یه شب دست خودم رو میگیرم
میبرم پشتبوم چایی میخورم باهاش، سیگار میکشم باهاش، بعد جوریکه نفهمه هلش میدم پایین.
-
چشمهای زيبايی داشت
كه پيرمردهای محله
آرزو ميكردند
كاش ديرتر به دنيا آمده بودند.
-
Pain
نشسته بودم تو ماشين. دیدم يه پيرمرد داغون از خونه ش اومد بیرون آشغالارو بزاره سر كوچه. فندكو كه زدم
لب پنجرهی اتاقم سیگار میکشیدم یهو یکی از پشتبوم خونهی روبهرویی خودشو پرت کرد پایین؛ آخرین صحنهای که قبل از مرگم دیدم یکی لب پنجره داشت سیگار میکشید
-