بسیاری از طلبه های نجف از فعالیتهای هادی میگفتند و اینکه نمیدانستند هادی از کجا پول می آورد، اما کارهای خیر ماندگاری از خود به یادگار می گذارد.
زمانی که هادی شهید شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادی بیان کردند. یکی می گفت: این عبایی که دارم را هادی برایم خرید، دیگری به نعلین خود اشاره کرد. یکی دیگر از آنها از لوله کشی آب خانه اش می گفت و...
هادی برای تأمین هزینه این کارها در نجف کار می کرد. این اواخر کاری کرده بود که مسئولین گروه های نظامی مردمی (حشدالشعبی) حسابی به او اطمینان داشتند. همیشه پول در اختیار او می گذاشتند تا برای کارهایی که در نظر دارد هزینه کند.
در زمینه کارهای فرهنگی و اردویی تجربیات خوبی داشت. در همان ایامی که در کنار رزمندگان عراقی با داعش مبارزه می کرد، برخی طرحهای فرهنگی را ارائه کرد که نشان از روحیه بالای فرهنگی او بود.
هادی در کل سه بار به مأموریت های نظامی حشدالشعبی اعزام شد. در عملیات آزادسازی منطقه بلد در کنار نیروهای خط شکن بود.
فرمانده او با آنکه علاقه خاصی به هادی داشت، اما خیلی از دست او عصبانی می شد!
می گفت این پسر خیلی مهربان و دلسوز است اما ترس را نمی فهمد.
در مقابل نیروهای داعش بدون ترس جلو می رود، هر چه می گوییم مراقب باش اما انگار متوجه نمی شود.
این رزمنده شجاعانه جلو می رود و راه را برای بقیه نیروها باز می کند.
هادی نه ترس را می فهمید و نه خستگی را ...
هادی در زمانی که وارد نیروهای مردمی شد به عنوان یک الگو مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت.
او همیشه تصویر مقام معظم رهبری را بر روی سینه داشت. همین کار باعث شد که بسیاری از دوستان او نیز که عراقی بودند همین کار را انجام دهند.
او به مسائل معنوی بسیار توجه می کرد. نمازشب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت.
قصه چگونگی راه پیدا کردن هادی به جببه مقاومت هم خواندنی است:
در اوایل سال 1393 داعش توانست در عراق برای خودش زمینه نفوذ را فراهم کند. سپس شهر موصل و چندین منطقه دیگر با خیانت نیروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شیعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام کردند.
اوضاع عراق عجیب و غریب شد. آیت الله سیستانی حکم جهاد صادر کرد. صدها زن و مرد شیعه و سنی آماده مبارزه با داعش شدند.
هادی در این ایام در حوزه نجف مشغول تحصیل بود. با اعلام حکم جهاد، از مسئولین نیروهای مردمی(حشد الشعبی) تقاضا کرد که با اعزام او به جبهه نبرد با داعش موافقت کنند. اما مسئول نیروها که از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت کرد.
او سال قبل نیز از آنها خواسته بود که برای دفاع از حرم، به کشور سوریه اعزام شود اما مخالفت شده بود. اینبار تقاضای مکرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نیروهای مردمی برساند.
او از زمانی که در ایران بود، در کارهای هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه های شهدا و ... از کارهای او بود.
حالا همین برنامه ها را در غالب نیروهای مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبردهای شجاعانه نیروهای مردمی.
اندیشمندی غربی گفته بود:
استفاده از نمادهایی مانند چفیه و پیشانی بند و روحیات معنوی خاص رزمندگان ایرانی، برای عراقی ها چنان انگیزه ای ایجاد کرد که شهر تکریت، مهمترین پایگاه حزب بعث را به راحتی آزاد کردند.
در راستای همین تأثیرگذاری بود که بحث چفیه و پیشانی بند را مطرح کرد.
فرماندهان حشدالشعبی که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد میلون تومان پول به ایران فرستادند.
او اجازه داشت هر طور که میخواهد خرج کند، اما گاهی آن قدر رعایت می کرد که بیسکوئیت را جایگزین وعده غذایی میکرد!
دقت می کرد که برای ریال به ریال این پول که توسط مردم عراق تهیه شده زحمت بکشد تا بیهوده هدر نرود.
برای مثال برای تهیه چفیه از تهران به یزد رفت تا از کارخانه و ارزان تر تهیه کند.
پیشانیبندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه میآورد تا خواهرانش آنها را بریده و آماده کنند.
او سعی می کرد کاری که انجام میدهد، به نحو احسن باشد.
بعد هم با دوستانش عازم سامرا گردید. آنها در عملیات پاکسازی مناطق اطراف سامرا و دیگر مناطق حضور فعال داشتند. نیروهای مردمی در چند عملیات قبلی با کمک مشاوران ایرانی توانسته بودند مناطق مهمی نظیر جرف الصخر را از دست داعش پاکسازی کنند.
هادی به همراه دیگر مدافعان حرم، حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرمین عسکریین در سنگرها حضور داشتند. آنها بیشتر شبها را به حرم میآمدند و آنجا میخوابیدند. هادی هم که موقعیت خوبی پیدا کرده بود، از فضای معنوی حرمین سامرا به خوبی استفاده میکرد.
روز ۲۶ بهمن بود.
چند روز بعد از سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی، همان شهیدی که الگوی زندگی هادی شده بود و درست یک هفته بعد از اینکه وصیت نامه اش را نوشته بود و گفته بود که :
"دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمیتوانم زنده بمانم"
در حومه ی سامرا، ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد.
عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...