#یک_حرف_از_هزاران
در پایان خاطره ای از همسر یک جانباز
«فولادی» همسر محمد جوگندمی
هستم با افتخار ❤️
از همان ابتدای جنگ مجروحیتش آغاز میشود که از ناحیه مچ دست توسط نارنجک مجروح میشود. بعد به واسطه حضورش در مراحل مختلف جنگ تمام بدنش، سروصورتش، کمر و پاها و دستهایش پر از #ترکش است؛ 😔
👈حتی خودم شاهد بودم که بعضی وقتها #ترکشها را با دست ازتنش در میآورد و به من نشان میداد.
الآن هم یک ترکش توی دستش است که دکترها میگویند اگر برداشته شود رگ عصب دستش قطع میشود.🔸
همسرم در منطقه عملیاتی فاو شیمیایی شد و ظاهراً در شلمچه بود که به واسطه موج انفجار، مبتلا به عارضه اعصاب و روان گردید؛ البته بیماری روانیاش طی سالهای اخیر و سختیها و مشکلاتی که با آن درگیر بودهایم بیشتر شده است. 🔸
در پایان
جهت سلامتی همه جانبازان و جانبازان عزیز اعصاب و روان
که اگر آنان نبودند
معلوم نبود سرنوشت ما چگونه رقم می خورد
زیر سلطه کدام اجنبی بودیم خدا می داند و بس
جهت آرامش و سلامتی شان
صلوات
خواهشا پستها رو بخونیم تا ببینیم چقدر درک میکنیم جایگاهشان را، خانواده هاشون، آیا قدردان زحماتشون هستیم؟ 😔
Hanif Taheri8460491_502.mp3
زمان:
حجم:
17.84M
🍃🏴🍃
گوشه ی حجره و تک تنها
میزنه دست و پا...
افتاده چه غریبونه و
از بابا داره نشونه و...
سه روز زیر آفتاب و
یاد کربلا...😭
سلام
بر زخم حنجرت یا حسین جان...
🎙حنیف طاهری
#یا_ابن_الرضا
#یاجواد_الائمه
🕊شهادت #امام_جواد (ع) تسلیت باد
التماس دعا😔💔
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
🍃🏴🍃
☀️☀️☀️
✍ #نامه_ی_۴۴
🔰از نامه آن حضرت ( ع ) به زياد بن ابيه
معاويه نامه اى به زياد نوشته تا او را بفريبد و در نسب به خود ملحق سازد .
دانستم كه معاويه نامه اى به تو نوشته و مى خواهد پاى عقلت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند . از معاويه بر حذر باش كه او شيطان است و از او روبرو و پشت سر و راست و چپ نزد آدمى مى آيد تا به هنگام غفلت فرصت يافته مقهورش سازد و عقلش را بربايد . از ابو سفيان در مجلس عمر ، سخن ناسنجيده اى سر زد كه سبب آن هواى نفس و وسوسه هاى شيطان بود . به آن ادعا نه نسبى ثابت مى شود و نه كسى سزاوار ميراث مى گردد و كسى كه بدان دل بندد ، چونان كسى است كه ناخوانده به بزم شرابخواران درآيد و پيوسته از آن جمع برانندش ، يا مانند كاسه اى چوبينى است كه به پالان شتر مى آويزند كه در يك جاى قرار نگيرد و ثبات نيابد .
چون زياد اين نامه برخواند ، گفت : سوگند به خداى كعبه كه به برادرى من با معاويه شهادت داد . و اين خيال پيوسته در سر او بود تا آنگاه كه معاويه او را برادر خود خواند .
سخن حضرت ( ع ) « الواغل » كسى است كه به بزم شرابخواران هجوم مىآورد تا با ايشان شراب خورد و آنان پى در پى او را از خود مىرانند . « النّوط المذبذب » ، پياله يا كاسه يا چيزى شبيه به آن است كه به پالان شتر مىبندند و هر گاه شتر تند مىراند ، مىجنبد و به يك جاى قرار ندارد
🌴🌴🌴
روضه ات...
حتما علیِ اکبری هم میشود....؛
موقع رفتن از این دنیا....،
جوان باشی اگر...
#شهادت_مظلومانه_نهمین_بحر_کرامت،
#ابن_الرضا_باب_المراد،
#حضرت_جواد_الائمه،
محضر حضرت حجت(عج) و همه عشاق حضرتش تسلیت باد.
🌷اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
------------------------•○◈❂
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
#صدقه_را_فراموش_نکنید🙏
------------------------•○◈❂
@Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانیپور
سن شهادت: ۲۵ سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_چهارم
#مدرسه
🍃با پایان دوره دبستان کم کم کتاب های علمی جای خود را به کتاب های مذهبی داد. از همه چیز سوال می کرد. مسجد محل همیشگی او بود. ذهن پرسشگر او در آنجا سیراب می شد. وقتی وارد دبیرستان شد. منشا خیر شد. برای بچه ها کتاب می برد. خیلی از بچه ها را اهل نماز و مقید به دین کرد. آنها را اهل نماز جماعت کرد. بین دو نماز احکام و مسائل دین را می گفت. تفریحات بچه ها برای او جایگاهی نداشت. مصطفی راهش را از کارهای خلاف آنها جدا کرده بود. اهل شوخی و خنده بود، اما نه از نوع حرام.
🍃سال دوم هنرستان، آموزش پرورش برای دبیرستان پسرانه، دختران جوان را به عنوان دبیر و برای مدارس دخترانه برعکس! یک روز مصطفی زودتر از قبل به خانه برگشت. پرسیدم: "چیزی شده؟ چرا زود برگشتی؟ خیلی ناراحت بود." گفت: "امروز معلم زن اومد سر کلاس ما، من هم سرم رو انداختم پایین. به معلم نگاه نمی کردم. اون خانم اومد جلو، دستش را گذاشت زیر چانه ی من و سرم را بلند کرد. من چشمانم را بسته بودم. می خواست حرف بزند که من از کلاس زدم بیرون. از مدرسه خارج شدم. من تصمیم گرفتم دیگه به هنرستان نروم."
📚 کتاب مصطفی، صفحه 23 الی 25
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: ۲۵ سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_پنجم
#رویای_عجیب
🍃تصمیم گرفته بود به مدرسه برنگردد. خیلی توی فکر بود. می گفت: "دوست دارم برم حوزه علمیه اما! اما نمی دانم الان بروم حوزه، یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم."
🍃فردا صبح رفت دنبال ثبت نام حوزه! پرسیدم: "چی شد، تصمیم گرفتی طلبه بشی!؟" مکثی کرد و ادامه داد: "دیشب خواب عجیبی دیدم! از حاج آقا تعبیرش را سوال کردم: گفت: تعبیرش این است که شما عالم و یاور دین می شوی! اما تاخیر نکن. باید سریع اقدام کنی!" با تعجب گفتم: "چه خوابی دیدی!؟"
🍃مکثی کرد و گفت: "رفته بودم توی مسجد امام اصفهان. همینطور که قدم می زدم یکباره صحنه عجیبی دیدم! آقا امام حسین (ع) در یکی از حجره های بالای مسجد زندانی شده بود! آقا مرا صدا کردند و گفتند: بیا در را باز کن. من هم گفتم: چشم، اجازه بدهید بروم و برگردم. ایشان فرمودند: همین الان بیا! من هم دویدم به سمت بالا و در را باز کردم. در همین لحظه هم از خواب بیدار شدم.
📚 کتاب مصطفی، صفحه ۲۶ الی ۲۷
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃