#خصوصیات
شهيد بزرگوار داراي خصوصيات اخلاقي بسيار زيادي بود كه از آن مجله ميتوان به تقوا، اخلاص، فروتني و تواضع ايشان اشاره كرد.
روي تهذيب نفس و خودسازي بسيار كار كرده بود. اخلاص و فروتني شهيد برونسي به عنوان يكي ديگر از خصوصيات مثبت و بارز اخلاقي مهم او بود.
#خصوصیات
شهيد برونسي در همه كارهايي كه انجام ميداد خدا را مد نظر داشت و سعي ميكرد با اخلاص و براي رضاي خدا كار كند از اين رو بسيار متواضع و خاكي بود كه همين تواضع و خاكي بودن او سبب شد كه شهيد برونسي تا رده فرماندهي تيپ پيش برود.
#حلال_و_حرام
شهید برونسی روی حلال و حروم خیلی حساس بودند.
شهید عبدالحسین برونسی خصوصیات اخلاقی زیادی داشتند اما ایشون خیلی روی حلال و حروم حساس بودند برای اینکه توی زندگیشان نان حلال بیارند از کلی زمین گذشتند و امدند به شهر مشهد و در خانه ای کوچک زندگی کردند ایشون چند تا شغل عوض کردند.
اولین شغل ایشون کار در مغازه شیر فروشی بود وقتی از شغلش امد بیرون دلیلش را که پرسیدم گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه اب می بندد داخل شیر، وزن شیر خالص کم تر می شود و اب قاطی شیر می شود ولی باید پول شیر را بدهند من نمی توانم به مردم دروغ بگویم.
#حلال_و_حرام
بعد از این داستان ایشون به مغازه سبزی فروشی رفتند مدتی در مغازه مشغول بودند که فهمیدم خیلی ناراحت هستند پرسیدم چی شده گفت صاحب مغازه سبزی هارو داخل اب گل می زاره تا وزن سبزی بیشتر بشه بعد از فردای روزی که فهمیدند دیگر به اون مغازه نرفتند و یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی امدند خونه و گفتند دیگر ناراحت نباش پول هایم دیگر حلال است و شبه ندارد.
تا وقتی که سپاه تشکیل شد دیگر ایشون روزها سپاه بودند و شب ها بنایی می کردند.
ایشون از سپاه حقوقی دریافت نمی کردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه می دانستند.
#نماز_اول_وقت
ایشون روی خیلی چیزها تاکید داشتند روی نماز اول وقت ، روی عهد و قول ، حلال و حرام ، احکام شرع ، ولی همیشه می گفت رهبر را تنها نگذارید و پشتیبان رهبر باشید مواظب باشید خون این شهدا پایمال نشود این شهدایی که پرپر زدند فردای قیامت جلوی مارو می گیرند.
شهید برونسی می گفت دین را نگه دارید هیچ چیز دیگر به درد ما نمی خورد. ایشون اعتقاد عجیبی به اسلام داشتند هروقت از منطقه برمی گشتند روزه بودند. اگر روزی ما نماز اول وقت نمی خواندیم ناراحت می شدند.
#مبارز_انقلابی
ایشون در زمان رژیم شاهنشاهی از مبارزان فعال بودند تمام زندگی مان وقف این راه شده بود. دور تا دور خانه مان پر بود از پوستر و اعلامیه و نوار و رساله امام بود شب ها وقتی به منزل می امدند طولی نمی کشید که برایمان مهمان می امد مهمان هایمان معلوم بود هر شب مبارزان می امدند با شهید برونسی صحبت می کردند خیلی سختی کشیدیم ولی به توصیه پدرم که خودش نیز روحانی بود عمل کردم که فرمود: هیچ چیز در رابطه با ناراحتی و سختی نگو و از شوهرت گله نکن اون راه را پیدا کرده و فهمیده ما هنوز نفهمیدیم وگرنه ماهم تمام زندگیمان را فدا می کردیم از آن روز دیگر از وضع مان ناراحت نبود.
زندگی سختیهای زیادی دارد، آن زمان هم بیشتر و سخت تر بود. من وقتی که میدیدم همسرم در صراط مستقیم میرود، تحمل میکردم. راهی که همسرم میرفت برای اسلام وقرآن بود. ایشان اهل دنیا و زرق و برق دنیا نبود. در زیرزمین زندگی میکردیم. از وسط یک پرده میزد با دوستان طلبهاش آنها آن طرف بودند و من هم این طرف. اعلامیهها را مطالعه و با دوستانش پخش میکردند.
#مقام_معظم_رهبری
آقای خامنهای اعلامیه را میآوردند در منزل. مینشست و میخواند و گریه میکرد و میگفت اگر بدانی چه کسی آمده بود در خانهمان، آقای خامنهای. در مدت 15 سالی که ما با هم زندگی کردیم شاید پنج سال هم با هم نبودیم. همیشه در تلاش بود. پنج سال هم درس طلبگی خواند. تا نیمههای شب مشغول درس خواندنش بود. در محضر حضرت آقا و دیگر علما هم درس خواند. در دوران انقلاب هم زحمات زیادی کشید. بارها هم به زندان افتاد. امام خمینی که آمد پی انقلاب بود و بعد هم جبهه و جنگ.
#جبهه
حضورش در جنگ از کردستان شروع شد. اولین بار هم آنجا زخمی شد. جنگ هم که به شکل رسمیاش شروع شد، رفت. در عملیاتهای مختلف از ناحیه دست و پا و شکم و پشت زخمی شده بود. هر بار که میآمد با خودش یادگاری میآورد. یک جای سالم نداشت. در عملیات خیبر در حرم امام رضا (ع) نذر کردم که اگر سالم برگردد یک انگشتری میاندازم به ضریح آقا. آن عملیات تنها عملیاتی بود که سالم بر گشت. برایش تعریف کردم که علت سالم آمدن این بارش برای چیست؟ خندید وگفت:«آن انگشتر را اگر نذر بچههای جبهه میکردی بهتر بود بچهها بیشتر نیاز دارند. جبهه واجب تر است.»
در عملیات بعدی بد جور مجروح شد. یک روز دختر آقای طالقانی زنگ زدند که حاج خانم انگار نذری داشتید. انگشتررا بیندازید ضریح آقا امام رضا (ع). وقتی به خانه آمد از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده. گفت:«در بیمارستان که بودم در عالم خواب وبیدار پنج نفر را دیدم كه با چهرههای نورانی، به پاهایم که چند ترکش خورده بود دست کشیدند، یک نفرشان که پایین تخت ایستاده بود دستش را بالا برد که انگشتر در چه حال است ؟! برای همین از شما خواستم که خیلی سریع انگشتر را داخل حرم بیندازید.»
#شهادت
شب قبل از رفتنش به عملیات بدر با بچهها رفت حرم. خانه فامیلها هم سر زده بود و خداحافظی كرده بود. رفتارش خیلی فرق کرده بود. به من هم گفت:«اول شهادت، دوم شهادت، سوم شهادت و چهارم مجروحیت. اصلاً منتظر اسارتم نباشید پیکرم هم برنمیگردد.» من ناراحت شدم مثل همیشه سه بار از زیر قرآن رد شد. اجازه نداد بچه هارا بیدار کنم اما خودشان آرام آرام متوجه شدند و بیدار شدند. گریه کردم، گفت الان گریه هایتان ارزش دارد، او که همیشه میگفت پشت سر مسافر گریه نکنید.
عملیات که انجام شد شب قبلش سیدی را در خواب دیدم که برای خواندن روضه به خانه مان آمده بود. از خواب بیدار شدم. حس وحال عجیبی داشتم، میدانستم عبدالحسین شهید شده است. بچه هارا بردم حمام وقتی آمدم مادرم را دیدم که در خانه نشسته و بچهها را نگاه میکند.