📷❤️
تا مدتها هر وقت که گالری تکانی داشتم، و هارد را میآوردم دم دست، یکی از فولدرهای گوشی ناپدید میشد!
از یک جایی به بعد گذاشتم گوشهی گالری برای خودش زندگی کند و نفس بکشد!
تازگیها فهمیدم، خاطراتی که خیلی برایم شیرین یا تلخ است، همه در این فولدر سهمی دارند.
عکسها و فیلمهای فنچ بودن خواهرزادهها، عکسهای پدربزرگ و مادربزرگهای آسمانیام، دوستان قلب بلوریام، روزهای ماسک به صورت و اسپری الکل در دست داشتن!
فولدر سرتق من، این روزها دودستی برایم یاد سفر اربعین سالهای پیش را زنده کرده...
تا یار که را خواهد...🌱
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.
سلااام و عصر تابستانی شما به خیر و سلامت🌱
فرستادمش علاالدین، افقی رفت و عمودی برگشت! (با تشکر از زحمات همسایهی خوب ما)
در این سه روز، دو کتاب را تمام کردم، دو طبقه کابینت به سبک کوکب خانم دسته گلی شد، کمی بیشتر وقت داشتم تا به کارهای خوب و بدم فکر کنم! و...
البته که دلم برای اهالی آیه تنگ شده بود🌱
❤️
آدمی گاهی دوست دارد به جایی پناه ببرد که معادلات آن فرق کند.
حرف از آدمهای سمی نباشد، محبت اندازه گیری شده در ظرفهای مدرج نباشد که کم و بیش شود و بخواهد اثری بگذارد، صفرهای حساب بانکی و شغل شما چیست و رنگ پوست و مارک ساعت و سیب پشت گوشی، اصلا به چشم نیاید...
بُر بخوری بین آدمها، و به بهترین جان پناه دنیا برسی، حسین(ع)🌱
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.
من هیچگاه سفرنامه ننوشتم.
یعنی نوشتم، اما نشر ندادم.
در یک کارگاه نویسندگی، یاد گرفتم جایی لازم است از دایرهی امن خودت خارج شوی و نوشتههایت را به دیگران، زرورق پیچ، هدیه بدهی🌱
حالا هم با استوری یک استاد نویسندگی عزیزدل، دست به قلم بردم. منت دار نگاههای شما هستم.
همسفرها خواب هستند و عطر نان صمون، در اتاق پیچیده.
الحمدلله الذی خلق الحسین(ع)🖤