eitaa logo
زلال معرفت
2.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با ما 👇 ✅️ انتشار و بهره‌بردارى با ذکر منبع موجب امتنان است. تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 8⃣ : کُشتی ✍ راوی : برادران شهيد 🔸هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ رفت. 🔹او در باشگاه در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد. آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر و رفتارش خيلي دوست داشت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. 🔸هميشه ميگفت : اين پسر خيلي آرومه، اما تو کُشتی وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد! 🔹سالهاي اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که ۱۵ سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد! 🔸مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. بعدها فهميديم مسابقات در حضور برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 🔹سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد. 🔸در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد.تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🔹صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. 🔸آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم. با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟ گفتيم : هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري. بعد گفت : يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه با تعجب گفتم : مگه چي شده!؟ جواب داد : نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه. همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد : 🔹کشتي نيمه نهائي وزن ۷۴ کيلو آقايان و تهراني.ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد : ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه. 🔸ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد. هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي بود. فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت : 🔹آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه شدن.من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.هدف ديگه اي هم ندارم. گفتم : مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از شدن مهمتر اينه که آدم بشيم. 🔸آن روز ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود. 📚 سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/joinchat/940769314Cc4462fb5bb ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 #سه_دقیقه_در_قیامت 7⃣#قسمت_هفتم 🔻ادامه #حسابرسی 🔸در داخل این کتاب، در کنار هر کدام ا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 📒 8⃣ 🔻 🔸و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می شود،پس گنهکاران را می بینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و میگویند: 📖"وای برما، این چه کتاب است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است؛اعمال خود را حاضر می بینند و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند" 📌کهف(۴۹) 🔹صفحات را که ورق می زدم، وقتی عملی بسیار ارزشمند بود،آن عمل درشت در بالای صفحه نوشته شده بود. در یکی از صفحات، بصورت بسیار درشت نوشته شده بود: کمک به یک خانواده فقیر 🔸شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود، ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم به یاد نمی آوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم! ➖ یعنی دوست داشتم اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم.آن خانواده را می‌شناختم در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند، خیلی دلم می خواست به آنها کمک کنم. 🔹برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم و شرح حال آن خانواده را گفتم، و اینکه چقدر در مشکلات هستند، اما آنها اعتنایی نکردند. ➖حتی یکی از آنها به من گفت: بچه این کارها به تو نیامده این کار بزرگترهاست! 🔸آن زمان ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من کمک به خانواده فقیر ثبت شده بود. ➖به جوان پشت میز گفتم: من که کاری برای آنها نکردم ؟ ➖او هم گفت: تو نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی اما به نتیجه نرسیدی. برای همین نیت وحرکتی که کردی ،در نامه اعمالت ثبت شده. 🔹یاد حدیث رسول گرامی اسلام افتادم 📌《در نهج الفصاحه صفحه ۵۹۳》 ✨خداوند می‌فرماید: " وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و نکند یا نتواند انجام دهد آن را یک کار نیک برای وی ثبت می کنم." 🔸البته فکر و نیت کار خوب در بیشتر صفحات ثبت شده بود.هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم برای اجرای آن قدم برداشته بودم در نامه عمل من ثبت شده بود.ولی خدا را شکر که نیت‌های گناه و نادرست ثبت نمی‌شود. 🔹در صفحات بعدی و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده یعنی نیت های خوب من ثبت شده بود ؛ ➖البته باز هم مشاهده می کردم که اعمال خوبم را با ندانم کاری و اشتباهات و گناهانی که بیشتر در رابطه با دیگران بود از بین می بردم؛ 🔸هرچه جلوتر می رفتم ، نامه عملم بیشتر خالی می شد،خیلی از این بابت ناراحت بودم،از طرفی نمی دانستم چه کنم. ➖ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را به گردن او بیندازم و اعمال خویش را بگیرم! اما هر چه می گذشت بدتر می شد. 🔹نکته دیگری که شاهد بودم اینکه هر چه به سنین بالاتر می رسیدم ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم می دیدم. ➖ به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همه نمازهایم را به جماعت خواندم. ➖در این شب ها به هیئت رفته‌ام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟ 🔸رو به من کرد و گفت: نگاه کن هر چه سن و سالت بیشتر می‌شد ریا و خودنمایی در اعمالت‌زیادتر می‌شد! ➖اوایل خالصانه به مسجد می‌رفتی اما بعدها به مسجد می‌رفتی تا تو را ببینند تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! ➖ اگر واقعا برای خدا بود چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند شرکت نمی کردی؟ 🔹بعد ادامه داد: اعمالی که بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد،کاری که غیر خدا در آن شریک باشد به درد همان شریک می خورد نه به درد خدا،اعمال خالص را نشان بده تا کار شما سریع حل شود،مگر نشنیده ای: " الاعمال بالنیات"؛ 🔺اعمال به نیت ها بستگی دارد ✨ادامه دارد... ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🔸هیچ کس به من نگفت : که یاد شما در قلبم باران و نور برکتی می بارد که دانه وجودم را تا خورشید وجودت می پرورد و بالا می برد و این، یعنی بهره مندی از تربیت خصوصی بهترین مربی عالم از جانب پروردگار‌. 🔹تازه دانستم که حتی وقتی تو را فراموش کرده ام به یادم هستی، اما چقدر دیر فهمیدم اگر یاد تو باشم تو مرا با نگاه ویژه ای نگاه می کنی و این نگاه ویژه چه ها که نمی کند. 🔸هرچند دیر، اما خوب شد دانستم که اگر به یاد شما باشم شما مرا با دعای خالصانه و عنایت ویژه، مورد توجه قرار می دهی و اینگونه من، آن گونه می شوم که خدا می خواهد یعنی آماده یاری. 🔹اگر از نوجوانی زودتر می فهمیدم که می شود شب، هنگام خواب، با یاد شما خوابید و صبح با یاد شما بیدار شد، تا حالا سالها بود که این مشق را تمرین کرده بودم. 🔸تازه دانستم که باید درس خواندن را با یاد تو شروع کرد و نوشتن را پس از نام خدا به یاد تو مزین نمود. 🔹خدایا! کاش هیچ گاه یادفلان بازیگر و فلان خواننده مرا از یاد نجات بخش عالم، غافل و بی خبر نمی کرد ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 7⃣#قسمت_هفتم 🔻 «وَ أُصُولَ الْكَرَمِ ..» یعنی پایه های کرامت،
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 8⃣ 🔻«وَ اَوْلِياءَ النِّعَمِ ..» 🔹یعنی شما هستید.یعنی امام زمان تو ولی نعمت ما هستی.یعنی واسطه ای هستید که از طریق شما نعمت ها را به ما می ‌رساند. 🔸ما اگر بدانیم بزرگوار ما واسطه ی نعمت هستند، پس یقینا نوع ما از این عزیزان به مراتب بالاتر می رود. ولی حواسمان هم جمع باشد اگر انسان گناه بکند این تبدیل به نقمت و بلا می شود. 🔹در دعای کمیل می‌گوییم خدایا ببخش آن گناهانی که «تُغَيِّرُ النِّعَمَ» نعمت ها را تغییر می دهد، از اهل بیت کار را به تغییر نعمت ها هم می رساند. 🔸وقتی خدا دست و گوش و چشم داد برای ثواب کردن، ما با اینها گناه بکنیم ممکن است تبدیل به بشود آن نعمت خدای متعال تغییر بکند. 🔹پس چه نعمتی بالاتر از نعمت و ، که خدای متعال به انسان این نعمت را داده مخصوصا به شیعیان.‌ 🔻«وَ عَناصِرَ الْأبْرارِ ..» 🔸یعنی شما اصل و اصول انسانهای هستید یعنی انسانهای نیکوکار و ‌بالا مقام هر جایی می رسند به وسیله ی شما اهل بیت می رسند. 🔻«وَ دَعائِمَ الأخْيارِ ..» 🔹یعنی انسانهای خیر و ‌نیکوکار هستید. ➖چه فرقی ابرار با اخیار دارد؟ 🔸 درجه ایست بالاتر از اخیار یعنی هر ابراری هم هست، اما هر اخیاری دیگر ابرار نیست. ابرار مقامشان بالاتر است مثلا عرفا و بزرگان. اخیار مقامشان پایین تر است مثلا مؤمنین. ➖چرا اهل بیت ستون های مؤمنین هستند؟ 🔹 چون مؤمن ممکن است پیدا بکند ممکن است گناه بکند و سقوط بکند، به همین خاطر نیاز به تکیه گاه دارد تا سقوطش بشود. 🔸 یعنی امام زمان تکیه گاه مؤمنین است و آنها را از لغزش ها نگه می دارد و اگر لغزشی کردن برایشان می کند. 🔹می گوید ابرار هر چیزی دارند عنصرشان از شما است، هر چیزی دارند از شما اهل بیت دارند. ولی اخیار انسانهای خوبی هستند اما ممکن است خطا بکنند، می گوید شما «دَعائِمَ» آنها هستید، یعنی آنها هستید، اگر اشتباه بکنند شما ستون آنها هستید نگه شان می‌دارید. 🎤استاد احسان عبادی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
زلال معرفت
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 7⃣#قسمت_هفتم ✿بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا این قدر بسوزاند.
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 📗کشتی پهلو گرفته 8⃣ ▪️عمر به پدر گفت: ➖علی بیعت کن. ❀پدر گفت: اگر نکنم چه می شود؟ ▪️عمر به پدر، به برادر و وصی پیامبر، به جان پیامبر گفت: گردنت را می زنم. ❀پدر گردنش را برافراشت و گفت: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبر خدا را کشته ای. ▪️عمر گفت: بنده خدا آری اما برادر پیامبر نه. پدر تا این حد وقاحت را تصور نمی کرد، ❀پرسید: یعنی انکار می کنی که پیامبر بین من و خودش، صیغه برادری جاری کرد؟ ▪️عمر گفت و ابوبکر هم: انکار می کنیم. بیعت کن. ❀پدر گفت: بیعت نمی کنم. من در سقیفه نبودم اما استدلال شما در آن جا این بود که شما از انصار به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک تر بوده اید، پس خلافت از آن شماست. ▲ من بر مبنای همین استدلالتان به شما می گویم که خلافت حق من است، هیچ کس به پیامبر نزدیکتر از من نبوده و نیست. اگر از خدا می ترسید، انصاف دهید. ▪️هیچ کدام حرفی برای گفتن نداشتند. ➖اما عمر گفت: رهایت نمی کنیم تا بیعت کنی. ❀پدر رو به عمر کرد و گفت: گره خلافت را برای ابوبکر محکم می کنی تا او فردا آن را برای تو باز کند. از این پستان بدوش تا سهم شیر خودت را ببری. به خدا که اگر با شما غاصبان نیرنگ باز بیعت کنم. ❥تو وقتی به هوش آمدی از فضه پرسیدی: علی کجاست؟ ✿فضه گفت که او را به مسجد بردند. من نمی دانم تو با کدام توان به سوی مسجد دویدی و وقتی علی را در چنگال دشمنان دیدی و شمشیر را بالای سرش فریاد کشیدی: ▲ای ابوبکر! اگر دست از سر پسر عمویم برنداری، سرم را برهنه می کنم، گریبان چاک می زنم و همه تان را نفرین می کنم. به خدا نه من از ناقه صالح کم ارج ترم و نه کودکانم کم قدرتر. ▪️همه وحشت کردند، ای وای اگر تو نفرین می کردی! ای کاش تو نفرین می کردی. ❀پدر به سلمان گفت: برو و دختر رسول اللّه را دریاب. اگر او نفرین کند... ✿سلمان شتابان به نزد تو آمد و عرض کرد: ای دختر پیامبر! خشم نگیرید. نفرین نکنید. خدا پدرتان را برای رحمت مبعوث کرد... ❀تو فریاد زدی: علی را، خلیفه به حق پیامبر را دارند می کشند... اگر چه موقت، دست از سر علی برداشتند و رهایش کردند. ✿و تو تا پدر را به خانه نیاوردی، نیامدی. ولی چه آمدنی. روح و جسمت غرق جراحت بود. ❀و من نمی دانم کدام توان، تو را بر پا نگاه داشته بود. ✿تو از علی، خسته تر، علی از تو خسته تر. تو از علی مظلوم تر، علی از تو مظلوم تر. ✨ادامه دارد... 📌سید مهدی شجاعی ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅