معاون رئیسجمهور در امور زنان: مساعدتهای لازم برای دورکاری مادران در روزهای آلودگی هوا انجام شود
🔹تعطیلی مدارس و در خانهماندن فرزندان بهدنبال آلودگی هوا مشکلات مضاعف برای زنان شاغل ایجاد میکند که در این زمینه باید تمهیدات و مساعدتهای لازم برای دورکاری آنها اندیشیده شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع پیکر مأمور پلیس راه میناب در بهشهر
🔹با حضور مردم شهیدپرور بهشهر و مسئولان این شهرستان، پیکر شهید حسینیان امروز روی دستهای مردم تشییع شد.
🔹ستوان سوم «جاسم حسینیان» ششم دی ۱۴۰۲ در ایست بازرسی پلیس راه محور میناب به جاسک بر اثر برخورد عمدی یک دستگاه خودروی سواری قاچاقچیان با وی، به شهادت رسید.
#امنیت_اتفاقی_نیست
حوادث غزه، شکست آمریکاست
🔹امروز در دنیا هیچ کس بین رژیم صهیونیستی و آمریکا و انگلیس تفاوتی نمیگذارد.
🔹آمریکا بیشرمانه قطعنامه شورای امنیت را برای آتشبس وتو میکند.
🔹یعنی نقاب از چهره تمدن غربی افتاد. پیروزی بزرگ ملت فلسطین در این است که غرب و آمریکا و ادعاهای دروغین حقوق بشری را بیآبرو کردند.
#طوفان_الاقصی
پدربزرگوارم ، استاد حبیب ، آرایشگر مردی بسیار باتقوا و پرهیزگار وساده زیست بود و فرزندانش راازکودکی با قرآن و نماز آشنا کرده بود
پدرم مارو همراه خود به مسجد ، جلسات مذهبی و قرائت قرآن می برد.
بعداز ورود به دبستان درکنار درس ها ،یادگیری قرآن رو به طور تخصصی آغاز کردم
بیشتر وقتم را در کلاس های قرآن و گوش دادن به نوارهای قرائت قرآن استاد عبدالباسط می گذراندم
در دوره راهنمایی چندین بار در مسابقات قرائت قرآن وتجوید قرآن رتبه برتر گرفتم همچنین کلاس آموزش قرآن به کودکان را در روستا دائر کردم
سال ۱۳۶۵ به گناباد رفتم ودردبیرستان شهید عباسپور ثبت نام کردم
بادوستم در گناباد در خانه پیرزنی اتاقی اجاره کردیم،هرروز صبح برایش نان می گرفتم، خرید خانه اش را انجام می دادم وبعد به مدرسه می رفتم
با برخورد خوبم نه تنها دانش آموزان بلکه مسئولان هنرستان هم جذب من شده بودند مدیر همیشه ازم به عنوان افتخار هنرستان یاد می کنه
آذرماه سال ۶۶ دوره آموزشی ۴۵ روزه ی بسیج رادرسرمای بجنورد گذراندم،مسئولین پادگان به خاطر جثه نحیف و ضعیفم از پذیرشم امتناع کردند
بعداز اصرار و پافشاری برای شرکت در دوره، به ناچار مرا پذیرفتند ، از همان روزها چالاکی، جسارت و هوش بالایم مورد حیرت وتعجب فرماندهان قرار گرفت
دی ماه همان سال بامخفی شدن در قطار به جبهه رفتم
به روایت از دوستم آقا سید مجتبی :
شب قبل از اعزام محمد برای خداحافظی به خانه شان رفتم،پدرش می گفت پسرجان هنوز سن وسالت برای رفتن به جبهه کمه
تو بمان درس بخوان من به جبهه می روم،محمدباخنده گفت :پدر جان شماهم تشریف بیارید ولی اول باید آموزش نظامی ببینید،بعد با شور و حرارت زیادی شروع کرد پدر رابشین و پاشو دادن
آن قدر که حاج حبیب خسته شد😊
شوخی پدروپسر بساط خنده ای به پاکرده بود