.📖
قصه و داستان برای ما جذاب و شیرین است، هر لحظه بشنویم: «یکی بود، یکی نبود»، گوش تیز میکنیم و با لبخند چشمهایمان را میبندیم تا تک تک کلمات قصه در گوشمان بپیچد🥲
از دیروز، دلم در این قصه اسیر شده، حیف که تلخ است، شاید برای من که بیشتر مشتاق داستانهای ملیح و ابریشمی هستم، تلختر...
اما واقعی بودن آن، من را به دنبال خودش کشانده...
اگر مشتاق بودین با این داستانِ تاریخیِ میخکوب کننده و تلخ، همراه شوید...
کاش آخرش میشد گفت: قصهی ما دروغ بود!
پ. ن: البته که با دیگر روایتهای خانم عسگرنجاد، میتوان بسیار دلشاد شد و بسیار آموخت🌱
.
🔷برگ ششم
#عزت_نفس
فرمول عزت نفس که از آن صحبت کردیم🌱
(تاری عکس را به شفافیت خود ببخشید!)
از کوچک بودن اهداف که سخن گفتیم، برویم برای صورت کسر😊
📍اما احساس موفقیت چیست؟
🚶♀احتمالا چنین افکار و احساساتی برای شما آشناست، مثلا در جمعی که با آنها کار تیمی پیش میبریم، بگوییم به من توجه کافی ندارند، مورد تایید نیستم ، یا محبت کافی به من ندارند! (نشانههای عزت نفس پایین)
توجه، تایید و مهر،این سه کلید واژه ، بادیگارد عزت نفس هستند!
و در صورت پر بودن ظرف توجه، تایید و مهر، این عوامل احساس موفقیت و در نتیجه عزت نفس بالا را رقم میزنند✌🏻🌱
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.🖤
بندِ کیفِ رودوشیِ طرح گلیمی روی شانهام سنگینی میکرد، اما میارزید از نزدیکیهای سلف دانشگاه تا در جنوبی را پیاده بروم، به خانه سرراستتر بود.
روزهای شکِ نارنگیها برای تبدیل از سبز به نارنجی بود و کم کم میشد با برگهای خشک چنار، ریتم گرفت.
مسجد دانشگاه،با گنبد فیروزهای و حوض دلبرش، برِ همین در خوشمسیر به خانه بود.
خواستم از در بیرون بزنم که ساناز ظاهر شد، انگار منتظر یک همدست میگشت، بشکنی زد و با ادا و بدون صدا گفت: بیا بریم هیات شیرکاکائو میدن!
من هم که از ازل، خجالتی دو عالم در زمینهی هر گونه نذری بودم، لب گزیدم و با سر گفتم: نه!
چند دقیقه بعد، روی فرشهای طرح مرغ و مینای مسجد، شیرکاکائوی ولرم و کیک یزدی به دست،میان عاشقهای سیاهپوش، آرام گرفته بودیم.
ساناز لبخندی به خادمها که مثل خودمان دانشجو بودند، تحویل داد.
قیافهاش دیدنی بود، فکر کنم کیک یزدی را با پوست قورت داده بود، سقلمهای زد و گفت:« بخور خیلی میچسبه بابا، انقد خجالتی نباش مجلس امام حسینهها!».
شانهام از گزگز سنگینی کیف، سبک شده بود، خودم هم.
مداح را نمیشناختم، نوایش دل آینهی هزار تکهی من را جمع کرد:
حسین جان ای آبروی دو عالم، نگین سلیمان به حلقهی خاتم.
سرم به کاشی دیوار رسید، پیدا شدم و سرمست...
ادامه دارد...
🎀https://eitaa.com/aayeh1
🖤
-پنجرهی گنبد رو باز کنین، مسجد دم گرفته.
این پیام را وقتی میفرستادم که چراغهای کوچکِ سبز، روشن بود و چلچراغهای مسجد خاموش. من بارها و هر لحظه، زیر نور کم جان، عاشق چشمهای عشاق حسین(ع) شدم.
اما باید رد میشدم، به قاعدهی این فرصت داشتم که درِ گوشی، به فاطمه بگویم: مواظب باش بچهها از صدای باند اذیت نشن، بهم خبرشو بده.
فرصت داشتم که بگویم: آمار خانمها، چهارصد و سی نفر، لطفا نذریهای ته دیگدار رو بفرستین این طرف!
و بعد با رفقای پَر به دست، حواسمان باشد چیزی کم و کسر نباشد.
راضیه دلنگران بود و میگفت: باغِس! میترسم! نکنه کار و بار هیات،برا روزای از زرورق دراومدهی اول زندگی سنگین باشه. خودت چی میگی؟
فقط چهارده روز ِتقویم خط خورده بود، از روزی که حلقهی طلا سفید دو رج نگین، در دست چپ داشتم و ما رابط هیات شده بودیم، به قول بچهها سیم رابط!
به راضیه میگفتم:نگران نباش بابا، ایشالا سیم رابط شدن خودتون رو ببینیم!
هنوز بعد از دوازده سالنامهی نوشته شده از آن روزها، وقت کم آوردن و خستگی، عجیب از مرور روزهایی که خادم بودیم، جانِ نو میگیرم.
از روزهایی که بیسیم به دست بودیم، فرش به فرش سینهزن ها را تخمین میزدیم. پنجرهی گنبد، کلید زاپاس جاکفشیها،دوغ آبعلی و ترشی نازخاتون برای کنار غذای خادمها، عزاداری آخر شب در مسجد و دیوانهتر شدن برای حسین...
گذرم تا به در خانهات افتاد حسین، خانه آباد شدم، خانهات آباد🖤
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.
🔷برگ هفتم
#عزت_نفس
🌱ما در طول روز چقدر ظرف عزت نفس فرزندمان را پر میکنیم؟
ظرف عزت نفس؟ الان به طور واضح و آینهای با ظرف عزت نفس آشنا میشویم😊
ظرف عزت نفس شامل:
مهر❤️
توجه👀🤗😍
تایید👌👏
خالی بودن ظرف عزت نفس چهطوری خودش را نشان میدهد؟
اگر دائم چنین جملاتی را میشنویم:
❌به من توجه نمیکنین
❌من مهم نیستم، من دیده نمیشم
❌من به درد هیچ کاری نمیخورم
❌من عرضه ندارم
مثلا به مدت شش ماه چنین مدل جملاتی به گوش برسه، اینجا ردی از عزت نفس پایین وجود دارد 👣 ( اگر تک و توک شنیدیم، اهمیتی ندارد)
📍برای این که بدانیم ظرف توجه، تایید و مهر در چه وضعیتی است(😎)، برویم سراغ گفتوگو با خود بچهها:
🌱 مامان ، شما کی و کجا احساس میکنی آدم محترمی هستی؟
🌱 وقتی کنار من هستی احساس مهم بودن داری یا نه؟
📍یا از طریق گفتوگو با همسر:
به نظر شما من چقدر به بچهها پالس مهر، توجه و تایید میدم؟
( قبلش تاکید کنین جوابشون باید مثبت باشه😉)
در برگ بعدی به سراغ راههای بروز مهر، توجه و تایید میرویم👌
🎀https://eitaa.com/aayeh1
.
رد شدن عروسک از دستگاه ایکس-ری
شربت آبلیمو زعفران تگری
بساط چوب شور و هلو و خیار و سیب گلاب با نظم و ترتیب یکجا نشسته
چرخاندن فرفرهی هلوکیتی
دالی بازی
تنظیم فاصلهی مناسب با سرویس بهداشتی
قدمهای آرام و اشکهای با لبخند قاتی شده
دست در دست هم🌱
خاطره خاطره خاطره...
🖤تو به من آبرو دادی حسین جان🖤
.
خیالتون خیلی راحت نباشه که در شیشههای ادویه و... محکم بسته شده، شاید یک وروجکی بلده در شیشهی زیرهی کرمان رو باز کنه و دستش رو تا آرنج ببره تو ظرف رب انار و بخواد ترکیب زیره و رب انار رو زیر دندان ببره!🤦♀
#مادری
#دانشمند_کوچک
.
🔷برگ هشتم
#عزت_نفس
👂گوشم با توعه ببخشید دستم بنده فقط!
تجربه نشان میدهد وقتی از این جملهی معروف در ارتباط با دیگران استفاده میکنیم، اتفاقا هوش و حواس و فکر ما جای دیگریست.
📍اما شاید خواندن شعر زاغکی قالب پنیری دید، از دید یک آقابچه مهمترین کار دنیاست!
گاهی واکنش ما به جای گوش دادن:
❌مامان دستهات رو شستی از مدرسه اومدی؟
❌بذار بعد نهار برام بخون!
اما میدانیم عطش شنیده شدن و ذوق سهیم شدن، برای همان لحظات است🥺
🌱توجه، تایید و مهر ریزهکاری هایی دارد اما به نظرم وقتی قلب آدم، در جلوی چشمانش هم ضربان دارد، شاید بخشیدن این مهر، توجه و تایید کار سختی نیست.
به سبک و سیاقی که طبق تفاوتهای فردی و شرایط ماست🌱
(مثلا به نظرم ممکن نیست همهی مامانها تحمل کیکپزی بچه و پخش پودر کیک در فضا را داشته باشند😅)
✅ لیست تجربیات دیگر والدین نیز در این زمینه، راهنمای خوبی به نظر میرسد.
و البته که همیشه برای شروع و جبران و ترمیم، فرصت هست😍
( این جملهی آخر را بیشتر برای دل خودم نوشتم، چون شکرآب بودن رابطه با بچهها را تجربه کردم...)
🎀https://eitaa.com/aayeh1
❤️
عشق و علاقه، پایداری می آفریند. در واقع، صبورى به اندازه عشق است.
آدمى به اندازهاى كه چيزى را مىخواهد، بر آن پايدار مى ماند و در راه آن سختىها را تحمّل مىنمايد و براى آن مقدّمه مىسازد و زمينه فراهم مىآورد🌱
#عین_صاد
🎀https://eitaa.com/aayeh1