#خاطره1504
از سر کار برمی گشتم خونه
تو راه خانومی رو دیدم حجابش خوب نبود
من پشتش بودم خیلی دوست داشتم بهش یه چی بگم
دیدم از روبه رو هم یه آقای قد بلندی میاد سیگار به دست
انگار حواسش رفت به این خانومه و در حال سیگار کشیدن سرش محکم خورد به لبه ی تیز
بالکن یه ساختمون
انقدر سرش درد گرفت که نشست و دوباره بلند شد و ادامه داد راهشو
از کنار من که خواست رد بشه بهش گفتم :
این به خاطر اینه که حرمت ماه مبارک و نگه نداشتی عصبانی شد یه چی بهم گفت متوجه نشدم
خانومی هم که جلوتر از من راه می رفت برگشت
نگاهم کرد
به اونم گفتم که ماه رمضون حرمت داره