eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود این زورق شکسته ز ساحل نمی رود گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ کاری که خود ز دست من و دل نمی رود!
همه مستیم ولی کیست که عاشق باشد؟ با دل گم شده از خویش موافق باشد؟ بستر باغچه گرم است که مریم شده‌ایم کیست در داخل مرداب ، شقایق باشد ؟ وقت شادی همه لبخند تو را میبوسند خوشتر آن دوست که همشانه‌ی هق هق باشد فرصت آینه سنگ است بزن تا شاید پشت آیینه خداوند حقایق باشد عشق، دریای جنون است و خطر، می‌بایست دل در این ورطه‌ی پر حادثه قایق باشد گوهرت را به کسی بخش که لایق باشد نه که دل دل زدنت، آینه‌ی دق باشد
‍ آمدو با طعنه غرقِ افترایم کرد و رفت متهم بر صدهزار و یک خطایم کردورفت تازه با تنهایی ام خو کرده بودم ناگهان یک صدای آشنا از خود جدایم کردورفت غرقِ دریای خودم بودم که از راه آمد و در میانِ کشتیِ غم ناخدایم کرد و رفت همچو دردی رخنه دراعماقِ قلبم کرده بود با نگاهِ نافذش قصدِ شفایم کرد و رفت تاکه دل دادم به چشمانش نگاهش را گرفت همدمِ یک بغضِ بی چون و چرایم کردورفت آنکه جز رویای وصلش در سرم چیزی نبود با عذاب و درد هجران مبتلایم کردورفت بی هوا رفت و مرا پای پیاده بی چراغ راهیِ بیراهه سوی ناکجایم کردو رفت من که در شهرم سرآمد بودم از کبر و غرور پای عشقش زار و بیمار و گدایم کردورفت قلبِ خونم در غمش صدهاهزاران تکه شد تا ابد در سوگِ دل صاحب عزایم کرد و رفت
باید این رابطه از روی رفاقت باشد نه سلامی که فقط از سر عادت باشد عشق آنگاه قشنگ است که در سایه‌ی آن نه خیال تو ، که وجدان تو راحت باشد مهربانی فقط این نیست که گاه از سر لطف حالی از دوست بپرسی که سلامت باشد گله ای از تو ندارم گُل من ! کی دل من مثل دل های دگر اهل شکایت باشد؟ خواستم حرف دلم را رُك و راحت بزنم ور نه کی دوست سزاوار ملامت باشد ! فرض کن بشکند از دست تو یک شب دل من تن تو خرّم و جان تو سلامت باشد
دراین سـرای بی کسی نشسته ام به در نگاه میکنم دریچه آه می کشد توازکدام راه می رسی خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام دراین امید پیرشد نیامدی ودیرشد هوشنگ ابتهاج
با بودنت حال غزل ها فرق دارد فِعل و مفاعیل و فَعَل ها فرق دارد از بعد دیدار تو حالم روبراه است می خندم و عکس العمل ها فرق دارد می لرزم اما از تماشای تو شادم وقتی که رفتار گسل ها فرق دارد از دیده ام رفتی ولی از دل نرفتی با تو همه ضرب المثل ها فرق دارد من شعر می گویم برایت تا بدانی در عاشقی هم راه حل ها فرق دارد...
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت  گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید  قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به تنگام قفس ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت... هوشنگ_ابتهاج
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد هرجا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد!
مادرم گفت که شاعر شدنت دردسر است! به گمانم که خیابان گِله كردست به او...
فقط شرمندگی حاصل شد از عشقی که مستم کرد اگر یک جا بلندم کرد، در جایی دو بار انداخت..
نام تو مگر چیست؟ که شرط ضَرَبان است. خونیست ،که در رگ رگ ابیات نهان است از رایحه ی عطر تو، قارونم و بی شک هرم نفست،، گنج ترین گنجِ زمان است لبخند تو مشهور ترین سیب بهشتی ست از طرحِ لب توست که حوا نگران است تصویر دوتا مردمک چشم تو انگار _ نیلوفر آبیست که در آب روان است این آتش عشق است، که در هر غزل من گلواژه ی "تو" مایه ی آرامش جان است. از عشق تو دیوانه ترین شاعر شهرم "چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش که بدون تو فقط خواب پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟ کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد! خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توام" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
ناگهان دیدمش و پلک زدن یادم رفت در میان دهنم « وای خدا جان » پیچید
رک بگو! عاشقِ این بی سر و پایی یا نه؟ درکِ تقریباً و انگار و حدوداً سخت است..
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
عشق است و تعابیر و محالات وصالش زهر و عسل و خانه خرابی است کمالش! در جنگ دل و عقل حکم کیست!؟ اگر عشق آرام بگیرد، و نپیچد به سوالش... هرکس که به عشاق جهان خرده گرفته روزی به پر عشق گرفته پر و بالش تلخ است ته قصه ی دلدادگی اما خواندیم فقط از شب شیرین وصالش ماهم به محاق و شب و من دل نگرانم روشن شود ای کاش دو چشمم به جمالش عمریست که از چشم عسل گفتم و هرکس دلبسته ی چشمش بشود وای به حالش
عِشق آن اگَر باشَد کـه می‌گویَنـد دِل هایِ صاف و ساده می‌خواهَد عِـشـق آن اگَر باشَد که مَـن دیـدَم انــســانِ فـوق الـعــاده می‌خواهَد
اگرچه هم قدم گردباد می گردم دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم چرا ز سینهء من دود آه سر نزند که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم نه پر خروش! که من، آبشار یخ زده ام نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم فریب خوردهء عقلم، شکست خوردهء عشق من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم همیشه جای شکایت به خلق بسیار است ولی برای تو، از خود شکایت آوردم
‏زیباترین دعایی که شنیدم این بود: «وَ لاتُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی فیهِ رِزْقاً.»‌ در جستجوی آن‌چه برایم مقدر نکرده‌ای، خسته‌ام مکن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل که رنجید از کسی، خرسند کردن مشکل است، شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است، کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد، حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کی درد و یکی درمان پسندد یک وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
عِشق آن اگَر باشَد کـه می‌گویَنـد دِل هایِ صاف و ساده می‌خواهَد عِـشـق آن اگَر باشَد که مَـن دیـدَم انــســانِ فـوق الـعــاده می‌خواهَد
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی من آن سکوت شکسته در آسمان توام و تو درآمد دنیا و آفتاب منی چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی برای زندگی ی بی جواب و تکراری به موقع آمدی و بهترین جواب منی روان در اوج خیالم چو رود می مانی همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی نفس پس از گذرت از حساب می افتد و تو دلیل نفس های بی حساب منی رها مکن غزلم را همیشه با من باش که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست
گرچه دلم ز عشق تو هرگز معاف نیست اما میان عقل و دلم ائتلاف نیست دیدم شبی به جمع رقیبان نشسته‌ای از آن زمان به بعد، دلم با تو صاف نیست گفتم دلم برای تو و او به طعنه گفت: «باشد قبول کردمش اما کفاف نیست» حتی کنار من دل تو جای دیگرست بین فراق و وصل تو هیچ اختلاف نیست! قصد بدی نداشت که قلب مرا شکاند... "باران که در لطافت طبعش خلاف نیست"