هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
#حامد_عسکری
وقتی بهشـتِ عزّوجَل اختراع شد ؛
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستهی مردی نگاه کرد
لبخند زد و قند بدل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالهای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود غزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات و فعل اختراع شد
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
اینگونه بودها، که بغل اختراع شد
یک شب میان شهر خرامید و عطسه زد
فرداش پنج دی و گسل اختراع شد...
#حامد_عسکری
ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است
تهمینه شود همدم تنهایی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم
این رستم معمولی ساده که غریب است
حتا وسط ایل خودش در وطنش بم
ناچاری از این فاصله هایی که زیادند
ناچارم از این مردن تدریجی کم کم
هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است
بگذار بمانم ..... که فدای تو بگردم
من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من بدرک من به جهنم
#حامد_عسکری
دل باید به یک جا قرص باشد!
صاحاب داشته باشد، دل بیصاحاب
زود نخکش میشود، چروک میشود،
بوی نا میگیرد، بید میزند...
#حامد_عسکری
عاشقان هم همه خوابند در این موقع شب
بی گمان یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
#حامد_عسکری
دیدم که شهر پر از عـطر مریم است
گفتند باز روسریت را تکانده ای...
#حامد_عسکری
تنرعشه گرفتیم که با غیر نشسته است
از غیرتمان بود! نوشتند حسودیم ...
#حامد_عسکری
ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید كه اندوه بشر بسیار است...
#حامد_عسکری
مشام اسبها گیج از هجوم عود و باروت است
صدای شیهه و سمکوبههای تلخ می آید
هوای چسبناک «تیر» و تشویشی عرق کرده
به ذهن زایر خورشید هشتم مرگ می زاید
هجوم چکمهی قزاق بر بال پرستوها
شکوه انعکاس سرخ خون در باغ آیینه
تلاقی خوش نقارهها با نعرهی برنو
عروج کفتری بی بال وپر از حفرهی سینه
چه خطی؟ خط نستعلیق خون در بهت مرمرها
چه نقشی نقش دستی پنج تن بر روی کاشیها
خبر تا بلخ رفته تا دکان پیر آهنگر
به نیشابور تعطیلند فیروزه تراشی ها
«ابوالفضل دبیر» از قلعهی تاریخ بیرون آ
که بر این مرثیه لختی قلمها را بگریانی
کجا در بارگاه امن آب و عطر و آیینه
جواب اشک باروت است ؟ کو آداب مهمانی
هنوزا نالهی غمگین و معصوم کبوترها
عجین با عطر نارنج از گلوی باد می آید
اذانی زعفرانی می چکد از پلک گلدسته
عرق بر کاشی مظلوم گوهرشاد می آید
من و تو وارث این زخمهای داغ و شفافیم
مسیر پیش رو با چلچراغش گم نخواهد شد
جهان این رابداند این قبیله اوج پرواز است
عقاب کوه خام کاسه ای گندم نخواهد شد
#شعرخوانی
#حامد_عسکری
مشڪل از سبڪ عـراقی و خـراسانی نیـست
همه با قافیه ی #عـشق مصیبت دارند
#حامد_عسکری
باد میآید و از قافیهها میگذرد
از غزلهای من زخمنما میگذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم میآید و از پلک خدا میگذرد
بوی آویشن کوهی است که میآید یا
باد از خرمن موهای رها میگذرد؟
زنده رودی است پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد، شعر جدا میگذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما میگذرد
باد میآید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقهٔ ما میگذرد»
#حامد_عسکری
باد میآید و میکاهد از آه لب تو
آه از تر شدن گاه به گاه لب تو
اوج یک خواهش تر در دل تابستان است
خنکای سبد توت سیاه لب تو
«بختیاری» شدهام ایل به راه اندازم
رمهای بوسه بیارم لب چاه لب تو
پرده در پرده غزل مست «مرکب خوانی»
میچکد نت به نت از «شور» و «سه گاه» لب تو
غیر من که غَزَلام یک به یک ارزونی تُست
جیگرش پاره بشه هر کی بخواهه لب تو
#حامد_عسکری
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!
صدایت کردم و سیبی به کف با دامنی آبی
وزیدی بر لبِ ایوان و ایوان شد، چه ایوانی!
نبودی بغض کردم... حرفها را... خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد، چه ویرانی!
گوزنی پیر بر مهمانسرای خانهی خانی
بر لطفِ سرپُری تکلول مهمان شد، چه مهمانی!
یکی مثلِ #منِ بدبخت در دامِ نگاه #تو
یکی در تنگیِ آغوش زندان شد، چه زندانی!
من از "سهراب" بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو "گرد آفریدم" فصل پایان شد، چه پایانی...
#حامد_عسکری
🆔@abadiyesher
اصلاّ از این به بعد شما باش و شانههات
ما را برای گریه، سر آستین بس است
#حامد_عسکری
🆔@abadiyesher
هدایت شده از حــــــــــــــــــــبیب
نامهی آخرت به دستم رسید
بالاخره تونستی پستش کنی!
خیلی پلا میونمون خراب شد
دیگه نمیتونی درستش کنی...
جون به لبم رسید تا رامم بشی
چجوری این آتیشو خاموش کنم
شاید ببخشمت ولی محاله
نامهی آخرو فراموش کنم
نوشتی آسمونمون تموم شد
هرچی که بوده بینمون تموم شد
تو ساده رد شدی ولی جدایی
خیلی برای من گرون تموم شد
تو آسمون عشق من پریدن
یه ذره بال و پر میخواس، نداشتی
بهم نگو تقصیر سرنوشته
عاشق شدن جیگر میخواس، نداشتی!
با این حساب حرفی دیگه نمونده
منم دیگه حرفامو جَم میکنم
یه مشت غزل میمونه، چندتا نامه
اونم یه خاکی تو سرم میکنم...
#حامد_عسکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی دورت بگرده خوب میشی...
😭😭😭😭
#حامد_عسکری
@abadiyesher
هرچه با تنهاییِ من آشناتر میشوی
دیرتر سر میزنی و بیوفاتر میشوی
#حامد_عسکری
@abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درشبِ سرما، شبِ خلوت، شبِ سردرگمی
گرم و مطبوعی، شبیه طعم چایِ هیزمی
کاش! ذکری یادمان می داد دربابِ وصال
در مفاتیحُ الجِنانش، شیخ عباس قُمی...
#حامد_عسکری
@abadiyesher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه شعر دلنشین و بسیار زیبا😍
خدای هر دوی ما انتهای کار یکی است👌
#حامد_عسکری
@abadiyesher
از درد ترکخورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم!
#حامد_عسکری
@abadiyesher
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته..!
#حامد_عسکری
@abadiyesher
هرچه با تنهایی من آشنا تر میشوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر میشوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر میشوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر میشوی
مثل بیدی زلفها را ریختی بر شانهها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر میشوی
عشق قلیانی است با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر میشوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
#حامد_عسکری
@abadiyesher
گیسو میان واژه برایم رها نکن ...
من از تبار واژهی سرخ ِسیاوشم
بانو ! به قول ِحضرت ِاستاد شهریار
عاشق نبودهای، که بفهمی چه میکِشم ...!
#حامد_عسکری
@abadiyesher