#شیرزن
به مادر میگفتم: مامان،
من تو سپاه هستم خوشحالی؟
مادر میگفت:
ما فرمانبر سیدعلی هستیم.
و هیچوقت ایشان را تنها نمیگذاریم.
فرزندان و نوههایم سرباز رهبر هستند. 💪💪
اینا رو که میگفت خیالم جمع بود. 😉
گرفتین دیگه بابت چی؟!
بعد شهادت و اینا 😊
از دامن زن مرد به معراج...
شیرزنیه واسه خودش.
عاشقتم مامان. ❤️
#همه_چیز_برای_شهادت_مهیا_بود
آدم شوخطبعی بودم، ولی خجالتی نبودم.
ولی سر خواستگاری طبیعتا خجالت
میکشیدم. 😉
اما حرف دلمو به خانمم گفتم:
گفتم من ممکنه یکسال از خونه دور باشم،
تحملشو داری؟
خانمم دیدم از من جلوتره. 💑
👈گفت: من با شغلت هیچ مشکلی ندارم.
دیگه بهتر ازین نمیشه. ✋😊
👈زن خوبِ فرمانبرِ پارسا
کند مردِ درویش را پادشاه
#همسر_خوب_نعمت_است
عارفه خانم حتی یک بار نگفت: مأموریت نرو.
صبور بود همونجور که گفته بودم.
یه بار پنجاه روزه رفتم سوریه خانمم نه اعتراض کرد نه گلایه.
من تو کارم و هدفم مصممتر میشدم.
چنان شوری داشتم که بیقرار بودم.
این شور و بیقراری رو عارفه خانم متوجه شد.
یه بار بهش گفتم برا شهادتم دعا کن.
ناراحت شد.
گفتم برا گمنامی من دعا کن.
دیدم زد روی پاش.
دیدم خیلی حالش بد میشه ادامه ندادم.
#وداع_آخر
آخرین بار زنگ زدم.
صدای جگرگوشههام رو شنیدم.
دلم لرزید.
چه خوب حرف میزدن خدایا!
چقدر دنیا شیرینه!
زود گفتم گوشیو بدین مادرتون،
تا شهد دنیا فریبم نده.
خانمم گوشیو گرفت.
من یه فرد معمولی بودم،
مثل همهٔ آدما.
دلم برا آقا میتپید.
به عشقش رفتم جهاد.
شیرینی و لذت بچهها رو به دنیا فروختم،
تا عمه جان زینب دیگر غربت تنهایی نکشه.
من و فرزندان من فدای عمه جانم.
#یاد_شهدا
من عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده و در لشکر 25 کربلا و در یگان ویژه صابرین مشغول بودم.
در 14 فروردین ماه سال 1395 به سوریه اعزام
و در 16 اردیبهشت ماه سال 1395 هجری شمسی در #خانطومان در سن 31 سالگی شهد شیرین شهادت نوشیدم.
پیکرم در تیر ماه سال 1395 تشییع شد
و در گلزار شهدای شهر نکا آرام گرفتم. ❤️
منتظر دیدارتونم.