eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
@MokhatabTV38829857_262.mp3
زمان: حجم: 13.79M
🍃💔🍃¤•¤•¤••• خدا اون روزُ نیاره که برات گریه ام نگیره خدا اون روز نیاره بی تو بختم میشه تیره نگو نمیشه کربلات بیام رومو زمین نزن حسین آقا جون صحن و سرات بیام رومو زمین نزن 🎙مرتضی پارسا
aghigh.irتشنه ی سر جدا - defapress.mp3
زمان: حجم: 1.46M
🍃🎙🍃¤•¤•¤••• تشنه ی سرجدا... خون بهایت خدا... السلام علی ساکن کربلا...! 🎙 محمدحسین پویانفر 💔مسجد #حنانه ام آرزوست... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein •••¤•¤•¤🍃🎙🍃
🌷شهادت گل معطری است که جز دست برگزیدگان خداوند در میان انسان ها به آن نمی رسد. 💐معرفی #مدافع_حرم #شهید_محسن_حیدری 🌏 زمینی شدن : ۶۳.۰۱.۰۳، خمینی شهر، مصادف با ایام #فاطمیه و شهادت #حضرت_زهرا (س) 💫 آسمانی شدن : ۹۲.۰۵.۲۸، سوریه 💠 ارائه : خانم خادم شهدا 📆 دوشنبه ۹۸.۰۴.۲۴ ⏰ ساعت ۱۹:۰۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
دیروز بود که شنیدم جانبازی به سوی یاران رفت. خیلی غریبانه،جمعیت تشییع کمتر از 100نفر. الان کجایند آنانی که بگویند ما باید دوران #دفاع_مقدس مذاکره میکردیم نه جنگ. 32 سال جوانی و زندگی اش گذاشت برای مذاکره های #تو بی شرف.. روز قیامت رویمان سیاه آقا قاسم دعایمان کن. سرگردان شده ایم. بغض گلویمان را گرفته است. حرامیان #حرامتان #جانباز_شهید_ابوالقاسم_حدادی #نشرباصلوات این شهید گرانقدر اهل دماوند بودند... حاشا به غیرت سکوت رسانه ها... @shahid_mahdi_hoseini @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹وصیت شهید مدافع حرم حجه الاسلام محمد کیهانی در وسط میدان نبرد با تروریست های حرامی ۹۵ ‍ @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺🍃🌺 🕊
✌️✌️✌️ ✌️ اجتماع عظیم در حمایت از در 🔹 با حضور خانواده شهدا 🔸و اولین حضور خانم در اصفهان 📣 وعده ما : 27 تیرماه ، ساعت 17 ، ۲۷تیر_همه_می‌آییم ♦️حضور هر ایرانی به نیابت از یک ✅ گروه مردمی آمرین به معروف صراط در اصفهان(دختران انقلاب)
🌴🌴🌴 ۳۰ 🔰از نامه آن حضرت ( ع ) به معاويه پس از خداى بترس . در آنچه به تو ارزانى داشته و در حقى كه بر گردن تو نهاده نظر كن و به شناخت چيزهايى كه به ناشناختنشان معذور نيستى باز گرد . زيرا فرمانبردارى را نشانه هايى آشكار است و راههايى روشن و جادههايى راست و دور از كژى و نهايتى مطلوب همگان . راهى كه زيركان و خردمندان در آن گام نهند و سفلگان سرافكنده از آن دور مى شوند . هر كه از آن راه پاى بيرون نهد ، از راه حق بيرون شده و در بيابان گمراهى سرگردان گشته است . خدا نعمتش را بر او دگرگون كند و خشم خود را بر سر او فرستد . پس خود را بپاى ، خود را بپاى ، خداوند براى تو راهت را آشكار ساخته . هر جا كه هستى ، همانجا بايست كه كار را به حد نهايت رسانده اى . نهايتى كه خسران است و كفر . نفس تو ، تو را به بدى گرفتار ساخته و به گمراهى در انداخته و به مهلكه كشيده و راهها را بر تو دشوار گردانيده است 🌴🌴🌴
🔷قالَ الرضاعلیه السلام: الَّذِی یَطْلُبُ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا یَکُفُّ بِهِ عِیَالَهُ أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ. 🔷 ❇️ امام رضا علیه فرمود؛ مردی که با کار و زحمت، به دنبال کسب درآمدی از فضل خداوند است تا نیازمندی‌های همسر و خانواده اش را تهیه کند، پاداشی برتر از مجاهدِ راه خدا به او داده می‌شود.❇️ 📚 (الکافی، ج ۵، ص۸۸) 💟 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺🍃🌺 🕊
... . عاشق 💞خدا بود... کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه...🤗 یاد گرفته بودم که... به جای تشكر بهش میگفتم... "الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)...❤" تو جوابم میگفت... "دعات قبول....☺️ ولی آخه من خود خدا رو میخوام...❤" همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت... اینو به خوبی میتونستم... از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم... بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه... خیلی شوخ‌طبع بود...😄 بعضاً اصرار میکردم كه... "صادقم...❤ یكم جدی باش..." ولی اون میگفت... "زندگی مگه غیر از شوخیه...؟"😉 زندگی واسش تنها یه بازی بود... تنها حرف‌ جدی ما مربوط میشد به شهادتش...❣ همون جلسه خواستگاری... كارشو برام توضیح داد و گفت... ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه... وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد... بی‌تابیش😥 شروع شد... تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره... پا به پاش تو جریان كاراش بودم و... به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود... ولی این اواخر... هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود...💕 چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه... صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود... اوج احساسات و وابستگیهای دیوانه‌وارمون به هم...💕 واسه هر دومون عذاب‌آور بود... وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه... حالم دگرگون شد...😣 گریه كردم...😭 از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و... این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه... از اون به بعد واسه مون عادی شده بود... صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش...💔 گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...😭 قبل رفتنش... مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم...💕 كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم... مراسمی كه جز خدا و من و صادق... هیچ شركت‌ كننده‌ای نداشت...😔 سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم... () 🔹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺🍃🌺 🕊
‌ ♦️نقل از همسر شهید❤ 📌‌خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام ‌ شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگار. نمی‌دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش. به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: « مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم: « خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام» ‌ خانواده‌اش نشستند پیش مادر و پدرم. خانواده‌ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده‌مان حرف می‌زدیم. تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: « چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» ‌ نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!» زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنح تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ‌پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!» ‌ نفسم بند اومده بود، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود. توی دلم حال عجیبی داشتم. حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد. انگار دست امام علیه السلام بود دل من. ‌ 📕قصه دلبری صفحه ۱۶