☀☀☀
#خطبه_۳۶
در ترساندن خارجيان نهروان
🔹شما را از آن مى ترسانم كه كشته در كرانه اين رود افتاده باشيد، و در پست و بلنديهاى اين مغاك افكنده. نه برهانى روشن از پروردگار داشته باشيد، و نه حجتى آشكار، آواره خانه و ديار، و به دام قضا گرفتار. شما را از كارحكميت بازداشتم، و سر باز زديد.
با من درافتاديد و مخالفت ورزيديد. چندان كه راى خود را در كار هواى شما كردم. شما اى سبكسران، اى بيخردان نادان، اى ناكسان! من نه بلايى براى شما آوردم و نه زيانى برايتان خواستم.
🌴🌴🌴
خوشا آنانکه
یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند
علمدار #حسین ســــردارشان شد
#شهید_حسین_مشتاقی
#صبحتون_شهدایی🌷
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹بخش سیزدهم 🌹
همه چیز رنگ و بویی از آب داشت آب اروند، چولان های خیس و نیم سوختهٔ کنار آب و اشک های که از چشم ها روان بود. نادر هم حتی داشت از مشک عباسش می خواند و آب فرات و آن دست بریده.
همین وقت ها بود که مجید پور حسینی از کنار نخل سوخته بلند شد و با پارچهٔ سفید در دست، آمد پیش تک تک بچه ها و پارچه را نشان شان داد.
کمی حرف زد و کمی کنارشان نشست. تا آمد رسید به من و پارچه را گرفت طرفم و گفت: بفرما، حاجی، حالا نوبت شماست. گفتم: چیه این مجید؟ گفت: سفرهٔ کرم اباعبدالله. بزن روشن شوی . خرجش فقط یک قطره است.
پارچه را گرفتم و گذاشتم روی زانویم و دیدم متنی روی آن نوشته شده و زیرش اسم بچه هاست و بلایش نوشته شده شفاعت نامه و زیرش فاطمه اشفع لی فی الجننه.
متن محترمانه ای بود با این مضمون که امضا کنندگان زیر در محضر خدا و پیامبران و اولیاء و شهدای راهش هم قسم می شوند که اگر به اذن حضرتش توفیق زیارتش را داشته باشند، باقی هم قسم ها را شفاعت کند و زیرش امضا و نه امضای عادی، جای انگشت والبته با خون، جای امضا های خونین جلوی اسم های بالابود. حالا نوبت من بود و سکوتم داشت مجید را کلافه می کرد سوزن را خیلی وقت پیش گرفته بود جلوی صورتم من و من متوجهش نشده بودم گفت:دستم افتاد بابا! عروس اگر بودم الان بله را گفته بود. سوزن را گرفتم و زدم به یکی از انگشت هایم و مهرش کردم کنار اسمم، با ذکری که زیر لبی خواندم و اسمی که از بی بی بردم. مجید گفت:مبارک باشد آن شاءالله به پای هم پیر بشوید. و رفت سراغ نفر بعدی و با آن و با بعدی و با همه چانه زد و شوخی کرد وخندید وخنداند و من پیک فرمانده را دیدم که آمد گفت کریم گفته زود برویم لب آب همان جا که چند نفر از بچه ها را جمع کرده بود برای توجیه موقعیت جغرافیایی و وضع راه کارهای عملیات. پیک گفت که فرمانده اطلاعات لشکر هم انجاست،با دو بلدچی اطلاعاتی،
ادامه دارد....
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
🍃💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹ادامهٔ بخش سیزدهم 🌹
و کلی اطلاعات که کریم گفته من هم باید از آن ها سر در بیاورم. علی آقا را می شناختم و همین باعث می شد سریع تر قدم بردارم و حتی از دور برایش دست تکان بدهم و بروم سریع بنشینم پای صحبتش که از ماموریت ما می گفت می گفت که:انصار الحسین باید امشب سر ساعت ده ونیم بزند به خط نقطهٔ رهای ما محل تلاقی کارون و اروند است و حد عملیاتی مان جزیرهٔ امالرصاص بلدچی هایمان قبلاً ده باری تا کتار موانع عراقی ها را شناسایی کرده اند و همه را آورده اند روی کاغذ ساعت ده ونیم درست زمانی است که آب در فاصله ٔ جذر و مده خودش آرام شده. اگر کمی زودتر یا دیر تر از آین ساعت بزنیم به آب مطمئن باشید هم باید با آب بجنگیم هم با عراقی ها. ریش زردش را خاراند و گفت: ما فقط یک ساعت وقت داریم تا با غواصی در سطح تا نقطهٔ رهایی و تا لب سیم خاردارها برویم. شما وظیفه تان این است که این مسیر را مستقیم فین بزنید، آن هم تو آبی که زیاد مهربان و کریم نیست ومثل زمهریر می ماند. لشکر های سمت راست شما چند ساعت زودتر میزنند به آب چون باید آن ها خودشان را وقت مد بیندازند. تو آب و مسیر طولانی تری را فین بزنند. پس احتمال دارد آن ها را دیده باشند. وظیفهٔ شما به خاطر همین سنگین تر است؛ چون باید بعد از آن ها بزنید به آب و آن سیصد متر خط عراق را جلوی خودتان بشکنید. اگر شما کارتان را درست انجام بدهید، هرسه گردان پیاده توی قایق هایشان منتظرند که تا خط شکست، بیایند برای پاک سازی.
ادامه دارد ......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
علی آقا شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر 32 انصار همدان معروف به "عقرب زرد"
نامی که عراقی ها برایش گذاشته بودن
🍃💠گروه #به_یاد_شهدا
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹ادامهٔ بخش سیزدهم 🌹
علی آقا چشم دوخت توچشم ما ها که اگر سؤالی داریم بپرسیم وکسی از موانع دشمن پرسید و از وضع پشتیبانی آتش خودی. علی آقا گفت:این موانعی که آن روبه رو. یعنی تو ساحل فاو می بینید، عینش هم تو ساحل جزیرهٔ امالرصاص هست. لب آب پراست از سیم خاردار وخورشیدی. بچه ها تو گشت ها یشان نتوانستند مینی پیدا کنند. ساحل هم که پر از کانال های بتونی و سنگرهای انفرادی و اجتماعی است و سه تا توپ ضد هوایی که خیلی راحت می توانند ساحل و هرکس که می آید تو ساحل بزنند. مهم فقط شکستن همین خط اول است. بعدش می روید می رسید به نخلستان های پشت خط که یک جاده خاکی دارد چندتا سنگر پراکنده و دو دپوی دیده بانی؟
وآتش خودی؟
خط که شکست، دیدبان های توپخانه و ادوات خودشان را می رسانند به شما و گرا پشت گرا . دیگرچی؟ سؤالی نبود و سکوت وا داشت علی آقا دست به جبیش ببرد و شانه اش را در بیاورد و با آن ریش زردش را شانه بزند و تبسم کند به
سکوت ما وبیش تر به من.
ادامه دارد......
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
🍃💠گروه #به_یاد_شهدا
🌹ادامهٔ بخش سیز دهم 🌹
تا اینک کنار تانکر آب وقت وضو، گرفتمش به حرف ، که ما شاگرد کهنه کارتیم علی آقا! حس اطلاعاتی شاگردت می گوید همه چیز را نگفتی، یا نخواستی بگویی.
آه کشید وگفت:فقط نگران این آبم. اصلاً نمی شود به وفایش امید وار بود. مثل همین دنیای خودمان می ماند. ومن رفتم تولاک خودم و به آب اروند خیره شدم وبه موجا، موج وحشی اش وبه وفایش فکر کردم وشنایی که باید در آب سردش می کردیم و بچه هایی که حتم باخودش میبرد. علی آقا گفت:معطل چی هستی، پسر؟ کمپرسی ها منتظرند. بلند شدم رفتم پیشانی اش را بوسیدم وگفتم:دعایمان کن،اوستا!بدجوری محتاج شیم.
گفت:علی یارتان! و دید که دویدم رفتم پیش بچه ها و دید که رفتم توی کمپرسی و برایش دست تکان دادم و نشستم. خسته نبودم. اما چشمم که به ساک غواصم خورد، وسوسه ام کرد که بالشش کنم و دراز بکشم کف کمپرس و زل بزنم به آسمانی که خدایش را می شد دید وگوش بدهم به صدای موج اروندی که معلوم نبود وفا دار باشد یا نباشد. این را علی آقا کفت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
هدایت شده از 🇮🇷غواصها بوی نعنا میدهند🇮🇷
خدایا! عاشقم کن
زندگینامه: امیر حاج امینی (۱۳۴۰ - ۱۳۶۵)
امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود
شهید امینی در سال ۱۳۶۵در کربلای شلمچه به شهادت رسیدعکس لحظه شهادت این شهید حس معنوی خاصی را به بیننده القاء...
امشب ساعت 22
گروه به یاد شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84
☀☀☀
#خطبه_۳۷
(پس از فرونشاندن شورش نهروان در سال 37.هجرى در كوفه ايراد فرمود كه شبيه يك سخنرانى است)
🔹1.ويژگى ها و فضائل امام على عليه السّلام
آن گاه كه همه از ترس سست شده، كنار كشيدند، من قيام كردم، و آن هنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم، و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمايى نور خدا به راه افتادم.
در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود امّا در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و پاداش سبقت در فضيلت ها را بردم. همانند كوهى كه تند بادها آن را به حركت در نمى آورد، و طوفانها آن را از جاى بر نمى كند، كسى نمى توانست عيبى در من بيابد، و سخن چينى جاى عيب جويى در من نمى يافت.
خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او باز ستانم.
🔹2.علّت سكوت و كناره گيرى از خلافت
در برابر خواسته هاى خدا راضى، و تسليم فرمان او هستم، آيا مى پنداريد من به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دروغى روا دارم به خدا سوگند، من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اوّل كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كنم. در كار خود انديشيدم، ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروى از سفارش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بر عهده دارم، كه از من براى ديگرى پيمان گرفت.
(پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزى كشانده شود، سكوت كن)
🌴🌴🌴
اولین نفری که با #حجاب شد
زینب اولین نفر از خانوادهاش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد و همین چادرش باعث کینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گرهی رو سریش رو کشیدند تا به #شهادت رسید در حالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت.
#شهیده_زینب_کمایی🌹
#شادی_روحش_صلوات