#مدحامام_حسن_مجتبی🍃
هرکس که دید روی تورا گفت چشم توست
شیرین تـریـن رطـب کـه نـگـاه بشـر چشـید
#موسیعلیمرادی
#دوشنبہهاےامامحسنی🌿
میان دفتر تقدیر من به خطی خوش
خدا نوشته "حسن شاه" و من گدا باشم
#زهرا_نوروزی
#دوشنبه_های_امام_حسنی🌿
پناه میبرم از بغضِ در گلو مانده
به دشتِ دامنِ گلدار مادرم گاهی
#عباس_شاه_حسینی
سلام! آینه ی آفتاب زاده ی من!
صبیح جبهه فروز جبین گشاده ی من!
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینه ی روی رف نهاده ی من!
همه کدورت پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینه ای تو؟ زلال ساده ی من!
به برگ های گل از تو غبار روبم، اگر،
خزان امان دهدم، هست این اراده ی من
"فرشته عشق نداند"، که گفت؟ اینک تو:
فرشته ی همه هستی به عشق داده ی من
تو را چه کار که سرو ایستاده می میرد؟
همیشه سبز بمان سرو ایستاده ی من!
به تو رسیدن و ماندن خوش است خانه ی امن!
نهایت سفر! ای انتهای جاده ی من!
#حسین_منزوی
زِ خواب نازِ هستی غافلم ، لیک اینقدر دانم
که هر کَس میبرد نامِ تو من بیدار میگردم
#بیدل_دهلوی
فاطمه بعد از پیمبر دائمأ سردرد داشت
دستمالی بر سرش می بست دیگر؛ درد داشت
غصه ی اسلام را می خورد جای نان شب
انحراف دین برایش خیلی آخر درد داشت
شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر را زدند؟
شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر درد داشت؟
خاک عالم بر دهانم در به پهلویش گرفت
خاک عالم بر دهانم ضربه ی در درد داشت
بوسه بر دست علی زد تا دلش آرام شد
دیدن آن دست بسته صد برابر درد داشت
صبح تا شب زخم برمی داشت، شب تا صبح درد
آه، سر تا پای زخم و پای تا سر درد داشت
یک نفر از بچه ها هم سمت آغوشش نرفت
بچه ها هر وقت می دیدند،مادر درد داشت...
#علی_اکبر_لطیفیان
بسم الله الرحمن الرحیم
#بحر_طویل
شب است و در سکوت شب صدای باد میپیچد
شب است و در مدینه گریههای باد میپیچد
کسی در کوچههای سنگیِ تاریک اینجا نیست
کسی در راههای خاکیِ باریک آیا نیست ؟
کسی در شهر پیدا نیست
ولی انگار میآید صدای رفتنی اینبار
صدای رفتنِ جمعی میان کوچهای تبدار
چرا اینگونه میآیند
اگرچه غرقهی دردند
چرا این چار تَن اینگونه میگردند...
به روی مرکبی خانومِ پیری است رنجیده گمانم سالها از داغهایی سخت کاهیده
به خود از درد پیچیده
به هر گامی که مرکب راه میآید
صدای آه میآید
خدایا این که است این قدر بیمار است؟
چرا از درد سرشار است
غریبی یا عزادار است
گَهی بر یک طرف خَم میشود پهلوش میگیرد
زمانی دست بر سر میگذارد روش میگیرد
به هر گامی که میآیند با سرفه نفس گیرد
توانش نیست جانش نیست
میآید تا که حق را باز پَس گیرد
به رویِ مرکبی خانومِ پیری هست اما نه
هرآنکس هست باشد ای مدینه لیک زهرا نه
و مَردی پیش مرکب بندِ افسار است در دستش
ببین جای طنابی هست بر دستش
چرا اینقدر غمگین است
چقدر این داغ سنگین است
خودش را میخورد هرچند گریان نیست
ولی شرمندگیِ مرد آسان نیست
خودش را میخورَد او با دلی پُر خون
خودش را میخورَد آورده او ناموس حق را باز هم بیرون
اگرچه غم فراوان است
ولی باور کنید این مردِ خیبر قبلهگاه شیر مردان است
ولی باور کنید او پهلوان جنگجویان است
همه باور کنید از یک نگاهش کوه میریزد
چرا امشب از این رو اینهمه اندوه میریزد
چرا او سر به زیر است مثلِ بانویش خودش پیر است...
عَرقها از جبینِ خیس آن مظلوم میآیند
و در پشت سرش دو کودک معصوم میآیند
دو کودک با حواسِ جمع تا مادر نیافتد از رویِ مَرکب دلِ این شب
مبادا باز این شیشه ترک بردارد از غمها خدایا بارِ شیشه دارد او آیا؟
حسین از آنطرف با قلب پُر آتش
حسن از این طرف میآید و هِی میتپد قلبش
دوباره پیشِ مادر هست خدایاشکر حیدر هست...
چهل شب میشود اینگونه میآیند در شبها
چهل شب میشود خانه به خانه میروند اما
فقط یک خانواده نیمه شب آوارهاند اینجا
علی شاهد برای خویش آورده
علی شاهد برای اینهمه مردم
منم مَردِ غدیرِ خُم
و این است شاهدم زهرا
و زهرا شاهد آورده است با آن حال
که من هم ارث میگیرم
که من هم دختر پیغمبرم این است تقصیرم؟
علی در میزند ، در باز میکردند انصار و مهاجرها
نگو یارانِ پیغمبر بگو اغیار و تاجرها
یکی در باز کرد و گفت شرمنده نمیآیم
یکی هم گفت یادِ من نمیآید غدیر خم
امان از حرف نامردم
یکی در باز کرد و روی خود را آنطرف کرد
یکی هم داشت مولا حرف میزد بِینِ حرفش زود در را بست
دلِ زهرا چه بد بشکست
علی ماند و سلام او فقط زهرا جوابش داد اگرچه گریهاش اُفتاد
فقط زهرا جوابش داد
علی با فاطمه تنها به پشتِ دربها بودند
چهل شب پشت درها در پِیِ یک آشنا بودند
چهل شب رَدِ غم پیداست از خانه به هر کوچه
چهل شب رفتهاند و جز سه تَن یک یار و یاورنیست
بجز سلمان و مقداد و ابوذر نیست
ولی آنروز در کوچه ولی آنروز در خانه
میانِ جمع اوباش و اراذِلها و بیگانه
چهل تَن یا که سیصد تَن روایتها فراوان است خدایا کینه عریان است
غلافِ تیغ پنهان است حرامی هم رجز خوان است
تلافیِ غدیرِ خُم فقط آتش فقط هیزم
امان از دستِ نامردم به پیش طفلِ سر در گُم
حسن چشمانِ زینب بست
که مادر پشت دربِ خانهی خود هست
زمین اُفتاد و در اُفتاد
امان از چادر زهرا امان از رد شدنها و امان از پا زدنها و امان از رفت و آمدها
خدایا میخ لج کرده خدایا راه کج کرده....
(حسن لطفی ۴۰۰/۱۰/۱۵)
🌷نذر ڪردیم . . .
ڪہ یڪ روز حرم ، وقت اذان
سَر ما را به هـوای علی اڪبر بزنند
🌹#پاسـدار_مدافع_حرم
#شهـید_محمدتقی_سالخورده_
#نماز_اول_وقت_
سجاده ی خویش را که وا می کردی
تـا آخـــر شب خــدا خــدا می کـردی
امـا درِ خــانـه ی تـو را سـوزانـدنـد
آنهــا کـه برایشـــان دعــا می کـردی
#سیدعلی_نقیب
#فاطمیه
به ڪمال عجز گفتم: ڪه به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتے: تو مگر هنوز هستی؟!
#فروغے
همراه:
قدم بزن همهی شهر را به پای خودت
وَ گریه کن وسط کافهها برای خودت
تو خود علاجِ غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت
شبیه نوح، اگر هیچکس به دین تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شدهای بین عکسهای خودت...
#حسین_زحمتکش