eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
219 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم ؛ یک پیشنهاد دارم لطفا دوستان چنانچه با عزیزان تصمیم گیر ارتباطی دارند حتما مطرح بفرماید ... پس از شهادت مظلومانه سپهبد سلیمانی اتوبان رسالت را به نام آن شهید نام گذاری کردند اما به نظر می‌رسد این نام گذاری هیچ اثری در تبیین مظلومیت این شهید عزیز و بزرگوار ندارد ، لذاا پیشنهاد می شود نخست برای پاسداشت مقام شامخ و برجسته این شهید بزرگوار «فرودگاه مهرآباد » را به نام این شهید نام گذاری نمایند ... « فرودگاه شهید قاسم سلیمانی » یکی از اثر ات این نام گذاری این است که من بعد هر هیات دیپلماتیک که وارد تهران می شود متوجه خواهد شد که پا در چه سرزمینی گذاشته است ، از جانب دیگر چون برنامه های پروازی ، در تمام فرودگاه های دنیا ثبت می شود نام این شهید در تمام دنیا همیشه ماندگار خواهد بود و ده ها اثر دیگر .... لطفا این پیشنهاد را به مسئولان منتقل فرمایید ....
مراصدا بزن، به نام خودم.... «شب از نیمه گذشت و شرح وظایف آن روزم را دریافت کردم. نگاهش می‌کنم، این هم از آن کارهاست. از آن‌هایی که حسابی دل‌ها را آشوب می‌کند. از آن‌هایی که هم در این دنیا اثر دارد هم در آن دنیا. نامش را هم می‌گفتند کافی بود. بر خلاف بیشتر آدمیان این یکی را می‌شناسم. اصلاً مگر تعداد این‌ها چقدر است؟ جمعیتی حداقلی هستند از آن‌هایی که بین ما شناخته شده‌اند. همه سر و دست می‌شکنند تا پرونده این شناخته شده‌ها بیفتد به آن‌ها. باز نگاه به پرونده می‌کنم. نمی‌دانم چرا، از سر عادت است دیگر. می شناسمش. باید بروم، باید بروم سراغش و کارسازی کنم. خودش را می‌شناسم اما اسباب کار چطور است؟ پرونده را باز نگاه می‌کنم. با خودم دعا می‌کنم، وسیله در شان او باشد. می‌خوانم و می‌خوانم بعد بلند می‌گویم الحمدلله رب العالمین پنداری برای لحظه ای سمیع بودن مولایم را از یاد می‌برم. الحمدلله رب العالمین. دوست نداشتم در رخت خواب یا بیمارستان سراغش بروم. اصلاً دلم نمی‌خواست. باید رویی می‌ماند برایم تا در چشمانش نگاه کنم. اصلاً خودش هیچ، فردا روزی نگاه مردمش را چه می‌کردم. نگاه اربابش را چگونه تاب می‌آوردم اگر غیر از این بود. بالاخره که رو به رو می‌شدیم. می‌توانستم تا مدتی به حضرت مولا پناه ببرم تا اربابش را نبینم. اما با دوری آن نفس زکیه چه می‌کردم. اربابش را می‌گویم. آن نور مطلق، آن کشتی نجات. مگر چقدر می‌توانم نبینمش؟ احساس می‌کنم خطر رفع شده‌است. بازمی‌گویم: «الحمدلله رب العالمین.» می‌گویم: «منت خدای را عز و جل.» باید راهم را بکشم بروم از عرش به فرش از آسمان به زمین. بغداد انتظارم را می‌کشد. این شهر پر رمز و راز. ساختهٔ اجنه. عجب اسمی هم دارد. بغ داد. خدا آفرید. هوا تاریک است و هنوز تا طلوع آفتاب خیلی مانده. مردمش در خواب هستند و خیابان‌ها خلوت. مثل همیشه بی سر و صدا می‌آید و قرار است کارش را انجام بدهد و بی سر و صدا هم برود. نگاه می‌کنم به کمیتهٔ استقبال و تشریفات که آمده‌اند. برادران من هم آمده‌اند. جان‌های بیشتری قرار است ستانده شوند. نگاه‌های برادرانم بر من سنگینی می‌کند. با احترام تماشایم می‌کنند و راه باز می‌کنند تا جلو بروم. حکمت خلقت انسان به وجودم سرازیر می‌شود. درک می‌کنم آنچه را ابلیس از فهمیدنش سر باز زد. عجب شانی دارد این موجود برآمده از علق. به جایی رسیده که جان ستاندن از او برای منِ ملک می‌شود افتخار. به بزرگمان فکر می‌کنم، او که به اذن الله جان از مولایش ستانده. در همین حوالی. رو به کربلا می‌کنم. دلم برای مولایش پر می‌کشد. با خودم زمزمه می‌کنم. یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک، راضیه مرضیه. خودش و همراهانش را می‌بینم که سوار می‌شوند. حرکت می‌کنند و لحظاتی بعد ما وارد می‌شویم. از عالمی دیگر که احاطه دارد بر عالم خاکیان. کنارش می‌روم. نگاهم می‌کند. چشم‌هایش را می‌شناسم. سلام می‌کنم. مبهوت شده‌است. نگاهم می‌کند. مثل باقی آدم‌ها. لابد مثل بقیه دارد با خودش فکر می‌کند: «این از کجا پیدایش شد؟» دستش را می‌گیرم و بیرون اش می‌کشم. هنوز هم نفهمیده چه شده‌است. بالاخره سؤال می‌کند. می‌پرسد: «چه شده‌است؟» پاسخ می‌دهم: «پروردگارت جله جلاله تو را می‌خواند.» بهت و حیرت از نگاهش رخت بر می‌بندد. حالا سلامم را پاسخ می‌دهد. می‌گوید: «پس تمام شد ؟» می‌گویم: «الحمدلله رو به پایان است، زیاد نمانده» دستش را می‌گیرم و می‌رویم. به آنی، به چشم به هم زدنی آمده‌ایم کنار نهر «خین». نگاه می‌کند. می‌گوید: «یادش بخیر. همه شان رفتند. فقط من ماندم» چیزی نمی‌گویم. دستش را باز فشار می‌دهم و می‌آییم به «مارون الراس». می‌گوید: «آه، همین‌جا بودیم. روزی که خطر رفع شد» حرفی برای گفتن ندارم. سکوت می‌کنم و سکوت می‌کند. چشم می‌گرداند. دستش را رها نمی‌کنم. یعنی نباید که رها کنم. با تکانی دیگر چرخش و گردش سریع شروع می‌شود. حالا نوبت جاهایی ست که نرفته‌است. تند و تند. سرگیجه آور و بی مهابا. آنقدر ادامه می‌دهیم تا ناله اش بلند می‌شود. می‌گوید: «بس کن. آخر مرا با این‌جاها چکار؟» می‌گویم: «حضرت این‌ها را از تو قبول کرده‌است.» با حالی که زار شده می‌پرسد: «آخر من که این‌جاها نبوده‌ام» پاسخش را دارم. نوبت من است که شادش کنم. می‌گویم: «تو بودی و حضورت در آن روزهای سخت که امروز همهٔ این‌ها سالم است، کودکان را ببین که بازی می‌کنند، می‌خورند و می‌نوشند و در خواب ناز فرومی‌روند. مادرانشان را نگاه کن که چگونه با دلی آرام کودکانشان را به آغوش می‌گیرند در حالی که همهٔ هم و غم شان فقط نان است و پول. شوهران را نگاه کن که با تنی خسته به خانه می‌آیند و غر می‌زنند و می‌خوابند تا فردا پی روزی خویش بروند. اگر تو نبودی، اگر خسته گی‌ها و بی خوابی‌هایت نبود، اگر کوه و دشت و بیابان‌گردی‌هایت نبود، این‌ها نبودند.
شهرهایشان، خانه هایشان، مدرسه هایشان و اسباب بازی هایشان نبود . نان نداشتند و شاید پدر نبود، شاید مادر نبوو و شاید فرزند. شاید هیچ‌کدام نبود. همین بودنشان را خدا از تو قبول کرده.» برق چشمانش خیره ام می‌کند. می‌شناسم این برق را، مال وقتی ست که باری به مقصد می‌رسد. انگار خیالش راحت شده باشد. می‌پرسد: «چطور می‌روم؟» نشانش نمی‌دهم. برایش توضیح می‌دهم. می‌گویم: «با موشک، درست بعد از تمام شدن صحبتمان. پاهایت قطع می‌شود. بدنت می‌سوزد. کلیه‌ها و کبدت از هم می‌پاشد و سرت ترکش می‌خورد و این دستت هم بریده می‌شود و می‌افتد اینجا.» چمن‌ها را نشانش می‌دهم. نگاه به انگشتر سرخ رنگش می‌کند. حالا برش می‌گردانم بغداد. در یک چشم به هم زدن. به ارادهٔ خدا. همان خدایی که رسولش را در کمتر از چشم برهم زدنی از مکه به بیت‌المقدس آورد. جلوی خودرو می‌ایستیم. اجازه می‌دهم کاروانی که حامل خودش است را تماشا کند. خودش را نگاه می‌کند که داخل خودرو نشسته، برادرش کنارش نشسته و می‌دانم که یکی از برادران من هم الآن با او به گفتگو نشسته‌است. نگاهم می‌کند. نگاه‌های آدمیان را می‌شناسم. نه اینکه خودم شناختی و تجربه ای حاصل کرده باشم، خلقتم اینگونه است. جواب نگاهش را می‌دهم. می‌گویم: «هیچ دردی ندارد.» دست می‌گردانم و از غیب برایش آیینه ای ظاهر می‌کنم. دست دیگرم را تکان می‌دهم و حالا او سیزده سال دارد. به خودش نگاه می‌کند. به بدنی که جوان شده. به قوت و بنیه ای که خاص گذشته اش بوده و حالا در رگ‌هایش جاری شده. دستانش را می‌آورد جلوی چشمش و خوب نگاهشان می‌کند. چروک‌ها و رگ‌ها و لک‌های قهوه ای رنگ دیگر رویشان پیدا نیست. اشاره می‌کنم تا آیینه را نگاه کند. خودش را می‌بیند. همان شلواریست که پدر برایش خرید و او چقدر دوستش داشت. همان پیراهنی که پاره شد و مادر برایش وصله زد. کفش‌هایش را نگاه می‌کند تغییری نکرده، همان هاییست که دیشب به پا کرده بود. خلقتم این است، می‌دانم چطور می‌شود مرگ را آسان کرد. الحمدلله رب العالمین. باز هاج و واج نگاهم می‌کند. می‌گویم: «ته خیابان که برسی منتظرت هستند. برو که وقتش رسیده‌است.» می‌پرسد: «اگر نروم چه ؟» پاسخ می‌دهم: «پروردگارت اراده فرموده که می‌توانی. آنقدر کودک از یتیم شدن رهانده‌ای که ما هزار هزار تیر دشمن از تو دور کنیم» با صدایی که به اشاره من و اذن خدا حالا نوجوان و پرشور تر از همیشه شده می‌پرسد: «ته خیابان چه خبر است؟» می‌گویم: «دوستت که دلتنگش بودی منتظرت ایستاده، همان احمد که دلت برای صدایش تنگ شده بود» برق شادی در نگاهش می‌درخشد. می‌پرسد: «احمد جانم آنجاست ؟» می‌گویم: «تا آن انتها که بروی به اذن الله به جوانی رسیده‌ای، مولایت به استقبالت آمده و احمد جانت را هم با خودش آورده‌است.» می‌خواهد بدود. می‌گویم صبر کن. بی صبرانه به من چشم می‌دوزد. می‌پرسم: «نمی‌مانی؟ دنیا را نمی‌خواهی؟» می‌گوید: «دنیا بماند برای اهلش». می‌گویم: «می‌توانی انگشترت را ببری» قدری درنگ می‌کند و پاسخ می‌دهد: «بگذار بماند روی همان دستی که بریده می‌شود. شاید نشانه ای شد برای نشانه فهم‌ها» بی صبر شده و کم طاقت، پنداری دیگر نمی‌تواند فراق را تاب آورد. می‌پرسد: «بروم ؟» برایش سر تکان می‌دهم و به نامش صدایش می‌زنم. می‌گویم: «قاسم» از شنیدن نامش جا می‌خورد. ادامه می‌دهم: «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» کفش‌ها را می‌کند و می‌دود. می‌ایستم و به دو دنیا همزمان نگاه می‌کنم. جوانی را می‌نگرم که سر از پا نمی‌شناسد و به سوی مولایش می‌دود و موشکی را می‌بینم که منفجر می‌شود و خون و پوست و گوشت دو برادر را به هم می‌آمیزد. به شکوهِ عروج انسان خیره می‌شوم و استرجاع می‌خوانم. انا لله و انا الیه راجعون.»
سپاه در بیانیه‌ای از حملات سنگین موشکی نیروی هوافضای سپاه به پایگاه آمریکایی عین الاسد در انتقام از ترور ناجوانمردانه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش خبر داد. بسم القاصم الجبارین 🔹امت اسلامی داغدار، ملت بزرگ و شهید پرور ایران اسلامی زمان تحقق وعده صادق فرا رسید و به اذن خداوند متعال بامداد امروز در پاسخ به عملیات جنایتکارانه و تروریستی نیروهای متجاوز آمریکایی و انتقام ترور ناجوانمردانه و شهادت مظلومانه فرمانده قهرمان و فداکار نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردار پرافتخار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش، رزمندگان شجاع نیروی هوافضای سپاه طی عملیات موفق بنام عملیات شهید. 🔹سلیمانی با رمز مقدس یازهرا (س) با شلیک ده ها فروند موشک زمین به زمین پایگاه هوایی اشغالی ارتش تروریستی و متجاوز آمریکا موسوم به «عین الاسد» را درهم کوبیدند، که جزئیات آن متعاقبا به استحضار ملت شریف ایران و آزادگان جهان اسلام خواهد رسید. 🔹سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تبریک این پیروزی بزرگ به امت اسلامی به پا خواسته و مردم فداکار عظیم‌الشان ایران اسلامی اعلام میدارد: ۱- به شیطان بزرگ، رژیم سفاک و مستکبر آمریکا هشدار می دهیم هر شرارت مجدد و تجاوز یا تحرک دیگر با پاسخ دردناک تر و کوبنده تری مواجه خواهد شد. ۲- به دولت های متحد آمریکا که پایگاه های خود را در اختیار ارتش تروریستی این کشور قرار داده اند اخطار داده می‌شود هر سرزمینی، به هر ترتیب مبدا اقدامات خصمانه و تجاوزگرانه علیه جمهوری اسلامی ایران قرار گیرد، هدف قرار خواهد گرفت. ۳- به هیچ وجه رژیم صهیونیستی را در این جنایات جدای از رژیم جنایت کار آمریکا نمی دانیم. ۴- به مردم آمریکا توصیه می کنیم برای پیشگیری از خسارت های بیشتر، سربازان آمریکایی را از منطقه فراخوانده و اجازه ندهند با نفرت افزایی روز افزون رژیم ضد مردمی حاکم بر ایالات متحده جان نظامیان آن کشور بیش از این به خطر افتد. و ما النّصر الّا من عند اللّه العزیز الحکیم ۱۸ دی ماه ۱۳۹۸ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی @Farsna
☀️☀️☀️ 🎤 ۱۴۱ 💠1.پرهيز از شنيدن غيبت اى مردم آن كس كه از برادرش، اطمينان و استقامت در دين و درستى راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم در باره او گوش ندهد. آگاه باشيد گاهى تير انداز، تير افكند و تيرها به خطا مى رود، سخن نيز چنين است، در باره كسى چيزى مى گويند كه واقعيّت ندارد و گفتار باطل تباه شدنى است، و خدا شنوا و گواه است. بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. 💠2.شناخت حق و باطل (پرسيدند، معناى آن چيست امام عليه السّلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت و فرمود) باطل آن است كه بگويى «شنيدم» و حق آن است كه بگويى «ديدم». 🌴🌴🌴
🚨 / واکنش مقامات به حمله موشکی موفق سپاه پاسداران به پایگاه عین الاسد 💢 رئیس مجلس نمایندگان آمریکا:آمریکا و جهان تحمل جنگی دیگر را ندارند 💢 مارکو روبیو،سناتور جمهوری‌خواه آمریکا:امشب نیروهای آمریکایی وهم‌پیمانان آنها زیر آتش ایران قرار داشتند 💢 کریس مورفی،سناتور دموکرات آمریکایی: دولت(آمریکا)باید بپذیردکه سیاست تشدید تنش به شدت شکست خورده وباید مسیر را تغییر دهد 💢 رند پال،سناتور سرشناس جمهوری‌خواه آمریکایی:باید از سطح تنش‌ ها بکاهیم پیش از آنکه وارد جنگی شویم که پایانی برای آن نیست 💢 رئیس کمیته روابط خارجی سنای آمریکا:ملت آمریکا هیچ تمایلی برای ورود به جنگ نامحدودی دیگر ندارد
5d074aae4e8acc67404936c2_-1463566592576110456.mp3
زمان: حجم: 1.36M
🍃🌸🎼❤️آوای ؛ راه ما ؛ عهد ما 🍃🌸به لاله در خون خفته ...
🚨فوری | اولین سخنرانی عمومی امام خامنه‌ای پس از شهادت حاج قاسم و آغاز #انتقام_سخت 🔹فرمانده معظم کل قوا صبح امروز چهارشنبه ۱۸ دیماه به مناسبت سالروز قیام تاریخ‌ساز مردم قم در ۱۹ دی ۱۳۵۶ در جمع هزاران نفر از مردم قم در حسینیه امام خمینی(ره) سخنرانی خواهند کرد. 🔹پس از شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همچنین عملیات گسترده نظامی ایران و محور مقاومت علیه تروریست‌های ارتش آمریکا، این اولین سخنرانی معظم له در یک جمع عمومی است که بسیار مهم ارزیابی می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏همه عکسها از جمعه روضه هست هیبت دارن و یه خشم مقدس در همشون نهفته.. مادر ‎#شهید_طارمی رو ببینین تو رو خدا.. بعد این شیرزن‌ها رو از چی میترسونین؟ داغی بدتر از فرزند؟! ما را از چی میترسانید ما ملت امام حسینیم هیات من الذله✊
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥رهبر معظم انقلاب: بحث انتقام، مسئله دیگری است؛ حالا یک سیلی دیشب به اینها زده شد... . #انتقام_ادامه_دارد #خونی_که_در_رگ_ماست_هدیه_به_رهبر_ماست