eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 #هدیه الهی باهم سوره #نصر را محضر امام زمان و همه شهدا خصوصا شهید امشب هدیه می کنیم 🌺 ۲
سلام ما بہ لبخند شهیدان بہ ذڪر روے سربند شهیدان سلام ما بہ #گمنامانِ لشڪر بہ تسبیحات یا زهراے معبر همان هایے ڪہ عمرے نذر ڪردند اگر رفتند دیگر برنگردند ۳
امشب ميخوام شما رو مهمون یه شهید باصفا کنم #شهید_مدافع_حرم با بدن خالکوبی که هنوز پیکر مطهرش برنگشته #شهید_مجید_قربان_خانی داداش مجید ما متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنت‌هایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. باهم بشینیم پای حرفای مادر بزرگوار شهید عزیز تا بیشتر ما رو با داداش مجید آشنا کنند ❤️ ۴
خانم قربان‌خانی سلام ✋ امشب در این محفل شهدایی همگی مهمان شما هستیم تا بیشتر از داداش مجید برامون بگید 😊 سلام به مدیر محترم این مجموعه باصفا و همگی شما بزرگواران همانطور که شما هم اشاره کردین، مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچه‌هایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی می‌کرد و می‌گفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمی‌دانست دختر است و علیرضا صدایش می‌کرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش می‌کردیم؛ اما نمی‌شد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود، مجید وقتی فهمید بچه دختر است، دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی می‌گفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش می‌زد. آخرش هم کلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می‌نشستم تا درس بخواند. اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می‌کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شماره‌ای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می‌خواست از حفظ می‌گرفت. ۵
آقا مجید قصه ما، پسر شروشور محله است که دوست داره پلیس بشه دوست داره بی‌سیم داشته باشه. دوست داره قوی باشه تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشه مادر داداش مجید برامون بیشتر میگن 😊 ۶
🌹مادر: آره مجید همیشه دوست داشت پلیس بشه. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت خانم تو را به خدا نذارید بره. تمام بچه‌ها را تکه‌تکه کرده. ميگه من وقتی کاراته می‌رم باید همه‌تان را بزنم. عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا ميرفت ، پز دایی‌های بسیجی‌اش را می داد. چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش ميگفت آن‌قدر عشق بی‌سیم بود که آخر یک بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم اينو بگیر و دست از سر ما بردار (خنده)😂 در بسیج هم از شوخی و شیطنت دست‌بردار نبود.😊 ۷
سربازی رفتنش هم مثل مدرسه رفتنش عجیب بود همه اهل خانه مجید را داداش صدا می‌کنند. پدر، مادر، خواهرها وقتی می‌خواهند از مجید بگویند پسوند «داداش» را با تمام حسرتشان به نام مجید می‌چسبانند و خاطراتش را مرور می‌کنند. خاطرات روزهایی که باید دفترچه سربازی را پر می‌کرد اما نمی‌خواست سربازی بره مادر داداش مجید داستان جالبی از روزهای سربازی مجید دارد.😊 ۸
🌹مادر: ✨با بدبختی مجید را به سربازی فرستادیم. گفتم نمی‌ شه که سربازی نره. فردا که خواست ازدواج کند، حداقل سربازی رفته باشه. ✨وقتی دید دفترچه سربازی را گرفتم، گفت برای خودت گرفتی! من نمی‌رم. ✨با یک مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم؛ اما مجید واقعاً خوش‌شانس بود. ✨از شانس خوبش سربازی افتاد کهریزک که یکی از آشناهامون هم آنجا مسئول بود. ✨مدرسه کم بود هرروز پادگان هم می‌رفتم. مجید که نبود کلاً بی‌قرار می‌شدم. ✨من حتی برای تولد مجید کیک تولد پادگان بردم. انگار نه انگار که سربازی است. آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم. ✨ دوباره از شانس خوبش «پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود. مجید هر جا می‌رفت همه‌چیز را روی سرش می‌گذاشت. ✨مهر تائید مرخصی آنجا را گیر آورده بود یک کپی از آن برای خودش گرفته بود. ✨پدرش هرروز که مجید را پادگان می‌رساند. وقتی یک دور می‌زد وبرمی گشت خانه می‌دید که پوتین‌های مجید دم خانه است. شاکی می‌شد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی. مجید می‌خندید و می‌گفت: خب مرخصی رد کردم!»😊 ۹
🍃تا می‌خواهیم برای مجید گریه کنیم، خنده‌مان می‌گیرد 🕊داداش مجید شیرینی خانه است. شیرینی محله، حتی آوردن اسمش همه را می‌خندونه. از عطیه خانم، خواهر کوچیک آقا مجید می خواهیم برامون از داداش مجید بگن 😊 ۱۰
🌺عطیه خانم خواهر مجید 🍃سلام به همگی شبتون بخیر 🍃راستش نبودن مجید خیلی سخته، اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و نبودنش بغض می‌کنیم و گریه می‌کنیم یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش می‌افتیم و دوباره یکدل سیر می‌خندیم. ☺️ 🍃مجید کارهای جدی‌اش هم خنده‌دار بود. از مجید فیلمی داریم که هم‌زمان که با موبایلش بازی می‌کنه برای هم‌رزم‌هایش که هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از شهادتشون را می‌خونه. 🍃همه یکدل سیر می‌خندن و مجید برای همه روضه می‌خونه و شوخی می‌کنه؛ اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزه. 🍃مجید شب‌ها دیروقت میومد وقتی می‌دید من خوابم محکم با پشت دست روی پیشونی من می‌زد و بیدارم می‌کرد. 🍃این شوخی‌ها را با خودش همه جا هم می‌برد. مثلاً وقتی در کوچه دعوا می‌شد و می‌دید پلیس آمده، لپ طرفین دعوا را می‌کشید لپ پلیس را هم می‌کشید و غائله را ختم می‌کرد. 🍃 یک‌بار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محکم توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید. همین قصه را تمام کرد و دعوا تمام شد. 🍃هرروز که از کنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌کرد حالا که نیست، همه به ما می‌گن هنوز چشمشان به کوچه است که بیاد و یک تیکه‌ای بیندازه تا خستگی‌شان در بره.» ۱۱
بعضی ها داستان مجید را با «مجید سوزوکی» اخراجی‌ها مقایسه کردند. پسر شروشور و لات مسلکی که پایش را به جبهه می‌گذاره و به‌ یک‌باره متحول می‌شه؛ اما خواهر مجید می‌گه مجید قربان‌خانی، مجید سوزوکی نیست👇👇 ۱۲
🌺خواهر مجید : 🌴با اینکه داداش مجید از مجید اخراجی‌ها خوشش میومد، اما نمی‌شه مجید ما را به مجید اخراجی‌ها نسبت داد. 🌴 برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه به یک دختر به جبهه رفت؛ اما مجید به عشق بی‌بی زینب همه‌چیز را به یکباره رها کرد و رفت. از کار و ماشین تا محله‌ای که روی حرف مجید حرف نمی‌زد. 🌴 مجید سوزوکی اخراجی‌ها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود. ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارک بود. هیچ‌کس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند. همه می‌دانستند ماشین مجید است. برای مجید همه احترام قائل بودند؛ اما او با همه این‌ها همه چیز را رها کرد و رفت.😔 ۱۳