eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند بزن بهار را تضمین کن اسفند دلم شبیه فروردین کن هر صبح کنار سفره ی صبحانه با قند لبت چای مرا شیرین کن @abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رند ترین تاریخ تولد تاریخ روز تولد حضرت زینب😍 ۵/۵/۵ روز پنجم از ماه پنجم از سال پنجم هجری قمری حسین_دارابی | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
بگذار که با بوی تو آرام بگیرم از پنجره‌ی روی لبت کام بگیرم بگذار در این لحظه که لبریز تو هستم با باز دمی از نفست وام بگیرم مانند غزل داغ‌ترین واژه‌ی خود را از ساده‌ترین بوسه‌ی لبهام بگیرم من منتظرم تا تو از این کوچه بیایی تا زیر قدم‌های تو ایهام بگیرم این بار دلم را به خودم پس نفرستید تا قلب هوایی شده را رام بگیرم من آمده‌ام تا لب این پنجره امشب یک بوسه‌ی داغ از تو سرانجام بگیرم @abadiyesher
در همین گوشه‌ی خالی که گریه‌هایم به چشم هیچ بارانی نمی آید، تو را دوست دارم در همین غربت غریب غم‌هایم که راه به هیچ تبسمی ندارد، تو را نزدیک تر از نفس می‌بینم کجاست؟ کجاست خواب آرام پروانه؟ شاید اتفاق افتاد حادثه‌ی دستانت..‌. @abadiyesher
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات کران تا کران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است کنار تو هر لحظه گویم به خویش که خوشبختی بی‌کران با من است روانم بیاساید از هر غمی چو بینم که مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار، شکر خنده آن دهان با من است. @abadiyesher
بسم الله و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود
 حسین منزوی
گاهی به لطف عشق شادم، گاه غمگینم معجونی از شهد و شرابم تلخ و شیرینم جمعند مرگ و زندگی در 'دوستت دارم' در حیرت از این کلْمه، این راز نخستینم‌ درمان چرا؟ با دردهای خویش دلگرمم هرشب زبان وا‌می‌کند زخمی به تسکینم لبخندهایم مانده زیر تلی از اندوه راه نفس را بسته بر من بغض سنگینم هرچند از یاد رفیقان رفته‌ام چندی‌ است صدشکر یادی می‌کند دشمن به نفرینم همخواب مثل آسمان؟ یا دور چون مرداب؟ با من‌‌ بگو ای‌ ماه امشب من کدامینم؟ @abadiyesher
ماجرای در و تخته است، وجود من و تو چقدَر مثل گل و شمع ؛ به‌هم می‌آییم @andisheysabz
«یک لحظه کنارم بنشین، حرف زیاد است بازار غزل، بعد تو، بدجور کساد است! کمبود تو بیماری سختی است، کشنده! بی حسی و بی میلی و کم شعری حاد است هرچند که من مُرده ام از دوری‌ات اما، برگرد که آغوش تو یک جور معاد است اجبار نکردم که کنارم بنشینی؛ یک لحظه ولی، لطف بکن! پیشنهاد است وقتی که نباشی، به خدا حس غزل نیست با اینکه دلم لب به لب و حرف زیاد است!» @abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شعر خوانی 🌸میلاد حضرت زینب سلام الله علیها 🌹حمید رضا برقعی
ای کاش وصال او مقدر می‌شد می‌آمد و خانه‌ام معطر می‌شد از دوری او خواب ندارم ای کاش با آمدنش دورهٔ غم سر می‌شد @abadiyesher
آن کس که در صبر و صلابت گنج باشد رفتارِ او معیارِ انسان‌سنج باشد میلادِ نابش بهترین ایّامِ بوده‌ است تاریخِ آن در پنجِ پنجِ پنج باشد. (۵/۵/۵ هجری قمری) @abadiyesher
چندی است شدیداً شده‌ام دربه‌درت خواهان توام باهمه‌ی دردسرت من منتظر جواب مثبت هستم قربان تو و فیش حقوق پدرت!🤑
حسین لملیکی‌زاده: چندی است شدیداً شده‌ام دربه‌درت خواهان توام با همه‌ی دردسرت من منتظر جواب مثبت هستم قربان تو و فیش حقوق پدرت! 🤑 خانم ایکس: فکرش مثل زلزلهٔ بم شده است آرامشم از پاقدمش کم شده است یک پول‌پرستِ آسمان‌جُل امشب از بخت بدم خواستگارم شده است آقای وای: می‌خواهی اگر دهی مرا دلداری برخیز و بگوی در جوابم آری من خواستگارِ خودتانم بانو با مال و منالتان ندارم کاری خانم ایکس: از طرف پدر اوشون 😁 از دختر ما چه انتظاری داری؟ تا وقتی که بی‌پول و بیکاری باید بشوی صاحب یک شغل خفن فرمانداری، مهندسی، معماری... آقای وای: با سکّه و پول هم جدل بسیار است بی‌ پول هم عشق بی‌بدل بسیار است من شاعرم و اگر که قانع باشی در سفرهٔ من نان و غزل بسیار است شاید ادامه پیدا کند... 😁😂
گفتم بگویم: «دوستت دارم» که ترسیدم در پاسخم راحت بگویی: «باز هم ممنون» @abadiyesher
با حسرت و غم می‌گذرد هر روزم دلتنگم و چشم بر حرم می‌دوزم هر هفته شب جمعه شبیه آتش از داغ فراقِ کربلا می‌سوزم! @abadiyesher
زندگی، دنیای تاریکی برایم ساخته بی سبب، در کارهایم، هی گره انداخته زد لگد بر بخت من، افسار خود را پاره کرد اسب مغروری که «او» بر روزگارم تاخته صبر کردم مَحرمی پیدا شود، اما نشد پیر/مَردم که همیشه، با «نشد»ها ساخته خواهرم می‌گفت: دیشب توی کیف پول خود مادرم عکس مرا دیده، ولی نشناخته جُرم او چشم سیاه و جُرم من این بود که  دختری را دیدم و یک دم به او دلباختم! . بعد شعرِ آخرش، دیوان خود را پاره کرد شاعری که بیت آخر، قافیه را باخته. @abadiyesher
آه از این غربت نزدیک و از آن حسرت دور عشق در سینه‌ی من هست و در آغوشم نیست @abadiyesher
من جهنم زده ام، حسرت سیبی دارم باز نسبت به شما، حس غریبی دارم @abadiyesher
ﻭﻩ ﭼﻪ ﺷﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺷﺒﯽ؟ ﺑﺮ ﻟﺐِ ﻣﻦ ﻧﻬﯽ ﻟﺒﯽ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻟﺐِ ﺗﻮ ﺑﺴﭙﺮﻡ، ﺟﺎﻥ به لب ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺭﺍ..!! @abadiyesher
دوست داشتن که تمام نمی‌شود! فی المثل تا هر موقع که شعر هست  من دوستت دارم… @abadiyesher