان حجت افتاد. دوستانش گریه می‌کردند. چادرم را روی سرم انداختم و خودم را به پایین رساندم. آنجا بود که متوجه شدم حجت شهید شده است. بعد هم متوجه نشدم چه گفتم و چه شنیدم.
👌 یکی از آرزوهای همسرم بود. بارها و بارها در باره این خواسته قلبی برایم صحبت کرده بود. به برادرش هم گفته بود من در دفاع از حرم شهید می‌شوم. 💫 آخرین بار هم از شهادت برای من گفت اما باور نمی‌کردم به این زودی به آرزویش برسد. به برادرش گفته بود من در دفاع از حرم، شهید می‌شوم. حجت آرزوی شهادت در قامت یک را داشت.
بزرگمرد کوچک، گل پسر #شهید_حجت_الله_نوچمنی #شهید_راه_نابودی_اسرائیل #مدافع_حرم
❤️ همسرم خیلی مهربان و دلسوز بود. ما عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم. من واقعاً نمی‌دانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود. می‌دانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم می‌گویم همت می‌خواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت. 🍓 النا یک ماهه بود، وقتی گریه می‌کرد و من او را روی سینه پدرش می‌گذاشتم، آرام می‌شد. 🌺 حجت‌الله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند. عشق به بی‌بی و حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد. ✅ در اعزام آخر وقتی خواهرش از حجت‌الله پرسید می‌گویند به شما پول می‌دهند، گفت نه آبجی ما فقط برای دفاع از حرم می‌رویم. حجت ارادت خاصی به ولایت فقیه داشت.
سخن آخر همسر شهید : ما لحظات سختی را می‌گذرانیم. پدر من هشت سال در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور داشت و است. امروز که به پسرم علیرضا نگاه می‌کنم می‌بینم این روزها را سال‌ها پیش خودم تجربه کرده‌ام. نبودن‌های پدر در دوران کودکی را می‌گویم. دعا می‌کنم آنها که بیرون از این جنگ هستند در کنار خانواده صحیح و سالم باشند و هر کس در میدان نبرد است، پیروز باشد. 🕊 عند ربهم یرزقونند و امیدوارم شفاعت‌شان شامل حال ما بشود. خوب به یاد دارم آخرین بار که همسرم می‌خواست برود گفتم حجت‌جان اگر شهید شدی ما را شفاعت می‌کنی؟ 💫 گفت اگر خدا مزد مجاهدت‌های من را شهادت قرار داد، حتماً شما را شفاعت می‌کنم، اما آن لحظه فکر نمی‌کردم به این زودی به آرزوی قلبی‌اش برسد...😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه و پایان معرفی از زبان برادر شهید هست
👤 من نعمت‌الله نوچمنی متولد ۱۳۵۴ برادر شهید حجت‌الله نوچمنی هستم. من سه سال از شهید بزرگ‌تر هستم. ما هفت برادر و دو خواهر هستیم. ❤️ پدرم کشاورز بود و با رزق حلال بچه‌ها را پرورش داد و در نهایت در سال ۸۵ به رحمت خدا رفت.
🔴 نمی‌خواهم خوانندگان این مطلب این‌گونه تصور کنند حالا که برادرم شهید شده من از ایشان این‌گونه روایت می‌کنم. نه، برادرم حجت‌الله خیلی خوب بود. ساده، مخلص و مظلوم. باتقوا بود و برای رضای خدا کار می‌کرد. 🔷 آن‌قدر که مزد همه این مجاهدت‌های خالصانه‌اش را با شهادت به دست شقی‌ترین اشقیا گرفت. برادرم زحمتکش بود. از ۱۶سالگی کار کرد تا رزق حلال جمع کند. قبل از ورود به در قسمت فضای سبز یک مجتمع پذیرایی کار می‌کرد، بعد که دیپلمش را گرفت در همان مجتمع راننده شد، مدتی بعد دستیار مدیر پشتیبانی شد و بعد هم که به عضویت سپاه درآمد.
🔸 در جریان اعزام‌های برون‌مرزی ایشان بودم. حجت‌الله ابتدا به عراق و بعد به سوریه رفت. از سال‌های ۹۳ تا ۹۷ در جبهه مقاومت اسلامی حضور داشت. در نهایت هم که در فرودگاه T۴ به #شهادت رسید. با هم در تماس بودیم. هیچ وقت از شرایط کاری‌اش نگفت اما از اوضاع، چرایی حضور و نقش #مدافعان_حرم در جبهه مقاومت اسلامی برایمان صحبت کرده بود. گاهی که دلتنگ می‌شد تماس می‌گرفت. من به ایشان می‌گفتم داداش مراقب خودت باش. تو دو تا بچه کوچک داری. دخترت النا هنوز تو را بابا صدا نکرده است. مراقب خودت باش. بچه‌ها به تو نیاز دارند. 😔 می‌خندید و راحت می‌گفت خانم بی‌بی زینب (س) و بی‌بی زهرا (س) مراقب آنها خواهند بود. ما صاحب داریم. 🌺 حجت‌الله از چیزی ترس نداشت. راهش را انتخاب کرده بود. بارها و بارها شنیدم می‌گفت ما می‌رویم و شهید می‌شویم. به من می‌گفت من به عنوان مدافع حرم شهید خواهم شد. این را بارها و بارها گفته بود. داداش به این یقین رسیده بود. امروز به این رسیده‌ام که آنها فراتر از ذهن و افکار ما می‌اندیشیدند.