eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
373 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
دم ارامگاه چندتا شاخه گل رز خریدم بابا سنگ مزار که نداشت واسش گلاب ببرم ... چندتا قدم رفتم جلو که متوجه شدم یکی کنار مزار بابا نشسته . پشت به من بود چهرش رو ندیدم ولی به نظر امیرعلی نمیرسید . بعد از یکم مکث رفتم جلو بدون اینکه بهش نگاه کنم نشستم اون سمت مزار و واسه بابا فاتحه خوندم . سرمو اوردم بالا که قیافه ی محمد حسام رو به رو شدم . یه هندز فری تو گوشش بود و یه دستش جلوی صورتش. انگار متوجه حضور من نشده بود بی توجه بهش کنار بابا نشستم و پارچه ی رو مزار رو مرتب کردم چشمم به سه تا ظرف زیارت عاشورا و ختم صلوات و جزء قرانی که هر دفعه پنجشنبه ها با مامان پُرِش میکردیم افتاد. خالی شده بود عجیب بود . تو سه روز مگه امکان داره این همه ادم بیان سر مزار بابا . تو فکر بودم که صدای سلام شنیدم سرمو اوردم بالا محمد حسام بود _سلام صورتش قرمز شده بود . منتظر جواب سلام نمونده بود و رفت با فاصله از مزار بابا نشست . رفتارش از اولین روز عوض شده بود .انگار میخواست یکاری کنه متوجه بشم که بد حرف زدم یا شاید به قول مامان منتظر عذرخواهی من بود . شاخه های گل روگذاشتم رو مزار بابا . عجیب بود این وقت روز این اینجا چیکار میکرد .اونم تنها . چرا گذرش به من افتاده بود . اصلا چرا پس تا به حال این طرفا ندیده بودمش .. خیلی عجیب بود . سرش به سمت گوشیش خم شده بود . انگار داشت یه چیزی میخوند . موهای بلند و لختی داشت .محاسن صورتش هم جذاب ترش کرده بود. یه شلوار مشکی کتان با یه پیراهن خاکستری و سوییشرت خاکستری تنش بود . به خاطر من پاشده بود رفته بود اون سمت . اخی چه بچه ی خوبی الکی مثلا . تو دلم به خودم خندیدم و به لحن عمه ریحانه یه استغفرالله گفتم . مشغول خوندن زیارت عاشورا بودم که یهو با شنیدن یه صدایی سرمو اوردم بالا ‌. (من غلام نوکراتم عاشق کربلاتم تا اخرش باهاتم ..... تو همونی که میخوامی دلیل گریه هامی تا آخرش باهامی ...) سه چهار تا پسر مذهبی می اومدن سمت مزار بابا. مداحی معروف محمد حسین پویانفر تو گوشی یکی از اونا پلی شده بود و تو دست یکی دیگشون یه کیک تولد بود . با تعجب نگاه میکردم که رفتن سمت محمد حسام . محمد حسام با بهت نگاشون میکرد که یکیشون گفت : _تولدت مبارککک پسررر محمد حسام از جاش بلند شد هنوز تو بهت بود . بغلشون کرد و به ترتیب بوسیدشون داشتم نگاشون میکردم که حس کردم چشمای محمدحسام اشکالود شد. دوتا دستشو گرفت رو صورتشو بعد از چندثانیه دستشو کشید رو صورتش. گریش گرفته بود ؟ تو دلم پوفی کشیدم و خندیدم . چقد باحال بودن خوش به حالشون . به محمدحسام غبطه خوردم بابت داشتن دوستای خوب . تو دلم حساب کردم امروز چندمه ‌ . اومممم ۱۹ آبان .... پس آبانیه . عجب ... رو کیکش شمع ۲ و ۳ بود ۲۳ سالش شده بود . چقدر همه چیز عجیب بود . چه صحنه های جالبی دیده بودم امروز. چهارنفری دور محمد حسام رو گرفته بودن و یه چیزایی میگفتن و میخندیدن که یه دفعه یکی دستشو کرد تو کیک که محمد حسام داد زد _نههه نههه اقااا جان عزیزت .... نذاشت حرفش تموم شه خامه ی تو دستشو زد به صورت محمد حسام و بقیه شروع کردن به خندیدن . محمد حسام زد تو پیشونیشو و به من پشت کرد احتمالا از وجود من خجالت کشیده بود . بهش دستمال دادن تا صورتشو پاک کنه . دم گوش یکیشون یه چیزی گفت که برگشت سمت من و با تعجب نگام کرد بقیه هم به ترتیب انگار گرفته بودن ماجرا چیه و برگشتن سمت من. سرمو انداختم پایین که انگار الکی مثلا حواسم نیست . ولی خندم گرفته بود با این وجود سعی کردم غرور خودمو حفظ کنم. بعد از چند دقیقه با محمد حسام نزدیک مزار بابا ایستادن انگار منتظر بودن من برم بیان فاتحه بخونن ولی من خجالت میکشیدم تو این شرایط از جام تکون بخورم. خودمو مشغول به زیارت عاشورا نشون دادم که دونه دونه اومدن سر مزار و فاتحه خوندن و بعدش سلام کردن. پاشدم و ایستادم و جواب همشون رو با یه سلام دادم . نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم‌ قطعا اگه میدونستم اینجوری شر میشه زودتر پا میشدم میرفتم ولی دلمو دادم به دل بابا و سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم. چشممو دوخته بودم به زمین که چشمم به هیچکدومشون نیافته . چندثانیه که گذشت محمد حسام گفت: ببخشید کیک و تعارف نمیکنم یخورده کثیف کاری شده ... سعی کردم خودمو کنترل کنم و نخندم جدی گفتم _نه خواهش میکنم. +با اجازتون یاعلی ... اینو گفت و مثل دفعه ی قبل منتظر جواب نموند و رفت . دوستاشم کیک به دست پشت سرش رفتن‌. منتظر شدم رد شن تا بتونم با خیال راحت برم. یکم موندم و بعد از تموم کردن زیارت عاشورا برگشتم ... و به این فکر کردم که یه بابا با یه مزار خاکی .... چه کارایی که از دستش بر نمیاد و تو دلم کلی بهش افتخار کردم‌..
ッ°° . چـٰادرم شھادتے زَهرا گونه برایم رَقم خواهد زَد.. . . 🌱 ⇲❄️🌈•• °•|رفیق چــــ♥️ــــادری|•°√ 🌿•|@zfzfzf
یا صاحب الزمان... عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه؛ سه شنبه ها دلِ من حالِ جمکران دارد... 😔
#خاطره_ناب_از_حاج_قاسم زدیم بغل. وقت نمــ🕋ـاز بود. گفتم: «حاجے قبول باشه.» ‌گفت: «خدا قبول کنه ان‌شاءاللّه.» نــ👁ـگاهم کرد. ‌گفت: «ابراهـــیم!» نگاهش کردم. ــ نمازے خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. ــ حاج‌آقا شما همه نمازهاتون قبوله.😳☺️ قصه‌اش فرق ‌می‌کرد. رفته بود کاخـ🏰ــ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجےهم بلند شد. اذان و اقــ🗣ـامه‌اش را گفت. صدایش ‌پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز.😍😇 همه نگاهش ‌می‌کردند. مےگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانی‌اش را گذاشت روی مهر. به خداے خودش ‌گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزے توی کاخ کرملین برای نابودے اسلام نقشــ🗺ـه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاســـم سلیمانے اومدم اینجا نماز خوندم.» 👤راوے : ابراهیم شهریاری |منبع: سلیمانے عزیز، انتشارات حماسه یاران •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @zfzfzf
عهد بستند، هر کدامشان #شهید شدند! دو دوست دیگر را هم شفاعت کنند.. اما.. احتیاجی به شفاعت نبود! وقتی هر سه #شهید شدند💔 @zfzfzf
‌ عشقیست عجیب... که اسیر بیابانم کرده... ولی... امان از این عشق و درد دوری اش... کاش بنویسی «وصال» پایان این همه درد را...∞ #اللهم‌الرزقنا‌راهیان‌نور #شهداییم #شلمچه #طلائیه #کانال_‌کمیل @zfzfzf
🌱 ↲ حاج آقا پَناهیان میگُفٺ ↶ ماه رُمضون مالِ هَمہ اسٺ وَلۍ... ↺ ماه "رَجَب" مالِ سوگُولیا !!! . ⇜اونایۍ ڪِہ خوب ناز میڪُنن وَ خُدا هَـم . ↜وای ڪاش ڪِہ مَرا بِخری خُدای بَنده نَواز !!!! @zfzfzf
بہ اُمیـدِ روزے کہ اولیـن شهیـدِ •|دَهہ هشتادے|• باشݦ🙃♥️ تقديم به همه دهه هشتادي هاي كانالمون🥰 🌿@zfzfzf
یاد حـرف افتـادم که میگفت: باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آنکس که باید ببیند می‌بیند♥️🍃
♥️می‌گفت؛ دیدی گآهئ حوصله‌ی کآرِ خوب نداری!؟ حآل‌‌نداری نماز بخونی حال نداری قرآن بخونی سرِ روضه بی‌حآلی! لذت میبری با گناه! |مطمئن‌بآش‌یه‌کآری‌کردی‌که‌اینجوری‌شد| اینجا دقیقا همینجا برو درِ خونه‌خدا گریه‌کن زجه‌بزن! بگو چی شد که این نعمت و توفیق رو ازم گرفتی؟ @zfzfzf|♡
♡🌙🍃 نوڪر،نـرودڪربلا❥ پس چہ ڪند؟! . خـودرا بہ شمـانرساند پس چہ ڪند؟💔 . ارباب شدےڪہ روبہ هرڪس نزنمــ . نوڪرنڪندتورا صـدا پس چہ ڪند؟✨ . 🌱🌤☔️ °•|رفیق چــــ♥️ــــادری|•°√ @zfzfzf
یِک جایی نِوِشتِه بود: "تَکلیفِ دوست داشتَن هایَت را روشَن کُن" با خودَم گُفتَم : [لا عشق ... اِلّا حُسِین❤️] •°|🌙🍃|°• ⌈🌙 @zfzfzf°.⌋
😁👊 🚨 این کاربر عراقی نوشته چند تا سگ تو تصویر می‌بینید؟ ۹۰درصد جواب دادند: فقط یکی! 😄 @zfzfzf
بسمـ رب المہـدے♥️ 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باب الجواد...بارش باران... نگفتنی ست، اذن دخول بر لب یاران... نگفتنی ست... صدها هزار زائر و عاشق میان صحن، عرض ادب به شاه خراسان... نگفتنی ست... 💚
یه دنیا ممنونم از نظرتون😍 {♥️} 🌿•|@zfzfzf
300 تا شدنمون مبارڪ♥️ حالا نوبت سوپرایزه🎉🌸
اینم از سوپرایزا👇👇👇
تم ها👇👇👇👇
[@EThemes] Qasem Soleimani Cyan.attheme
94.2K
تم "قاسم سلیمانی (فیروزه ای)" 😞بفرست به عاشقان این بزرگوار...🖤 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 •|@zfzfzf