eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺عطیه خانم خواهر مجید 🍃سلام به همگی شبتون بخیر 🍃راستش نبودن مجید خیلی سخته، اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و نبودنش بغض می‌کنیم و گریه می‌کنیم یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش می‌افتیم و دوباره یکدل سیر می‌خندیم. ☺️ 🍃مجید کارهای جدی‌اش هم خنده‌دار بود. از مجید فیلمی داریم که هم‌زمان که با موبایلش بازی می‌کنه برای هم‌رزم‌هایش که هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از شهادتشون را می‌خونه. 🍃همه یکدل سیر می‌خندن و مجید برای همه روضه می‌خونه و شوخی می‌کنه؛ اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزه. 🍃مجید شب‌ها دیروقت میومد وقتی می‌دید من خوابم محکم با پشت دست روی پیشونی من می‌زد و بیدارم می‌کرد. 🍃این شوخی‌ها را با خودش همه جا هم می‌برد. مثلاً وقتی در کوچه دعوا می‌شد و می‌دید پلیس آمده، لپ طرفین دعوا را می‌کشید لپ پلیس را هم می‌کشید و غائله را ختم می‌کرد. 🍃 یک‌بار وقتی دید دعوا شده شیشه قلیانش را آورد و محکم توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید. همین قصه را تمام کرد و دعوا تمام شد. 🍃هرروز که از کنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌کرد حالا که نیست، همه به ما می‌گن هنوز چشمشان به کوچه است که بیاد و یک تیکه‌ای بیندازه تا خستگی‌شان در بره.» ۱۱
بعضی ها داستان مجید را با «مجید سوزوکی» اخراجی‌ها مقایسه کردند. پسر شروشور و لات مسلکی که پایش را به جبهه می‌گذاره و به‌ یک‌باره متحول می‌شه؛ اما خواهر مجید می‌گه مجید قربان‌خانی، مجید سوزوکی نیست👇👇 ۱۲
🌺خواهر مجید : 🌴با اینکه داداش مجید از مجید اخراجی‌ها خوشش میومد، اما نمی‌شه مجید ما را به مجید اخراجی‌ها نسبت داد. 🌴 برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه به یک دختر به جبهه رفت؛ اما مجید به عشق بی‌بی زینب همه‌چیز را به یکباره رها کرد و رفت. از کار و ماشین تا محله‌ای که روی حرف مجید حرف نمی‌زد. 🌴 مجید سوزوکی اخراجی‌ها مقبولیت نداشت؛ اما مجید ما خیلی محبوب بود. ماشین مجید همیشه بدون هیچ قفل و دزدگیری دم در پارک بود. هیچ‌کس جرات این را نداشت که به ماشین او دست بزند. همه می‌دانستند ماشین مجید است. برای مجید همه احترام قائل بودند؛ اما او با همه این‌ها همه چیز را رها کرد و رفت.😔 ۱۳
❤️مجید در هر چیزی مرام خاص خودش را داره. حتی وقتی قهر می‌کنه و نمی‌خواد شب را خانه بیاد. ❤️حتی وقتی نصفه‌ شب‌ها هوس می‌کنه کل خانه را به کله‌پاچه مهمان کنه. حالا مجید نیست و تمام چیزهای عجیب و غیرمنتظره را با خود برده است💔 همراه بشيم با مادر مجید تا برامون بگه 👇👇 ۱۴
🌹مادر مجید : 🍀معمولاً دیروقت میومد؛ اما دلش نمیومد چیزی را بدون ما بیرون بخوره. 🍀ساعت سه نصفه‌شب با یکدست کامل کله‌پاچه به خانه میومد و همه را به‌زور بیدار می‌کرد و می‌گفت باید بخورید. من بیرون نخورده‌ام که با شما بخورم. 🍀 من هم خواب و خسته سفره پهن می‌کردم و کله‌پاچه می‌خوردیم. ۱۵
🍀مجید قهوه‌خانه داشت. برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد. 🍀بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند، نان می خرید و دستشان می رساند.  🍀قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان و همرزمان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند که حالا خیلی‌هایشان هم شهید شدند. 🍀یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان می‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. 🍀بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خونن و مجید آن‌قدر سینه می‌زنه و گریه می‌کنه که حالش بد می‌شه. 🍀وقتی بالای سرش می‌رن متوجه شدن که می‌گه مگر من مُُردم که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌رم. از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود. ۱۶
❤️مجید تصمیمش را گرفته؛ اما با هر چیزی شوخی داره. حتی با رفتنش. حتی با شهید شدنش. مجید تمام دنیا را به شوخی گرفته بود. 🌺عطیه خانم درباره رفتن مجید و اتفاقات اون روزا برامون میگن 👇👇👇 ۱۷
🌺عطیه خانم : 💧وقتی فهمیدیم گردان امام علی رفته، ما هم رفتیم اونجا و گفتیم راضی نیستیم و مجید را نبرید. 💧آنها هم بهانه می‌آورند که چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تورا نمی بریم و بیرونش کردند. 💧بعداز اون به یهحگردان ديگه می‌ره که ما باز هم پیگیری کردیم و همین حرف‌ها را زدیم و آنها هم مجید را بیرون انداختند. 💧 تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش اونجا را دیگه پیدا نکردیم (خنده) 😂 💧وقتی هم فهمید که ما مخالفیم، خالی بست که می‌خواد به آلمان بره. بهانه هم آورد که کسب‌وکار آلمان خوبه. ما با آلمان هم مخالف بودیم. 💧 مادرم به شوخی بهش گفت :مجید! همه پناه‌جوها را می‌ریزن توی دریا، ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواد سوریه بره و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. 💧ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدیه. مادرم وقتی فهمید پاش می‌گیره و بیمارستان بستری می‌شه. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌ری، حاضر نشد بگه. 💧به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کنه که من سوریه نرم.😉 💧وقتی واکنش‌های ما را دید گفت که نمی‌ره. چند روز مانده به رفتن، لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: من که نمی‌رم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کردید. من بذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفتم سوریه. 💧مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌ چیز جدی است. ۱۸
«مدافعان برای پول می‌روند» این تکراری‌ترین جمله این روزهاست که مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. پدر مجید برامون میگن 👇👇 ۱۹
👤 پدر آقا مجید 🌾آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتن که برای مجید پول ریختن که این‌طور تلاش می‌کنه که ما باورمان شده بود. 🌾یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بکن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. 🌾مجید خیلی عصبانی شد و بارها پایش را به زمین کوبید و فریاد زد: به خدا اگر خود خدا هم بیاد و بگه نرو من بازهم می‌رم. من خیلی به هم‌ریختم.😔 🌾 مجید تصمیمش را گرفته یک روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی که پشت سرش زدن، کارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌ ذاره و جیب‌هاش را خالی می‌کنه تا ثابت کنه هیچ پولی در کار نیست و ثابت کنه چیز دیگری است که او را می‌کشونه. 🌾حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز که بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیبه 🌾وقتی کارت‌هاش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. 🌾عید امسال با ۵ میلیونی که در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهاش طلا خریدم. ۲۰
مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌کند که نمی‌ره، اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمی‌خوره. حتی می‌ترسه که لباس‌هاش را بشوره. 🌹 مادر میگه : 🌼روزهای آخر از کنارش تکان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل بره. مجید هم وانمود می‌کرد که نمی‌ره. لباس‌هاش را داده بود بشورم، اما من هر بار بهانه می‌آوردم و در می‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشورم می‌ره. 🌼پنج‌شنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستاش رفتند و مجید نرفته، گفتم لابد نمی‌ره. من در این چند سال زندگی یک‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. 🌼کاری که همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هاش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته. همیشه به حضرت زینب می‌گم، مجید خیلی به من وابسته بود،طوری که هیچ‌ وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه کردید که آن‌قدر ساده‌ دل کند؟😔💔 🌼 یکی از دوستان مجید براش عکسی می‌فرسته که در آن‌یک رزمنده کوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسه 🌼می‌گفت مجید مدام غصه می‌خورد که من این کار را انجام ندادم.😔 مجید بی‌هوا می‌ره در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌کنه. سرش را پایین می‌گیره و اشک‌هاش را از چشم‌های خواهرش می‌دزده، بی‌آنکه سرش را بچرخانه دست تکان می‌ده و می‌ره. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌کنه و حالا جدی جدی راهی می‌شه. ۲۱
👣پای مجید به سوریه که می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری که چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. 🍃همه هم قول می‌دهند هر طور که شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد. 🌸 خواهر کوچک‌تر مجید برامون میگن 👇👇 ۲۲