eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
شده آیا برود؟ آن که تو میخواستی اش! وای از پرسش این جمله خجالت دارم...
🍃 پای یک خط تعالیم تو بانو والله عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
عاشقانت همه نامی و نشانی دارند آنکه در عشق تو بی‌نام‌ونشان است، منم ”حسین‌جآن..💔 “
درسته که : شکستن دل پیگرد قانونی نداره اما مطمئن باش پیگرد الهی دارد...
🤍 گناه چشم تو ... یا ... نه گناه عکاس است که اینچنین به نگاهت دچار و حساس است و مدتیست که هنگام دیدن چشمت «اَعوذُ بالله» او «قُل اَعوذُ بِاالناس» است برای رستن او از جهنم و آتش پل صراط نگاهت ملاک و مقیاس است تمام اهل زمین را جهنمی کردی که آیه آیۀ چشمت «یُوَسوِسُ الناس» است تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟! 🍂☕️🍂
♥️🍃 چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی... چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی...؟؟ ❤️
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است من دوستی به‌ جز تو ندارم؛ قسم به عشق هر کس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن است چشمان من مسیرِ تو را گم نمی کنند فانوس اشک‌های من از بس که روشن است! هر کس که دامنِ مژه‌اش تر نمیشود باید یقین کنیم که آلوده ‌دامن است از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش! چون خوابِ بد، سزای من «از یاد بردن» است...
بی حرمتی ست پا نزدن بر بساط عقل وقتی که عشق این همه اصرار میکند...!
می خواهمت همیشه و امّا نمی شود بسیار می زنم در و در وا نمی شود ای کاش تیغ تیز غمت خیر می گذشت حالا نهال خم شده سرپا نمی شود صدها گره زدی به گلویم که نوش من خود کرده زخمی ام که مداوا نمی شود بی هیچ گفتگو دل پر خون سکوت کن از قطره قطره های تو دریا نمی شود از گفتنم که چشم براه توام چه سود این قیل و قال کوچه تماشا نمی شود رفتی بگویمت به مدارا نرو بمان..! با بغض خون گرفته مدارا نمی شود.. دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود هر چند می روی، به سلامت نمان برو این عشق دل گرفته به دنیا نمی شود.. 🖌"شمس لنگرودی"
وقـتی که مـی خـندی لبت تـعبـیر دارد عـشقِ تـو ای شـیرین زبـان واگـیر دارد در گـیر و دارِ ایـن تبِ عـشقِ مـن و تـو ایـن خـنده ها بـیش از هـمه تأثیر دارد دیـوانِ چـشمانِ تو در شب های شـعرم صـدها غزل، صد عشق و صد تصویر دارد حـتّی مـیـانِ شـعلـهٔ چـشـمانِ مستت هـُـرمِ نـگاهـت صـد هـزاران تـیـر دارد جانِ عزیزت یک کمی هـم فکرِ من بـاش ایـن عـشق، با تـو صحبت از تـقدیر دارد مـن چند سالی مـستم از سـر تا به پایت آری سـراپـایـت، دو صـد تـفسـیـر دارد بـا تـو تـمامِ زنـدگـی سـبز است و آبـی سـرخِ لـبانت بیـش از ایـن واگـیـر دارد
روی پیشانی بختم خط به خط چین دیده‌ام بسکه خود را در دل آیینه غمگین دیده‌ام مو سپیدم مو سپیدم موسپیدم مو سپید گرگ باران دیده هستم، برف سنگین دیده‌ام آه یک چشمم زلیخا آن یکی یعقوب شد حال یوسف را ببینم با کدامین دیده‌ام؟ آشنا هستی به چشمم صبر کن، قدری بخند یادم آمد، من تو را روز نخستین دیده‌ام بیستون دیشب به چشمم جاده‌۰۰ای هموار بود ابن سیرین را خبر کن، خواب شیرین دیده ام
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس من و همصحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس حضرت لسان الغیب
حرفِ دل بسیار اما شعر ،کوتاهش خوش است نه گلی در باغ مانده نہ دلی در پیکرم...
یعقوب می‌داند که وقتی یوسفت رفته... دیگر شرف دارد به دیدن، کور بودن ها!
باید که عزیزت بشوم، گرچه بیفتم ده بار، نه! صد بار، تهِ چاه دوباره
تا که در دسترسی ، از تو همه بی‌خبرند تا کمی دور شوی ، هِی خبرت می‌آید...
نه لیلا میشوی ، باور کنی حد جنونم را نه شیرین میشوی ، بر هم بریزی قند خونم را
دردا که ز هجران تو ا؎ جانِ جهان خون شد دلم و دلت نه آگاه از من..🎭
چنان چشم و دمار از من در آورده است چشمانت که از کرمانیان، آقا محمّد خان قاجارے ...!
بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت میکند وای ِدل! چون کـودکی بی تو لجاجت میکند اشتیاق دیدن تو میل ِ خاموشی نکـرد هیچ وقت عشقت به دل...فکر فراموشی نکرد عشق ِ من با تو به میزان ِ تقدّس می رسد بی حضورت دل به سرحدّ تعرض می رسد " دوستت دارم " برای من کلام تازه نیست حدّ عشقت را بـرایم هیچ چیز اندازه نیست در غیاب تو غریبانه فراقت میکشم بر گذشت ِلحظه ها طرحی ز طاقت میکشم عج
سرِ سَجّاده ی شعریم و دعا گوی شما چه سَبک می‌شود آدم که تو را می‌خواند!
پس از او همنشین دیگری جز غم نخواهم داشت نمی‌میرم! ولیكن زندگانی هم نخواهم داشت...
رؤیت بشو ای ماه‌تر از ماه، دوباره تا این‌که شوم کافر و گمراه دوباره! گفتند که: ایمان بپذیرم! نپذیرم مشروب شده همدل و همراه دوباره در مذهب‌تان باده حرام است! جهنم! مستانه روم جاده‌ی بیراه دوباره لعنت به کسی که لب تو کرده حرامم لعنت به همان زاهد خودخواه دوباره باید که عزیزت بشوم، گرچه بیفتم ده بار، نه! صد بار، ته چاه دوباره در وادی اشعار، چه بد، ضد نظامم پیش تو چه طاغوتی‌ام ای شاه، دوباره بین من و تو فاصله بسیار بلند است هی پایه‌ی شعرم شده کوتاه دوباره چنگال شب تیره به جانم زده چنگش رؤیت بشو ای ماه‌تر از ماه، دوباره ...
شب تاریک کنار تو به سر می آید نام زهرا به تو مادر چقدر می آید
داد شمشیری به دست عشق و گفت هرچه بینی غیر من گردن بزن...