eitaa logo
مرکز تخصصی امربه ‌معروف 💕 (موسسه موعود)
90هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
7.4هزار ویدیو
743 فایل
تحت اشراف علمی استاد علی تقوی ادمین: 😊 Eitaa.com/amr_nahy123 دوره های مجازی: 🎁 amrn.ir/c کانال نظرات فراگیران👇🏻 amrn.ir/nazar درخواست خرید کتب، سی‌دی و بازیها: 📚 ziadat.ir ♥️ aamerin.ir آپارات موسسه 💻 aparat.com/aamerin_ir تبلیغ و تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و خداقوت خدمت همه بزرگواران، خاطره ارسالی بنده کمی طولانی است، از اینکه وقت گذاشته مطالعه میکنید،سپاسگزارم. ۱۴ سال داشت، با اینکه ۵ سال از زمان مکلف شدنش می گذشت ولی نسبت به نماز کاهل بود، هر وقت هم تصمیم جدی می گرفت تا نمازهایش را کامل بخواند، دست بر قضا پدر بزرگش ضرب المثل همیشگی رو براش می خواند! یه ضرب المثل ترکی، که شده بود عامل لجاجت و بازدارندگی دختر داستان ما! مضمون ضرب المثل این بود «کسی که نمازمیخونه بنده خداست، کسی که نمیخونه شرمنده خدا است، اونی که گاهی می خونه و گاهی نمی خونه جاش تو جهنمه» بله پدربزرگ دختر با اینکه قصدش خیر بود و میخواست نوه اش رو هدایت کنه، اما چون دوره واجب تمدن ساز رو نگذرونده بود😊 صحیح امر به معروف نمی کرد و توی جمع با لحن تمسخر آمیز اون هم یک نوجوان حساس رو از توبه وبازگشت سرد میکرد... همین امر نه تنها هدایت کننده نبود بلکه بیشتر باعث لجبازی دختر شده بود و هر روز بیشتر از نماز فاصله میگرفت... جدیدا یه خطای دیگه هم به کلکسیون خطاهاش دختر داستان ما اضافه شده بود، توی مدرسه یک گروهی بودن که رمانهای عاشقانه به هم امانت میدادن، دختر هم وارد گروهشون شد، کتابها رو مخفیانه می خواند، با اینکه پدر و مادرش سواد نداشتن، اما اگه برادر بزرگش میفهمید مانع میشد! تابستون شد و دست دختر از کتب ضاله کوتاه شد، اما از آنجا که شیطان ملعون بیکارنمیشینه، یک آدرس جدید به دختر داد، دختر همسایه اشون هم پایه بود. بله خواندن این کتابها داشت دختر رو به ناکجا آباد راهنمایی می کرد! یک روز که دختر با عجله و ولع خاصی رفت سراغ کتاب امانتی، تا ادامه داستان رو بخونه، کتاب رو پیدا نکرد، همه جا رو زیر و رو کرد ولی خبری از کتاب نبود. یک دفعه ذهنش متوجه برادرش شد،درست حدس زده بود، وقتی با شرمندگی از برادرش خواست که کتاب رو بهش پس بده، برادرش امتناع کرد و گفت : کتاب رو فقط به صاحب کتاب پس میده! همون روز دختر همسایشون زنگ زد و کتاب رو خواست و دختر هم قول داد تا فردا کتاب رو بر گردونه، چاره ای نداشت شروع کرد به خواهش و التماس و قول دادن که دیگه از این کتابها نمی خونه، برادرش خیلی آرام ودر حالی که لبخندی به لب داشت، اما کاملا جدی گفت: اگر بار دیگر چنین کتابی ببیند پس نمیدهد!! روزهای طولانی تابستان، برای دختر که معتاد چنین کتابهایی شده بود، به سختی می گذشت، یک روز با بی حوصلگی کتابهای درسی را زیر و رو می کرد که چشمش به چند کتاب کت و کلفت افتاد، کتابهای برادرش بود، با خودش گفت «ببینم این خان داداش ما خودش چی می خونه که نون ما رو آجر کرد؟ به حالت تمسخر یکی از کتابها رو برداشت، روی جلد نوشته بود(سیر الی الله)صفحه اول رو خوند جالب بود، به خواندن ادامه داد... یک دفعه متوجه شد نزدیک یک ساعته داره کتابی که با تمسخر برداشته بود می خونه، ظرف ۳ روز کتاب ۴۵۰ صفحه ای رو تموم کرد، کتابهای بعدی رو هم تمام وکمال خواند، حتی نامه ای به نویسنده نوشت و از او برای هدایت شدنش راهنمایی خواست.. از آن روز به بعد، نه نمازی از دختر قضا شد، نه سراغ کتابهای انحرافی رفت، نه به فکر کنار گذاشتن چادرش بود، فکر دوستی با جنس مخالف را که بخاطر خواندن کتابهای عاشقانه در سر می پروراند هم کنار گذاشت و.... دخترک قصه ما الان مادری است ۴۰ ساله با دو فرزند دختر و طلبه سطح ۳حوزه علمیه. آری عزیزان، دخترک قصه ما آنگاه هدایت شد که برادرش از سر دلسوزی، نه قلدربازی برادرانه وبا مهربانی همراه با جدیت خواهرش را راهنمایی کرد! طوری که بعد از گذشت ۲۶سال دختر قصه ما هنوز لبخندی که گوشه لب برادرش بود را فراموش نکرده... 🌺نمونه شماره 91 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
صدا 002.m4a
زمان: حجم: 1.88M
🎵 ✅وقتی آدمها شوند... وقتی تذکر در جامعه زیاد شود، چقدر زیبا میشود... همه برای هم میشویم... 📣📣جوایز ۵۰۰ هزار تومانی به برترین خاطرات 🔴مسابقه بزرگ ❌خاطرات امر به معروف کردنتان را نفرستید! ✅فقط امر به معروف شدن خودتان را بفرستید. 🔵ترجیحا به صورت فیلم 💿یا صوت🎵 بین خاطرات برتر، قرعه کشی خواهدشد. 👈خاطرات خود را فقط به آیدی روابط عمومی دفتر استاد تقوی بفرستید: Eitaa.com/amr_nahy123 🔴مهلت تا اربعین حسینی 🔵ارسال چندخاطره بلامانع است و احتمال برنده شدن شما را افزایش میدهد. 🔴ملاکهای انتخاب👇خاطرات برتر: 🔹شیوایی بیان و زیبایی خاطره 🔶تبیین اثرگذاری و تحول ماندگار 🔹پرهیز از حواشی و توضیحات اضافه 🔶تکیه بر روشها و ظرافتهای تذکر در خاطره خاطرات زیبای شما برای انگیزه یافتن سایر عزیزان در کانال منتشر خواهد شد. 🌺نمونه شماره 92 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
زمان: حجم: 214.8K
🎵 📣📣جوایز ۵۰۰ هزار تومانی به برترین خاطرات 🔴مسابقه بزرگ ❌خاطرات امر به معروف کردنتان را نفرستید! ✅فقط امر به معروف شدن خودتان را بفرستید. 🔵ترجیحا به صورت فیلم 💿یا صوت🎵 بین خاطرات برتر، قرعه کشی خواهدشد. 👈خاطرات خود را فقط به آیدی روابط عمومی دفتر استاد تقوی بفرستید: Eitaa.com/amr_nahy123 🔴مهلت تا اربعین حسینی 🔵ارسال چندخاطره بلامانع است و احتمال برنده شدن شما را افزایش میدهد. 🔴ملاکهای انتخاب👇خاطرات برتر: 🔹شیوایی بیان و زیبایی خاطره 🔶تبیین اثرگذاری و تحول ماندگار 🔹پرهیز از حواشی و توضیحات اضافه 🔶تکیه بر روشها و ظرافتهای تذکر در خاطره خاطرات زیبای شما برای انگیزه یافتن سایر عزیزان در کانال منتشر خواهد شد. 🌺نمونه شماره 93 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، زنگ ورزش بود، با تعدادی از دوستان در حیاط مدرسه دور هم جمع شده بودیم. البته قبلش یک ربع نرمش انجام داده بودیم، ولی خوب بعد از یه ورزش مختصر، هیچی مثل یه استراحت نیم ساعته و هم صحبت شدن با دوستان تا زمانی که زنگ رو به پایان برسونی، نمیچسبید...😁 با دوستان مشغول صحبت شدیم، هرکسی خاطره ای تعریف میکرد تا اینکه یکی از دوستان که جوگیر روزگار بود و در تربیت ناصحیح خانواده قرار داشت (البته کم نیستن از این افراد) شروع کرد به اینکه آره ما با پسرخاله و پسرهای فامیل خیلی خودمونی هستیم و مثل برادرمون می مونه و جلوشون راحتیم و... واکنش من و یکسری از بچه ها🤨😕 زنگ خورد و رفتیم خونه اون شب تو جمع خانواده صحبت میکردیم که من هم ماجرای راحت بودن دوستم تو جمع خانوادگیشون رو تعریف کردم. و اینگونه بود که پدر بزرگوار همراه با یک قطعه شعر وارد میدون و و خیلی نرم و در عین حال قاطع و محکم گفتن: همنشین تو از تو بِه باید تا تو را عقل و دین بیفزاید! واقعیتش اولین باری که مصرع(قسمت) اول این شعر رو شنیدم متوجه نشدم و ی جورایی مغزم هنگ کرد🙄 (خوب آدمی زاده دیگه، قرار نیست که همه چی رو همون دفعه اول بگیرید که، والا😅) بابا دوباره (شعر) رو تکرار کرد و برای اینکه مفهوم شعر بهتر تو ذهن ثبت بشه شروع کرد به ترجمه اش و گفت: یعنی دوست و همنشین و رفیق تو باید از تو بهتر باشه، تا بر عقل و دین و شعور تو اضافه کنه، نه اینکه رفتار و حرکات زشتش باعث بشه تو هم به سمت بدی ها کشیده بشی و به دین و ایمان و اعتقادات ضربه بزنه. هر دوستی، نمیتونه دوست باشه! این حرف بابا تو ذهنم موند تا اینکه خودمم کتابی درباره اصحاب کهف خوندم که حرف بابا رو بیشتر تو ذهنم جا انداخت، شعری با این مضمون نوشته بود👇 پسر نوح با بدان بنشست***خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب کهف روزى چند***پى نیکان گرفت و مردم شد البته همیشه بابا و مامان درباره همنشین خوب راهنمایی هایی میکردن ولی این شعری که بابا اون روز در برام خوندن، خیلی موثر بود تا هرکسی رو به عنوان دوست و همنشین خودم انتخاب نکنم. الحمدالله الانم تمامی دوستانم، یکی از یکی مومن تر و باایمان تر هستن. نمونه بارزش، همین بچه های آمر مخلص همگی✋ بعد از اون ماجرا هر زمانی خودمم بخوام امر به معروفی در رابطه با همنشین خوب به اطرافیان و دیگران داشته باشم از این دو تا شعر استفاده میکنم. پیشنهاد میکنم بچه های آمر هم از این اشعار جهت و استفاده کنند، کوتاه و مختصر و نقطه زن👌 البته اگه برای اولین بار خواستین برای کسی بخونین قبلش یه زمینه سازی از معنای شعر بکنید تا مثل من یه لحظه هنگ نکنه😁 این رو هم جهت آگاهی خدمت بزرگواران عرض کنم، هر دو شعر برای شاعر بزرگوار سعدی است. موفق و پایدار باشید. در پناه حق🌹 🌺نمونه شماره 94 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، خاطره من برمیگرده به سی سال پیش، وقتی که ازدواج کردم و پدر شوهرم از من خواست چادر سر کنم، اما من بلد نبودم! وقتی از خونه میومدم بیرون، چادر میگذاشتم سرم اما سر کوچه در می آوردم میگذاشتم توی کیفم☺ یکی دوبار اتفاقی منو دید وبا مهربونی گفت: پس چادرت کو؟؟ بعد از چند هفته از من خواست هر روز ساعت چهار ۴ یک صفحه قرآن بخونه و من اشتباهاتش رو اصلاح کنم، در صورتی که خودم خیلی غلط داشتم. درعرض یکسال با هم قرآن رو تموم کردیم همراه با معنی، طوری با من رفتار کردکه.....آنگاه که هدایت شدم. من که نماز نمی خوندم، حالا رقابت در نماز اول وقت خواندن داشتیم، برای نماز شب همدیگر و بیدار میکردیم. خلاصه یکساله از من یک عروس با حجاب، نماز اول وقت خوان ساخت ومن شدم تنها مونس همدردی هاش تا وقتی که به رحمت خدا رفت... و حالا نتیجه زحماتش شده سه تا نوه ی با ایمان که ادامه باقیات وصالحاتش باشن، روحش شاد🙏🏻 🌺نمونه شماره 95 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، به نام خدایی که در همین نزدیکی هاست🙏🏻 فرصتی پیدا میکنم، پشت میز می نشینم وهجوم خاطرات را در ذهن حس میکنم، کدامشان رابگویم، شیرین یا تلخ؟ تا دوباره و صدباره مرورشوند...🍂🍁 دوم راهنمایی بودم، چند هفته از سال تحصیلی گذشته بود که معلمی قدبلند و هیکلی با صدایی ضخیم و رسا وچهره ای عبوس و بی حوصله وارد کلاس شد و گفت: من خانم فلانی دبیر زبان شما هستم که متاسفانه مدرسه ی دلخواهم جورنشد که برم واینجا آمدم، پرسیدم خانم چرا متاسفانه؟؟ نگاه ترسناکی به من انداخت وگفت: گرچه لازم نمی بینم جوابتو بدم! ولی به خاطر اینکه مسیرم به این مدرسه خیلی دوره و هم.....شیرفهم شدی؟؟ بعد هم فوری توضیحاتی درمورداخلاقش و طرز تدریسش به ما گفت، ازآن روز همه بچه ها حس خوبی به این خانم نداشتند، کل بچه های کلاس از اخلاق ایشان ناراحت و معترض بودند، ولی کسی جرات نمیکرد چیزی بگه، مخصوصا وقتی فهمیدیم دست بزن هم دارد😔 آن روز همه بچه ها دعا می کردند که خانم فلانی مریض باشه ومدرسه نیاد، یکی از بچه ها، از من که مبصر کلاس بودم اجازه گرفت که پای تخته بیاد وچیزی رو تعریف کنه... مریم با اشاره من پرید پایین کلاس وگفت بچه ها می خوام ادای خانم فلانی رادر بیارم😁😎 وبا دست و شادی بچه ها شروع کرد👏👏👏👏 بعد هم مثل ایشان گره درابروانش انداخت وبا دادوبیداد گفت:اگه درس نخونید آدمتون می کنم و...😄 ⚠️و من هم به جای اینکه نگذارم مریم غیبت کند!! خودم هم کنارش ایستادم ومشارکت کردم!! هفته بعد، گویا یکی ازبچه ها که نفهمیدیم چه کسی بود جریان را به گوش خانم فلانی رسانده بود... پشت بلندگوی مدرسه اسم مراصدا زدند! وقتی داخل دفتر شدم خانم فلانی تا چشمش به من افتاد گفت: بیا توی راهرو، اونجا خلوته، کارت دارم! کوبیدن ضربان قلبم به شدت زمانی بود که از ترس بمباران های آن روزها میکوبید...😥 باترس نگاهش کردم وگفتم بفرمایید خانم، فوری گفت: تومثلا بچه مسلمانی؟تومثلا مسئول دعا وانتظامات نمازخونه ایخیرسرت؟ تو....تو...همینطوری مسلسل وار گوشه رینگ انداخته بودم و رگبار ترکش هایش آزارم می داد. گفتم: خانم میشه بگید چیکار کردم؟؟😢جواب داد،حیف که شنیدم دختر خوبی هستی وگرنه همین الان دهنتو پرخون می کردم، برا چی ادای منو سرکلاس درآوردی؟..ها؟؟ خبرمرگت مگه مبصر نیستی خودتم شریک جرم شدی؟..دیگر حواسم به حرفهایش نبود فقط حرکات لب ودهانش را میدیدم و چیزی نمی شنیدم، تا اینکه بلندگفت: با توام بار آخرت باشه ها☝️❗ این را گفت و رفت و آن روز به حرفهای خانم فلانی خیلی فکر کردم گرچه بداخلاق بود و بچه ها را کتک میزد، ولی من کار خوبی نکرده بودم و به جای اینکه به دوستم تذکر دهم خودم هم کارش راتایید کرده بودم😔 فردای همان روز از روی کتاب حدیثی که داشتم، حدیثی از امام علی (ع)نوشتم وکمی زودتر از روزهای دیگه به مدرسه رفتم وحدیث را کنار تخته سیاه چسباندم(دردناک ترین مردم درقیامت غیبت کننده ها هستند) ساعت بعد هم کنار دفتر ایستادم و با خانم فلانی صحبت کردم، قوی وبا شجاعت تمام گفتم، خانم، کارمن اشتباه بود، امیدوارم منو ببخشید و حلال کنید. با تعجب دیدم که لحن خانم فلانی خیلی نرم شده و با حالتی گفت: حلال میکنم البته شاید منم کمی زیاده روی کردم..‌. بعدها متوجه شدیم آن خانم معلم به علت ضرب و شتم دختری اخراج شده... ولی از آن زمان نمی گویم غیبت کردن را قطع کردم اما سعی کرده ام غیبت (یا تمسخر) نکنم وخیلی جاها هم گرچه به ضررم تمام شده ولی تذکر داده و یا جلسه راترک کرده ام.... 🌺نمونه شماره 96 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام، یک روز که برای نماز مغرب و عشاء رفته بودیم به یک مسجدی خارج از محله ی خودمون.. چادر ملی سرم بود وحواسم نبود که موقع نماز بالاتر از مچ دستم تا آرنج معلوم میشه و به همون شکل در نماز جماعت شرکت کردم و در صف اول هم ایستادم ونماز خواندم. وقتی که نمازمغرب تمام شد یکی از خانمهای مسجد که پای ثابت اونجا بود و سن و سالی هم داشت به سمت من آمد وبه من گفت که شما وقتی نماز میخوندین دستتان معلوم بود و لازم دونستم بهتون بگم. راستش اول نوع بیان ایشون به من بر خورد و خوشم نیومد، ولی دیدم داره درست میگه🤔 بنابراین برای نماز دوم که نماز عشاء بود حواسمو جمع کردم و آستینم رو با دست نگه داشتم که بالا نره وتا آرنج معلوم نباشه! ایشون باعث شد تا من حواسمو بیشتر جمع کردم چون خودم متوجه نشده بودم و ازشون متشکرم که تذکر بجا به من دادند🙏🏻 🌺نمونه شماره 97 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، من خاطره ای دارم از دوره راهنمایی خودم که به وسیله صحبت های شیرین یک خانم در مسیر درست زندگی قرار گرفتم. یادم میاد زمانی که در کلاس سوم راهنمایی بودم نسبت به واجبات دینی ام، مثل نماز و... بسیار سهل انگار بودم وبعضی وقتها میخواندم وبعضی وقتها هم نه! زندگی من به همین منوال می گذشت و توجهی به حرف والدینم نداشتم تا اینکه یک روز که در خانه بودم یکی از همسایه ها به آنجا آمد و با زبان شیرین و توانمند و صمیمی خود به صورت تنها با من صحبت کرد. این خانم به حدی خوب صحبت کرد که انگار یکدفعه متحول شدم واز همون روز نمازهامو دارم میخونم و برای ایشان همیشه دعا میکنم که منو به راه راست هدایت کرد و من هم الان ایمان دارم که اگه دلمون با خدا باشه و به خاطر خدا کاری رو بخواهیم انجام بدیم خداوند هم خودش ما رو وسیله هدایت کسی قرارمیده. به امید روزی که همه ما درست، به راه درست هدایت شویم انشالله تعالی. 🌺نمونه شماره 98 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام، یادم میاد وقتی که تازه به سن تکلیف رسیده بودم، زیاد به روسری و حجاب اهمیت نمیدادم و بی روسری به کوچه و محلمون میرفتم و با بچه های دختر و پسر بازی میکردم... تا اینکه یه روز که همینجوری بی هوا تو کوچه نشسته بودم، دیدم یه حاج آقایی اومد سمت من و با بیان شیوایی با من صحبت کرد وگفت: چرا روسری نداری؟؟ من تحت تاثیر قرارگرفتم وازایشون خجالت کشیدم وسریع رفتم توی خونه و روسریمو سر کردم. وقتی برگشتم دیگه ایشونو ندیدم، ولی هر بار که میخواستم بیام کوچه فکر میکردم الان ایشون میان و منو میبینن! من از ایشون ممنونم که باعث شدند من بعداز اون روسری سرکنم وحتی چادر هم سر میکردم و باعث هدایت من شدند، اگر زنده هستند خداوند به ایشان عمر باعزت وطولانی دهند و اگر هم فوت شدند، خداوند مورد آمرزش قرارشون دهند. 🌺نمونه شماره 99 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام، اولین باری که امربه معروف شدم توسط پدرم بود که من سن کمی داشتم حتی به سن تکلیف هم نرسیده بودم... حدود 6 سالم بود که مریض شدم و بردنم دکتر، چون حال من خوب نبود عجله کرده بودن و روسری نزده بودن روسرم، همین که رسیدیم به دکتر، پدرم از ماشین پیاده شد و رفت برام یه روسری خوشگل گرفت و رو سرم کرد و گفت: دخترم ببین چقدر زیبا شدی؟ گفت: همیشه حجابت رو رعایت کن و وقتی با حجاب باشی میفهمی حیا یعنی چی؟ و این دلیل محجبه شدن بنده از کودکی تاحال شده، که خدا رو شکر میکنم از سن وسال کم تونستم توی راهی قرار بگیرم که عاقبت بخیر بشم. وخیلی تشکر ویژه دارم از پدرم که با حرفش و روسری زیبایی که برام هدیه گرفت از سن کودکی منو با این راه آشنا کرد🙏🏻 امیدوارم خاطره خوبی گفته باشم ودوباره هم بخاطر حجابی که دارم خداروشکر میکنم و تشکر میکنم از مادر سادات خانم حضرت فاطمه زهرا(س) که بنده ی حقیر رو لایق دونستند تا امانت دار خوبی باشم برای چادرشون دوباره هم میگم، خدایا شکرت🙏🏻 یاعلی خدانگهدار 🌺نمونه شماره 100 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
باسلام وعرض ادب، بنده از طریق یکی از دوستانم با کانال خوب شما آشنا شدم وموفق شدم توی بیست وششمین دوره امربه معروف شرکت کنم. وقتی داشتم ویس های استاد را هر جلسه گوش میکردم دختر ۹ساله ی من اومد یه جلسه از صحبت های استاد را گوش کرد و گفت مامان چه حرفای خوبی میزنه. هر روزی که ویس جلسه ی بعدی را توی کانال میگذاشتند دخترم جلوتر از من میرفت سراغ گوشی وویس های استاد را گوش میکرد. واین هفته کاری کرد که من خودم هیچ وقت هنوز جرات نکرده بودم انجامش بدم و توی یه مهمونی به دختر خانمی که خیلی وقت بود به سن تکلیف رسیده بود ولی حتی یه روسری هم سرش نبود امر به معروف کرد😍 من خودم تعجب کردم، موقع برگشتن از مهمونی باباش بهش گفت تو نباید اینکار رو میکردی وخودت رو بالاتر از همه ببینی... دخترم به باباش گفت بابا من خودمو بالاتر ندیدم، فقط امربه معروف کردم که استادتقوی میگه واجب هست! باباش دیگه سکوت کرد خدا راشکر کردم که دخترم با اینکه ۹سالش هست ولی حرفای استاد خییلی روش تاثیر گذاشته😊 وخواستم از استاد ارجمند تشکر کنید بابت این جلسات ارزشمند وان شاءالله خداوند توفیقات روز افزون به ایشون بدهد. 🌺نمونه شماره 101 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir
سلام، در دوره قدیم مدارس دو شیفت بود و وقتی وارد دبیرستان شدم، راه من دور بود و ظهر در مدرسه می ماندم... روز اول که ورزش داشتیم دبیر ما را گروه بندی کرد تا تنیس را درظهر تمرین کنیم، وسط بازی بودیم که صدای دلنشین اذان فضای مدرسه را پر کرد و کنار مدرسه مسجدی بود که مدیر مدرسه اجازه میداد هرکه خواست درنماز جماعت شرکت کند. یکی از دوستانم دست از بازی کشید و به طرف شیر آب رفت، با تعجب به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: مگر صدای اذان را نمی شنوی؟ وقت نماز است. گفتم: بیا بازی را تمام کنیم، بعد می رویم نماز می خوانیم، با حالتی عجیب به من گفت: چطور این قدر به نفْسِ خودت اهمیت می دهی، اما به خدای خودت بی اهمیتی؟؟! من تکانی خوردم و همراه او به طرف شیر آب رفتم و وقتی وضو گرفتم گفت: وضوی تو اشتباه است و چرا اول دست چپ را شستی؟؟ گفتم اشتباه می کنی مجدداً وضو گرفتم و متوجه شدم که همیشه این اشتباه را می کردم و من چپ دست بودم و تمام کارهایم را با افراد دیگه برعکس انجام میدادم و بعد رفتیم تا نماز را در مسجد در اول وقت به جا آوردیم. از آن روز متوجه اشتباهاتم شدم و تصمیم گرفتم نمازهایی که با وضوی اشتباه خوانده بودم را قضا کنم🙏🏻 🌺نمونه شماره 102 مسابقه ⭕برای مشاهده سایر خاطرات روی هشتگ👈 بزنید. 🆔️@aamerin_ir