معجون شراب است و سیانور لبانت
جان دادن لب بر لب مخمور قشنگ است
- #سید_مهدی_نژاد_هاشمی
#شاخه_نبآت
🌿. @Mava_a
نگاهت نیمه ی پر از شراب ناب شیراز است
غمت در نیمه ی خالی این لیوان نمی گنجد
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
من با توأم ولی تو حواست به دیگری ست
نفرین به رسم تو اگر این شیوه دلبری ست
"قربان آنکسی که زبان و دلش یکی ست "
آیینه بودن است که رسم ِپیمبری ست
چشم و چراغ ِ روشن این دوره گرد را
خاموش کردنش به نگاهی ، ستمگری ست
لشکر نکش به سینه ی تنگ غریبه ها
این شهر در محاصره ی ساده باوری ست
نفرین به جنگهای صلیبی که همچنان
مثل ِجنون عشق من و تو سراسری ست
.
با من غریبگی نکن ای ماهتاب من
معجون چشم های تو افیون ِ کافری ست
"تا خاک را به یک نظرت کیمیا کند "
چشم تری که در صدد دادگستری ست
.
چون قهوه های ترک قجر بغض می کنی
گرچه زبان مادری ِ هردومان ، دری ست
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
من با توأم ولی تو حواست به دیگری ست
نفرین به رسم تو اگر این شیوه دلبری ست
"قربان آنکسی که زبان و دلش یکی ست "
آیینه بودن است که رسم ِپیمبری ست
چشم و چراغ ِ روشن این دوره گرد را
خاموش کردنش به نگاهی ، ستمگری ست
لشکر نکش به سینه ی تنگ غریبه ها
این شهر در محاصره ی ساده باوری ست
نفرین به جنگهای صلیبی که همچنان
مثل ِجنون عشق من و تو سراسری ست
.
با من غریبگی نکن ای ماهتاب من
معجون چشم های تو افیون ِ کافری ست
"تا خاک را به یک نظرت کیمیا کند "
چشم تری که در صدد دادگستری ست
.
چون قهوه های ترک قجر بغض می کنی
گرچه زبان مادری ِ هردومان ، دری ست
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت
این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت
مانند آشنای غریبه در این جهان
جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت
گفتم بمان که دولت عشق است بودنت
اما توجهی به چنین دلبری نداشت
وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید
آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت
من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ...
بال و پر رها شده ی دیگری نداشت
یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت
وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت
آتش گرفت هیزم چشمان من بجز
رنج و عذاب معجزه ی بهتری نداشت
شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد
"آدم" , ولی دوباره دِل ِ کافری نداشت
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی