eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخر هفته شد و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میڪنن 😒 . مامانم بعد چند دیقه صدام ڪرد 😐 . چادرم رو مرتب ڪردم و با بیمیلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی 😞 . تا پامو گذاشتم داخل مامانش شروع ڪرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من 😐 . : بهبه عروس گلم 😊 . فدای قدو بالاش بشم 😊 . این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم 😊. فکر نمیڪردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه. داشت حرصم میگرفت و تو دلم گفتم به همین خیال باش 😒 . وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم . دیدم چایی رو برداشت و گفت: ممنونم ریحانه خانم 😊 . نمیدونم چرا ولی صدای سید تو گوشم اومد 😲 . تنم یه لحظه بی حس شد و دستام لرزید. قلبم داشت از جاش ڪنده میشد. تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد 😊 . نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم 😔 اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگارے؟! نگاه به دستش ڪردم دیدم انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه 😊 . آروم سرم رو بالا آوردم که ببینمش دیدم عهههه، احسانه... 😡😐 داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود 😡 . یه خواهش میڪنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم. بعد چند دقیقه بابا گفت خوب دخترم آقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اطاق حرفاتونو بزنین. با بی میلی بلند شدم و راه رو بهش نشون دادم . هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت. ☺️!؟ : اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم . -نه...شما حرفاتونو بزنین. اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید 😐 . ☺️ : حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام . ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و آقا پسر باید جواب بده. -خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین 😐 ☺️ : نه اختیار داری ولی خوب چیز واضحیه . - به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد . و چند دقیقه دیگه سکوت 😐😐 . : راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی 😊 ! البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی. از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم 😐 . تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد 😊 . یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و آخر سر گفتم: اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😒 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد و آخر سر گفتم: اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😒 . : بفرمایین ...اختیار ما هم دست شماست خانم 😊 حیف مهمون بود وگرنه با آباژورم میزدم تو سرش 😐😆 . وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت: واییی چه قدر به هم میان..ماشا الله...ماشا الله 😊 . بابام پرسید خب دخترم؟! منم گفتم : نظرے ندارم من 😐😐 مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت: بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه..باید فک ڪنن 😊 . مادر احسانم گفت : آره خانم 😊 . ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو 😉😄 عیبی نداره 😁 . پس خبرش با شما . خواستگارا رفتن و من سریع گفتم لطفا دیگه بدون هماهنگهی قراری نزارید 😐 . مامان: حالا چی شده مگه؟؟ خب نظرت چیه؟! -از اول ڪه گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد. و حالا شروع شد سر ڪوفت بابا که تو اصلا میدونی چی قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی پدره چیڪارست؟! میدونی خونشون کجاست؟! 😡 -بابای گُلم من میخوام ازدواج ڪنم نمیخوام تجارت ڪنم ڪه 😐 . : آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن ڪه عقل تو کلههاتون نیست 😐 . -شب بخیر. من رفتم بخوابم 😐 . اونشب رو تا صبح نخوابیدم . تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میاومد 😐 . یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊 . اما اگه نشه چی؟! 😔 . یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم 😐 داشتم دیوونه میشدم . از خدا یه راه نجات میخواستم. - خدایا حالا ڪه من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه 😔 . فرداش رفتم دفتر بسیج، یه جلسه هماهنگی تو دفتر آقا سید بود. آخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید: ریحانه جان چیزی شده؟! -نه چیزی نیست . سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا... دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم 😄😄 -زهرا :اِاااا...مبارکه گلم...به سلامتی 😊 . تا سمانه اینو گفت: دیدم آقا سید سرشو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت: لا اله الا الله...آنتن نمیده 😡 و سریع به این بهونه بیرون رفت . دلیل این حرکتشو نمیفهمیدم 😐 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
#عید_مبعث #مبعث 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟صلـوات در روز عیـد مبعـث💟 💠🔹حسن بن راشد گفت: به امام جعفر صادق علیه‌السلام عرض کردم: آیا غیر از اعیاد مشهوره، عید دیگری نیز هست؟ فرمود: شریف‌ترین و کامل‌تر از همهٔ آنها روزی است ڪه رسول خدا ﷺ مبعوث گردید. عرض کردم: آن روز کدام روز بود؟ فرمود: «آن روز شنبه بیست و هفتم ماه رجب بود» عرض کردم: «در آن روز، چه عملی باید به جای آورد؟» فرمود: روزه می‌گیری و صلوات بسیار بر محمد و آل محمد می‌فرستی 📗 کافی، جلد ۴، صفحه ۱۴۹ ‌°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀° ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
..\\ 🌿🦋🌸 :) یآرسول‌الله #مبعٽ‌مبارڪ °○↻⇨ {@zfzfzf
صبــــر✅ نخ تسبیــحِ شخصیت مؤمن است!📿 اگـر مؤمن صبـور نباشہ؛ همہ‌ے کارهاے خیرش نابود میشہ!😐 🌸انسانیت ما زمانے کامل میشہ؛ کہ در شرایط عصبانیت و تندخویے صبور باشیم و عصبانے نشیم.😉 ‌ ❤️ 🙃 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الفَرَج🤲 🍀🌺@zfzfzf🌺🍀
#پروفایل_مذهبی #عید_مبعث #یا_رسول_الله 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🖇💕🕊 ادرکنے +فقط‌ٺومنو‌میفهمے °○↻⇨ ♥️🍃 {@zfzfzf
#پروفایل_دخترونه #درخواستي 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf