به سیم و زر نشود حرص و آز کم صائب
که نیست از خس و خاشاک سیری آتش را
#صائب_تبریزی
چنان ز سردی عالَم فسردهدل شدهام
که روی گرم نمیآورد به جوش مرا
#صائب_تبریزی
گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه
کند به موسم حج کعبه جمع دامن را
#صائب_تبریزی
برون کن از سر نخوت هواپرستی را
که چون حباب کند خانهها خراب هوا
#صائب_تبریزی
به یک کرشمه که در کار آسمان کردی
هنوز میپرد از شوق چشم کوکبها
#صائب_تبریزی
غزل شمارهٔ ۴۹۱
ای که از عالم معنی خبری نیست تو را
بهتر از مهر خموشی سپری نیست تو را
اگر از خویش برون آمدهای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست تو را
سرو از بیثمری خلعت آزادی یافت
جگر خویش مخور گر ثمری نیست تو را
میکند همرهی خضر، بیابانمرگت
اگر از درد طلب راهبری نیست تو را
بر شکست قفس جسم از آن میلرزی
که سزاوار چمن بال و پری نیست تو را
بگسل از خویش و به هر خار که خواهی پیوند
که در این ره ز تو ناسازتری نیست تو را
زان به چشم تو بود روی زمین خارستان
که چو نرگس به تهِ پا نظری نیست تو را
سنگ را میشکند سنگ، از آن مغروری
که در این هفت صدف، هم گهری نیست تو را
نیست در بیهنری آفت نخوت صائب
شکوه از بخت مکن گر هنری نیست تو را
#صائب_تبریزی
غزل شمارهٔ ۶۷۲
غم حساب ندارم ز مِیپرستیها
که نیست قابل تغییر، خواب مستیها
به قدر آنچه شوی پست، سربلند شوی
گرفتهایم عیار بلند و پستیها
نسیم جاذبهای پیش راه ما بفرست
که گشت سدّ ره ما غبار هستیها
که میکند سر زلف حواس ما را جمع؟
به غیر بیخودی عشق و خواب مستیها
بگیر سر خط عبرت ز قطع زلف ایاز
کشیده دار عنان درازدستیها
به وصل او نرسیدم ز مفلسی صائب
سیاه در دو جهان روی تنگدستیها
#صائب_تبریزی
دل به امّید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
#حافظ