✍فرزند شهید
دانشگاه من نزدیک محل کار بابا بود و بیشتر شب ها با او بر می گشتم خانه. خب باید صبر می کردم تا کارهایش تمام شود، بعضی وقت ها به ساعت ۱۱ یا حتی دیرتر هم می کشید، به غیر از ماه رمضان به یاد نمی آورم بابا زودتر از ۸ شب آمده باشد خانه.
👤 من می رفتم در یک اتاقی و مشغول به درس خواندن می شدم. بعضی وقت ها هم دراز می کشیدم و چرتی می زدم. وقتی با بابا بر می گشتیم خانه، برای من دیگر جانی باقی نمانده بود. اما بابا که قطعا خیلی بیشتر از من دویده بود و خسته شده بود، در خانه را که باز می کرد چنان سلام گرمی می کرد که انگار تازه اول صبح است و بیدار شده است.
☺️ می گفت : «خیلی مخلصیم»، « خیلی چاکریم»!
همیشه در تعجب بودم که بابا چه حالی دارد با این همه کار و خستگی این قدر شارژ و سرحال است.
🌹 شهید کاظمی با اسرای جنگی با رأفت اسلامی برخورد می کردند و اگر توانمندی خاصی در اسیری می دیدند به او بها می دادند.
🔶 در لشکر حدود چهل، پنجاه تا نیروی متخصص عراقی فعالیت می کردند، بعنوان مثال یک متخصص تانک اسیر شد.
😊 وقتی عطوفت و مهربانی حاجی را دید درخواست کرد در لشکر بماند و حاجی او را نگه داشت، از تخصصش استفاده می شد تا اینکه شهید شد.
👤 اسیر دیگری هم بود به نام عبدالله که یک انقلابیِ عراقی شد. مدتی هم محافظ آیت الله حکیم بود. حتی با بعثی ها درگیر شد.
💝 حاجی به همه به چشم انسان نگاه می کرد و درون آدمها را می دید نه ظاهر آنها را. این نحوه برخورد و استفاده از توان آنها توسط سردار کاظمی؛ انسان را به یاد اسرای جنگی در زمان پیامبر می انداخت.
🔷 زلزله بم اما جدا از همه جنبههای فنی و ناظر بر ساختمان سازی، فرصتی بود برای انسانسازی و چه خوب، کسی که در بم نگاه داشتن آتش شوق سالهای خون و شهادت را در سینه خود به ظهور رساند، چند سالی بعد، پاداش حقیقی خود را دریافت کرد.
🌹 حاج احمد، تنها مرد سالهای مقاومت و جهاد علیه دشمن بعثی نبود، بلکه هر جا ندای مظلومیشنیده میشد، باید زودتر از همه به دفاع بر میخاست.
😔 خبر حادثه دلخراش زلزله بم را که شنید، اندوه همه وجودش را فرا گرفت؛ آن قدر که پیش از همه به نجات زلزله زدهها شتافت؛ نخستین ناجی زلزلهزدگان بم، کسی نبود جز یادگار سالهای #دفاع_مقدس، حاج احمد کاظمی؛ همان گونه به سان سالهای جانبازی در جبههها گمنام و ناشناس، پیش از همه خود را به بم رسانده و مشغول کمکرسانی بود.
✅ اگر او را میان آوارهها و جنازهها، موقع انتقال مجروحان و خارج کردنشان از زیر آوار و با آن چشمهای خسته و نیمه باز، میدیدی، هرگز باور نمیکردی که فرمانده نیروی هوایی #سپاه #پاسداران باشد.
🔴 صد ساعت تمام، چشمهایش با خواب بیگانه بودند و او بیدارتر از همیشه، در پی خدمت بود.
🛬 باند فرودگاه را در اختیار خودش گرفته بود و کنترل و هدایت هواپیماها و بالگردهای حامل مجروحین را بر عهده داشت. با تدبیر او، هر دوازده دقیقه، یک فروند هواپیما یا بالگرد دو ملخه حامل آسیب دیدگان، از فرودگاه پرواز میکرد و به سرعت، سی هزار مجروح از بم انتقال داده شد؛ این تنها با درایت و دلسوزی حاج احمد کاظمیممکن بود و بس.
شاید کسی باور نمیکرد خواب در برابر دیدگان احمد کاظمیچنان سر تسلیم فرود آورد که پس از صد ساعت بیداری او به خواب نرفته، بلکه بیهوش شود و به همه ما فرورفتگان در روزمرگیهای خود، نشان دهد که در روزگار صلح نیز مردانی هستند که بر خلاف ظاهر آرام خویش، هنوز هم مرد جنگند.
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖 دیدار صمیمانه سردار #شهید_احمد_کاظمی با سربازان خود
قلب که پاک شد، قلب که آرام گرفت، قلب که ساکت شد ساکت به معنای واقعی از این که از آلودگی های دنیا خودشو دور کرد، خدای متعال درون اون جای می گیره...
🔷 حاج احمد در پست و سمتهای مختلفی خدمت کرد، اما به اینکه در چه جایگاه و سمتی قرار دارد، اهمیتی نشان نمیداد که مثلا حتما به او بگویند سردار کاظمی فرمانده فلان لشکر؛ اینها برایش خیلی مهم نبود، بلکه بیشتر نفس کار برای او مهم بود که بتواند کار را با دقت انجام دهد.
شهید کاظمی فرمانده گردانها، گروهانها و دستهها را با دقت انتخاب و گزینش میکرد.
☺️ حاج احمد با بچههای جنگ خیلی دوستانه و خودمانی رفتار میکرد و اصلا طوری رفتار نمیکرد که به دیگران بفهماند من فرمانده هستم. وقتی نیروها و سربازان شهید میشدند، حاج احمد بسیار ناراحت میشد.
🌺 حاج احمد در دورانی که فرمانده لشکر ۸ نجف بود، همیشه از بخشهای مختلف پادگانهای لشکر بازدید میکرد و از سربازان میخواست که مشکلات خودشان را برایش مطرح کنند. حتی خانواده سربازان را هم به پادگان دعوت میکرد و از آنها میخواست که بروند از محل آسایشگاه فرزندان خود دیدن کنند و اگر کمبود و مشکلی را احساس کردند، با او در میان بگذارند.
در عملیات بیتالمقدس، دو «احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.
❤️ «احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و
💖 «احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف.
📞 در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است.
⚠️ اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگر محمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر ۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند و کارشان به اسیر دادن و اسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت :
👈 احمَد احمَد احمَد، احمِد احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه ی تهرانی میگفت، اما اسم خودش را با لهجه ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد.
☺️ به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی، پایه ی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میکرد....
رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد، احمد هم همراهمان بود.
👥 چند تا از فرماندهان نظامی و مسئولین سریلانكا آمده بودند استقبالمان. افراد را من به آنها معرفي ميكردم. موقع معرفی احمد گفتم :
❤️ ايشان #فاتح_خرمشهر بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی كردند. احمد به عنوان يك فرمانده ی با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هرچه میگفت، تندتند مینوشتند.
🌹 احمد راجع به بحثهای نظامی زياد صحبت كرد، ولی راجع به كاری كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزی نگفت. نه آن جا، نه هيچ جای ديگر.
🚫 هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند.
🍃🌺 خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه ی حسين خرازی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولی هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد.
🤒 سرمای شديدی خورده بود. احساس می كردم به زور روی پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم : 🍲 خوبه يك سوپ برای حاجی درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايی كه توی آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلی ناراحت شده است. گفت : 😔 چرا برای من سوپ درست كردی؟
گفتم : حاجی آخه شما مريضی، ناسلامتی فرمانده ی لشكرم هستی؛ شما كه سرحال باشی، يعنی لشكر سرحاله!
گفت : اين حرفا چيه می زنی فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه ی نيروهام فرق گذاشتی؟ توي اين لشكر، هر كسی كه مريض بشه، تو براش سوپ درست می كنی؟
گفتم : خوب نه حاجی!
گفت : پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايی رو میخورم كه بقيه ی نيروها خوردن.
❤️ ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (س) داشت. به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت.
😔 توی مجالس روضه، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت.
خدا رحمت کند #شهید_محسن_اسدی را، افسر همراه حاجی بود. برای ضبط صحبت های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت.
⏱ چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. درست در لحظه ی سقوط، صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست.
همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است.
🛩 هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد. مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولی گفت :
میخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه. پايگاه هوايی مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامهای را نمیداد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
💎 با برج مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود.
🍃 خيلیها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه میگفت : ❤️ ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بینياز نيستيم. ❤️
گفت : آقای امينی جايگاه من توی #سپاه چيه؟
سئوال عجيب و غريبی بود! ولی میدانستم بدون حكمت نيست. گفتم :
💫 شما فرمانده ی نيروی هوايی سپاه هستين سردار.
به صندلیاش اشاره كرد. گفت : آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الان دارم، نرسی؛ ولی من كه رسيدم، به شما میگم كه اين جا خبری نيست!
آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت :
🔷 اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردی، اين برات میمونه؛ از اين پستها و درجهها چيزی در نمیآد!
📸 شهید تهرانی مقدم و کاظمی