•••••••••••⊰⃟🔥࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🍁یکی از همکلاسیهایم
مشکل جسمی داشت،
😞مـن او را مسخره می کردم
و سر به سرش میگذاشتم.
آن وقت فکر می کردم بامزه هستم اما آن جا با هر بار تمسخر من از درون زجر می کشیدم. اگر دست رو کسی بلند کرده بودم گویا #خودم را می زدم. آنجا همه اعمال به سویم برگشت.
📙 کتاب بازگشت
با حضور کارشناسان در خصوص عوالم پس از مرگ و تجربه های مشرف به مرگ با شما به گفتگو می نشیند.
تالار مشارکت جمعی کاربران
https://eitaa.com/joinchat/3499425974C6b90c8c12b
ارتباط با ادمین
@valayat
لینک کانال
https://eitaa.com/joinchat/4042326142C04e6938c99
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔥در یکی از اتاق های بیمارستان
پیرمردی در حـال احتضار بود.
☄شیاطین با انواع و اقسام حیله ها دورش را گرفته بودند. برخی شبیه به حیوانات ترسناک و برخی شبیه زنان نیمه برهنه مشغول به عشوه گری بودند،
😞این پیرمرد که رابطه ای با معنویات نداشت هر چه خواست خدا را فریاد بزند نتوانست و بدون استغفار مرد. او به طرز بدی از دنیا رفت و ملائک عذاب او را با خود همراه کردند.
📗 کتاب شنود
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آدم هایی که در بهشت بودند آدم های بزرگی بودند 💠
🔺تجربه گر: آقای مصلایی🔺
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ (مأمور الهی در برزخ) گفت: «اگر علاقمند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرامی که شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را به عقب می اندازد.»
خوب آن ایام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی.
اما مربیان خواهر، کار اردو را پیگیری می کنند، فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نکن.
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو می رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز میچیدم و با هیچ کس حرفی نمی زدم.
شب اول، یکی از دخترانی که در اردو بود، دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است، خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد. من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم.
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب دیگری گفت و خندید و حرف هایی زد که... من هیچ عکس العملی نشان ندادم.
خلاصه هربار که به این اردوگاه می آمدم، با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم.
🔸در بررسی اعمال، وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار میشدی، به جز آبرو، کار و حتی خانواده ات را از دست میدادی! برخی گناهان، اثر نامطلوب اینگونه در زندگی روزمره دارد...
❀🌼
•┈—┈—┈✿┈—┈—┈•
ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
22.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠بهم گفتن اگه برگردی عده ی زیادی میمیرن و بعدش کرونا اومد 💠
🔺تجربه گر: آقای مرادی🔺
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 رودی پر از شیر دیدم که ...
🔺تجربه گر: آقای مصلایی🔺
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ (مأمور الهی در برزخ) گفت: «اگر علاقمند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرامی که شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را به عقب می اندازد.»
خوب آن ایام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی.
اما مربیان خواهر، کار اردو را پیگیری می کنند، فقط برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نکن.
من سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو می رفتم و غذا را می کشیدم و روی میز میچیدم و با هیچ کس حرفی نمی زدم.
شب اول، یکی از دخترانی که در اردو بود، دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است، خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد. من سرم پایین بود و فقط جواب سلام را دادم.
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اینکه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب دیگری گفت و خندید و حرف هایی زد که... من هیچ عکس العملی نشان ندادم.
خلاصه هربار که به این اردوگاه می آمدم، با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم.
🔸در بررسی اعمال، وقتی به این اردو رسیدیم، جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار میشدی، به جز آبرو، کار و حتی خانواده ات را از دست میدادی! برخی گناهان، اثر نامطلوب اینگونه در زندگی روزمره دارد...
🔻کانال زندگی بعد از مرگ 🔻
🆔https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
18.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نسیم رحمت
روایت تجربه گر از دقیق بودن محاسبه کار خوب در آن دنیا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال زندگی بعد از مرگ
.
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مرور اعمال
نمایش نیک و بد اعمال در برزخ
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال زندگی بعد از مرگ
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔵طولانی شدن عمر
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔶اين نکته را بايد ذکر کنم:
به من گفته شد که صدقات، صله رحم، نماز جماعت و زيارت اهلبيت (ع) و حضور در جلسات دينی و هر کاری که #خالصانه برای رضای خدا انجام دهی جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر میگردد.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔵 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔻ناگهان سکته کردم، به
چشم خود دیدم فرشتهای
از آسمان مانند کبوتری به زمین آمـد
و پشت گردن مرا بـا دستش گـرفـت.
مثـل شخصـی کـــه لباس از تنش در
میآورد روحمرا از بدن بیرونکشید.
🔻چند لحظه کنار جسمم بودم و بعد خودم را در دشت وسیعی پر از گل که مانند آن را ندیده بودم یافتم. در دنیا مراقبت داشتم برای همین آن طرف، قصر بزرگی برایم مهیا شده بود...
📗 کتاب بازگشت. اثر گروه شهید هادی
https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ قسمتی از کتاب آن سوی مرگ:
مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزاردهنده ای از دهان هر کدامشان خارج میشد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آنها چه می گویند.
چه می گفتند؟
به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او کند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت: "میخواهی توبه و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است و...
مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت: "خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف میدهم ته دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (.....)
ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی در آمدند و رفته رفته محو شدند...
📚 کتاب آن سوی مرگ
🔻کانال زندگی بعد از مرگ 🔻
🆔https://eitaa.com/ZendegiPasAzZendegiii