🔖 #روزشمار_میلاد_باران:
💢امام کاظم (علیه السلام):
يَغِيبُ عَنْ أَبْصَارِ النَّاسِ شَخْصُهُ وَ لَا يَغِيبُ عَنْ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ ذِكْرُهُ هُوَ الثَّانِي عَشَرَ مِنَّا
شخص او از دیدگان ناپدید میشود ولی یاد او هرگز از دل مومنان فراموش نگردد و اوست دوازدهمین [امام از] ما.
📚کمالالدین و تمام النعمة، ج۲، ص ۳۶۹
#روزشمار
#ظهور
#ماه_رجب
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 #گزارش_تصویری
نمیدانم از آسمان نوری به زمین پاشید...
یا از کمال محمد"صلوات علیه و آله و سلم" نوری به آسمان و زمین،
که کل جهان دست به هم دست داده اند و یکی شده اند..
در این جشنِ وحدت؛ به برکتِ قدمهایِ احمد،
تو هم صلواتی بفرست
✍ حسینی
جای همه دوستانی که در جمع مان نبودند، خالی 😍🤩
#عید_مبعث
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#داستان_تقسیم
بسم الله الرحمن الرحیم
✍محمدرضا حدادپور جهرمی
🔹🔹فصل دوم🔹🔹
««قسمت پنجاه و سوم»»
یک هفته بعد-تهران
محمد و مجید و سعید در اتاق محمد نشسته بودند. محمد گفت: به دکتر تاکید کردی که سر ساعت بیاد؟
سعید گفت: بله، هنوز تاخیر ندارن. پیداشون میشه.
دو دقیقه بعد صدای در زدن آمد و دکتر محبتی که مردی حدودا 45 ساله و با عینکی درشت بود وارد شد. تیپ و قیافه دکتر محبتی و عطری که زده بود مورد توجه محمد قرار گرفت و با لبخند به دکتر گفت: دکتر شماها چی میزنین که ماشالله هر روز جوون تر و خوشکلتر میشین؟ بگو ما هم بزنیم!
دکتر محبتی عینکشو درآورد و با لبخند گفت: ای بابا! نفرمایید. دیگر چیزی ازم نمونده. اینا هم که میبینی همش فیک هست. ما دیگه رو به افولیم.
محمد گفت: نه ماشالله. باکیتونم نیست. خب. بفرمایید. درخدمتم.
دکتر شروع به حرف زدن کرد: من از پونزده سالگی ... یا بهتره بگم خانواده پدری من از وقتی من پونزده سالم بود تو محله ای بودیم که یه همسایه خیلی مهربون و پولدار داشتیم به نام آقای اصل. این آقای اصل، که هیچ وقت مسجد و بسیج و هیئت پیداش نمیشد، اینقدر مهربون بود و دستش به کرم و بخشش به این و اون عادت داشت، که یادمه یه بار رفتن دنبالش و گفتن امام جماعت نداریم و مردم گفتند تو بیا بشو امام جماعت و این حرفا. اینم قبول نکرد و سرتون درد نیارم ... از وقتی این قبول نکرد مهرش تو دل اهالیِ بستِ دومِ مجیدیه بیشتر شد. ولی متاسفانه یک عامل دیگه به طور ناخودآگاه به محبوبیت این آقا خیلی کمک کرد و به صورت موشکی یهو کلا سر زبونا افتاد!
محمد پرسید: چه عاملی؟
دکتر ادامه داد: وقتی قرار شد یه امام جماعت برای مسجد پیدا کنند، رفتند سراغ یکی که هم کارمند دولت بود و هم حدودا چهل سالش بود و خطیب خوبی بود اما وقتی هیئت امنا بهش پیشنهاد امام جماعت مسجدو دادند، متاسفانه شرط کرده بود که هم منزل میخوام که دیگه کرایه خونه ندم و هم بتونم خونمو که جای دیگه است، بدم اجاره و از اجاره اون خونه هم منتفع باشم!
محمد با تعجب و ناراحتی گفت: ای داد بی داد!
دکتر گفت: آره متاسفانه ... مردم هم میشینن مقایسه میکنن. بین آقای اصل و این حاج آقا مقایسه کردند و این شد که رفتند درِ خونه اصل و با قسم و آیه و بالله ازش خواستن که بیاد امام جماعت بشه. چون دیگه با شرط و برخوردی که اون حاج آقا کرده بود تصمیم گرفتند سراغ آخوند نروند و الان که حدود 25 سال هست که از این ماجرا میگذره، این مسجد دیگه به خودش آخوند ندید.
محمد گفت: واقعا جای تاسف داره. از این آقای اصل بگو!
دکتر اجازه گرفت و کُتش درآورد تا راحتتر صحبت کنه. گفت: هیچی. اصل به زور وایساد جلو و نماز خوند و الان هم 25 ساله که این پیرمرد 82 ساله امام جماعت اونجاست.
مجید زیر لب گفت: خدا به خیر بگذرونه!
دکتر گفت: تا اینکه به همکارم گفته بودید که دارین رو هلدینگی کار میکنین که از طرف بهایی ها مامور شده کلیه هزینه ها و مخارج صد سال زندگی بهایی هایی را بده که قراره وارد ایران بشن.
محمد گفت: و اسم این آقای اصل در اساسنامه این هلدینگ، به عنوان موسس و سهامدار اصلی وجود داره.
دکتر گفت: دقیقا! و این ینی پیرمردی که اگه ببینیش فکر میکنی داره از طرف موسسات خیریه زندگیش اداره میشه، از بس ظاهر و سر و وضع ساده ای داره، موسس و سهامدار بزرگ این شرکته است.
مجید گفت: و این ینی یک عمر هست که داره همه رو گول میزنه و دستش تو دستِ بهایی هاست و ...
و محمد تیرِ خلاص را شلیک کرد و فورا گفت: و اصلا خودش بهایی هست و مهره اصلی و اقتصادی بزرگترین جابجایی بهاییت در طول تاریخ، همین بابایی هست که مثلا خیلی مهربونه و به زور انداختنش جلو و شده امام جماعت مسجد!
جلسه در سکوت بدی فرو رفت. محمد رو به دکتر کرد و گفت: شما نکته تکمیلی دارین؟
دکتر گفت: در طول این سالها همه اصل رو به عنوان یه پیرمرد بازنشسته و موجه میشناختند و چون خیلی بی حاشیه بود، کسی پیگیری نکرده بود که اصلا شغلش چیه و هر روز کجا میره و میاد و این چیزا!
محمد گفت: دکتر به همکاری شما بیشتر نیاز دارم. میدونم سرتون شلوغه اما لطفا بیشتر برای ما وقت بذار.
دکتر بلند شد و در حالی که داشت کُتش میپوشید گفت: چشم. به محض دستور شما خدمت میرسم. امری ندارین؟
خدافظی کرد و رفت.
محمد به سعید و مجید گفت: خب اینم از پیشینه آقای اصل! با یه پیر مُهره عوضی و کارکشته روبرو هستیم. مجید از خانوادش خبر داری؟
مجید گفت: بله. یه دختر داره که بیست ساله خارج از کشور زندگی میکنه و در طول این بیست سال هم به ایران نیومده و ظاهرا پناهنده شده به انگلستان. یه دختر دیگه داره که قبلا استاد دانشگاه بود اما استعفا داد و دو تا موسسه تاسیس کرد.
#قسمت_پنجاه_و_سه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 @mohamadrezahadadpour
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖#مکالمات_عاشقانه
اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
ما را به راه راست هدایت فرما!
سوره حمد_آیه۶
#هرروزباقرآن
#با_من_حرف_بزن
#اینان_جوانان_زینب_اند
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
#گزارش_تصویری
#عید_مبعث
پیامبر مهربانم💖
ما مهربانی با کودکان را از شما آموختیم🌱🌱
امروز به بچه ها خیلی خوش گذشت 👌
برق شادی رو تو چشماشون میدیدم✨
وقتی بستنی های پشمکی رو دیدن از ذوق چشماشون دلم ضعف رفت😍
و ما مربی ها چی میخوایم جز اینکه تو مجلس اهل بیت به بچه شیعه ها خوش بگذره🎁
و این شادی ان شاا... نوری باشه برای هدایتشون تو بزرگسالی🌲
تو آسمون زیبا
هزار هزار فرشته
با رنگ سبز و آبی
رو بالشون نوشته
صلوات بر محمد ص
و آل پاک احمد
#مناسبت_مذهبی
#حضرت_محمد_ص
📚کانال غنچه های زینبیه با شعر، قصه، کاربرگ، کلیپ، واحد کار مناسبتی، و آموزشهای دینی مناسب برای ۴تا ۹سال👇👇👇
╔"═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═''╗
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
╚-═••°°••°°••°°⊰🌸⊱°°••°°••°°••═-╝