eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم‌یک‌بلیط‌می‌خواهد😔 بلیط ِمشهد ترجیحا‌ًبدون‌برگشت💔 ♥️ 🌿•| @zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-ال اله اال اهلل...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم حساب بشه...نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم... : گوش میدم فقط سریع تر چون کلی کار دارم... - آقای تهرانی اینجا نیومدم درباره نحوه تامین زندگیم و این چیزها حرف بزنم. صحبت درباره این چیزها جاش توی جلسه خواستگاریه البته اگه اجازه بدید . امروز فقط اومدم فقط درباره دلم حرف بزنم... اقای تهرانی من حق میدم شما نگران آینده دخترتون باشید ولی... اقای تهرانی من همه جا گفتم که عشق اول من جهاد و شهادته و همونجور هم که میبینید تو راه این عشقم پاهامو از دست دادم. قطعا همسر آیندم هم که عشق زندگیم حساب میشه به همین اندازه برام مهمه و پاهام که چیزی نبود حاضرم سرم رو هم برای خوشبختیش از دست بدم و چیزی کم نزارم.?? وقتی صحبت هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه؟ استرس عجیبی داشتم?? پاهام سست شده بود...ولی اخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار... مگه اینهمه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟! خوب الان برات در خونت وایساده. چرا این دست و اون دست میکنی..؟ اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟! آب دهنمو قورت دادم و در رو آروم باز کردم. آقا سید وسط حرفاش بود. یهو بابام گفت: تو چرا اومدی دختر?? -بابا منم یه حرف هایی دارم?? : برو توی خونه شب میام حرف میزنیم?? -نه...میخوام ایشونم بشنون :گفت: دخترم برو توی خونه?? که آقا سید گفت: اقای تهرانی همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن : نظر ایشون نظر پدرشه -بابا...نه?? چی گفتی؟!?? - بابا من نمیدونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید?? کسی ساختید که که دنبال پول شماست یا هرچیز دیگه?? نمیدونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه...؟ حتما فکر میکنید فقط این اقا خواستار ازدواج با من هستو... و یکی هست مثل بقیه خواستگارام. اما باید بهتون بگم که منم...?? تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این آقا بود?? علت عوض شدن و تغییر پوشش و ظاهرم دلیل شروعش این آقا بود..?? . اصال اول من به ایشون ...?? سید سرشو پایین انداخته بود و هیچی نمیگفت و بابا هم هر دیقه تعجبش بیشتر میشد. -بابا جان... فکر کنم با این حرفهام فهمیده باشین نظر من و شما یکی نیست?? 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/1374748703C509aea6643
یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه نمیدونم چرا بغضم گرفته بود ?? تمام بدنم میلرزید سرم گیج میرفت. رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم😭😭. اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شد. بعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت. صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدم خیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت : خوشم باشه?تحویل بگیر خانم. دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت. نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه...اونم جلوی یه پسر غریبه ?? . توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم🙄 مامانم گفت: حاال که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل آرش و سحر نکنیا??... پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ عالقه ای به ازدواج نداره : چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟! تو قضیه آرش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد. ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه؟ آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه 😐 . - نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟! میبینی که دخترت هم دوستش داره. : آخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده؟ چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این آبرو ریزی تموم بشه... پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا آبرومون رفت میخواد اونجا هم آبرومونو ببره... . بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای آخرین بار اونجا شرط هامو میگم😒😡 . از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت؟ ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود🤭 مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت: اگه باز مایلن برای آخر هفته بیان خواستگاری، توی هفته خیلی استرس داشتم 😖 همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه ؟؟ هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا آخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه... یاد حرف سید افتادم😥 گفته بود هر وقت دلت گرفته قرآن رو باز کن و با خدا حرف بزن. - خدایا خودت میدونی حال دلم رو ...خودت کمکم کن😷🤧 اگه نشه چی ؟!😱😰 اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!😱 خدایا خودت کمکم کن...??😨 یا فاطمه زهرا(س)! خودت گفتی که آقاسید نوهی شماست پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 🤒😷🤧 قران رو برداشتم و اروم باز کردم... 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/1374748703C509aea6643
شڪار ݪحظہ ها 😍💕🌸 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می‌تاخت. این‌طور به نظر می‌رسید که به جای بسیار مهمی می‌رفت. مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد؛ کجا می‌روی؟ مرد اسب سوار جواب داد؛ نمی‌دانم از اسب بپرس! این داستان زندگی خیلی از مردم است. آن‌ها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می‌تازند، بدون این‌که بدانند به کجا می‌روند. @zfzfzf
🌖☘ پانزده روز از این سال گذشت اما من همچنان منتظر لحظه ی تحویل تو أم ... 🎂🎈 ✨ولادت ۱۵ فروردین ۱۳۳۲ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍃 | صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح بہ مهدی نفس میکشم :) وَ مـا هَــرچِـھ داریـم اَزْ تُـو داریـم...😍 ..؟! 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
•| |• [بہ شاعران بال بدهید.... سرودن از چادر در زمین ممڪن نیست...❤️] ....🌎✨☔️.... 🌙 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
😋 °•|رفیق چــــ♥️ــــادری|•°√ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf