eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
218 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴بخش هایی از کتاب سربلند 🌹زندگی نامه شهید محسن حججی🌹 قسمت دوازدهم وقتی سوار ماشین شدم، بغضم ترکید. آن قدر گریه کردم که به هق هق افتادم. فکرِ نبودِ محسن آبم می کرد. دستم را گذاشت روی دنده و محکم فشارش داد:《گریه نکن، می خوام ببرمت پیش علیرضا و روح الله》 یک بطری بزرگ گلاب خرید. رفتیم سر مزار روح الله کافی زاده. با چشم گریان سنگش را با گلاب شست؛ بعد هم سنگ قبر علیرضا نوری را. آخرِ سر هم رفت سراغ سنگ مزار شهدای جاوید الاثر. می گفت:《می خوام ازشون رخصت بگیرم.》 دنبالش راه می رفتم و زار می زدم. بازوهایم را گرفت:《تو رو خدا گریه نکن، دارم می میرم، اصلا نمی رم، خوبه؟》گفتم:《چیو نمی رم؟!》 هم دلم می خواست برود، هم دلم راضی نمی شد ازم دور شود. بهش گفتم:《اصلا نمی فهمم باید بری نری، به حرفت گوش کنم، نکنم، این عشق رو چه کنم؟》 گفت:《باهام همراهی کن》 قرار شد برویم پیش محسن حیدری. یکی از پنج شهید لشکر بود. تختِ گاز افتاد تو جاده ی خمینی شهر. یک ساعت گشتیم تا گلزار شهدا را پیدا کردیم. از بدشانسی بسته بود. از پشت میله ها سلام داد و رخصت گرفت. به محض رسیدن به خانه، با کاغذ و خودکار رفت داخل اتاق. از اینکه گفت می خواهم تنها باشم، فهمیدم رفت پی نوشتن وصیت نامه. میوه و بستنی آماده کردم. نمی خواستم مزاحم خلوتش شوم. چشم دوختم به در اتاق تا بیاید بیرون. با چشمان پف آلود و قرمز آمد کنارم. بعد از خوردن بستنی زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی اش تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم‌. طاقتم طاق شد. زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت های خانه را درآوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد... ادامه دارد..
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چنان زندگی را سخت گرفته‌ایم🌸 گویی سالها قرار است باشیم💗 کاش یاد بگیریم، رها کنیم،🌸 بگذریم گاهی بـاید رفت💗 دل به ساحل نبندیـم،🌸 باید تن بـه آب زد...💗 مــا به آرزوهایـمان🌸 یک رسیدن بدهکاریم💗 زندگی کوتاه است شـایـد🌸 فرصتی نیست تاعکسی شویم💗 یادگاری بر روی طاقچه ای که🌸 هر روز گردگیـریـمــان کـنـنـد!💗 پس در لحظه زندگی کنید و🌸 شاکر داشته هایتان باشید💗 ســــــلام❄ صبح زیباتون بخیر آرزو می کنیم ❄ در این روز زیبا دلتون پر از محبت ❄ زندگیتون پر از برکت لحظه‌هاتون پر از موفقیت ❄ و عاقبتتون ختم به خیر باشه امیدوارم در کنار عزیزان روزخوبی پیش رو داشته باشید🙏🌹 ✨
🔶موشک جواب موشک 🔴مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسان های گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. 🔴شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. 🔴از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. 🔴مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار "کربلا، کربلا، ما داریم می آییم" را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره ای از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: "آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!" تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت. منبع:  کتاب «رفاقت به سبک تانک»، نویسنده: داوود امیریان، انتشارات سوره مهر
جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم... 💐معرفی سردار رشید اسلام، سردار بی کفن، پاسدار ولایتمدار جانباز (عموعباسم) 🌏 زمینی شدن : ۴۸.۱۰.۲۱، تبریز - مرند 💫 آسمانی شدن : ۹۳.۱۱.۲۲، درعا - سوریه (سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ایران) 🌷مزار شهید : ، پیکرشان برنگشته، در وادی رحمت تبریز مزاری نمادین دارند. 💠 ارائه : خانم خادم شهدا 📆 چهارشنبه ۹۸.۱۱.۲۳ ⏰ ساعت ۲۱:۳۰ 🎁همزمان با ایام شهادت و اسارت پیکر شهید (س) ❤️گروه مدافعان حرم✌️ http://eitaa.com/joinchat/410386450C8b9bf08181
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
سردار ؛ چه کرده‌ای شما با دل ما دلتنگی‌مان بند نمی‌ آید... 📎چهل روز گذشت... 🌷
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از کانال "عاشقان و خادمین اهل بیت علیه السلام
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️☀️☀️ 🎤 ۱۷۲ (مطالب اين خطبه، بخشى از نوشته هاى افشاگرانه اى است كه در سال 40 هجرى براى روشن شدن واقعيّت هاى تاريخ اسلام به دستور امام نوشته شد) ستايش خداوندى را سزاست كه نه آسمانى مانع آگاهى او از آسمان ديگر، و نه زمينى مانع او از زمين ديگر مى شود. 💠1.گفتگو در روز شورا شخصى در روز شورا به من گفت «اى فرزند ابو طالب نسبت به خلافت حريص مى باشى»  در پاسخ او گفتم، به خدا سوگند شما با اينكه از پيامبر اسلام دورتريد، حريص تر مى باشيد، امّا من شايسته تر و نزديكتر به پيامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه مى كنم كه شما بين من و آن حائل شديد، و دست رد بر سينه ام زديد. پس چون در جمع حاضران، با برهان قاطع او را مغلوب كردم، درمانده و سرگردان شد و نمى دانست در پاسخم چه بگويد 💠2.شكوه از قريش بار خدايا، از قريش و از تمامى آنها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند، و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخى از حق را بايد گرفت و برخى را بايد رها كرد (يعنى خلافت حقّى است كه بايد رهايش كنى) 💠3.شكوه از ناكثين طلحه و زبير و يارانشان بر من خروج كردند، و همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-  عائشه-  را به همراه خود مى كشيدند چونان كنيزى را كه به بازار برده فروشان مى برند، به بصره روى آوردند، در حالى كه همسران خود را پشت پرده نگهداشته، امّا پرده نشين حرم پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند. لشكرى را گرد آوردند كه همه آنها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اكراه، و با رضايت كامل با من بيعت كرده بودند، پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه داران بيت المال مسلمين، و به مردم بصره حمله كردند، گروهى از آنان را شكنجه  و گروه ديگر را با حيله كشتند. به خدا سوگند، اگر جز به يك نفر دست نمى يافتند و او را عمدا بدون گناه مى كشتند كشتار همه آنها براى من حلال بود، زيرا همگان حضور داشتند و انكار نكردند، و از مظلوم با دست و زبان دفاع نكردند، چه رسد به اينكه ناكثين به تعداد لشكريان خود از مردم بى دفاع بصره قتل عام كردند. 🌴🌴🌴
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴بخش هایی از کتاب سربلند 🌹زندگی نامه شهید محسن حججی🌹 قسمت سیزدهم ادامه.. موقع نماز صبح، از خواب پرید. نقشه هایم، نقش بر آب شد. او خوشحال بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه ی مامانم. مامانم ناراحت بود. پدرم توی خودش بود. همه دمغ بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حالِ شلم شوربای ما جوک می گفت. می خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. من ماندم و تنهایی محسن‌. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش می شد دوباره روشن می کردم. پیامک دادن ها شروع شد. مدام صدای دینگ دینگ موبایل توی گوشم می پیچید. هنوز نرسیده بود لشکر. نوشت:《دلم برات تنگ شده.》 نوشتم:《تو که داری می ری چرا با دل من بازی می کنی؟ این رو من باید بگم، نه تو!》 -دعا کن عاقبت به خیر بشم -محسن! تو رو خدا برگرد، فقط برگرد. من به درک، بچه گناه داره. -هرچی خیره. ان شا الله برمی گردم. -قول بده. -قول می دم. توی دلم گفتم:راست می گی، بر می گردی، ولی نمی گی چطور! ادامه دارد..