❣فرج امام زمان(ع)صلوات
چند #روزیست دلم میل ِ زیارت دارد
باز حس می کنم این قلب، حرارت دارد
واژه در واژه برای تو غزل میگویم
بیت بیت غزلم عرض ِ ارادت دارد
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
جوانی عکس خودش را
نزد حضرت امام (ره) فرستاد و گفت: آقاجان ؛
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید تا برایم کافی باشد،
حضرت امام(ره) نوشت :
« اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون »
ما مال خدائیم
آدم مالِ کسی را
صرف دیگری نمی کند ...
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
❣امام على عليه السلام:
زشت ترين خيانت، فاش كردن راز [كسى ]است
أقبَحُ الغَدرِ إذاعَةُ السِّرِّ
📚غررالحكم حدیث 3005
🔻تمام ارزش رازداری به اینه که وقتی رفاقت یا رابطه ت با طرف مقابل بهم خورده رازشو حفظ کنی، وگرنه رازداری تو دوران دوستی که هنر نیست!
🔻شخصی تعریف می کرد: یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن،
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟
🔻گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه...
🔻وقتی از هم جدا شدن پرسیدم چرا طلاقش دادی؟
گفت آدم: پشت سر دختر مردم حرف نمیزنه...
🔻بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد؛
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه...
🔻یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت جدایی فاش سازد...
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🌷 #هر_روز_یک_خاطره _از_شهدا
#گناهان_يك_هفته_شهيد_ناصر_حسينى
🌷در گردان موسى بن جعفر (ع) دوستى داشتيم چهارده- پانزده ساله اهل رهنان اصفهان. صفا و خلوص غريبى داشت، مسلّم بود كه شهادت او ردخور ندارد و به همين دليل و به بهانه كم سن و سالى اش اغلب دوستان نوبت پست او را از خواب بيدار نمى كردند و به جاى او نگهبانى مى دادند.
🌷سنگر نگهبانى عصر در آن قسمت از منطقه فوق العاده در تيررس دشمن بود. يك روز بعد از ظهر داخل سنگر نگهبانى اش صداى انفجار آمد. آتش و دود همه جا را فراگرفته بود. هر چه او را صدا زديم جوابى نشنيديم. به درون سنگر رفتيم ....
🌷كاسه ى سرش از بين رفته بود. او را بردند عقب. يكى از رفقا كه جيبهايش را خالى كرده بود به كاغذ نوشته اى برخورده بود به اين شرح: گناهان هفته ....
🌷شنبه: احساس غرور از گل زدن به طرف مقابل در فوتبال.
يكشنبه: زود تمام كردن نماز شب.
دوشنبه: فراموش كردن سجده شكر يوميه.
سه شنبه: شب بدون وضو به بستر رفتن.
چهارشنبه: در جمع با صداى بلند خنديدن.
پنجشنبه: پيشدستى فرمانده در سلام به من.
جمعه: تمام نكردن تعداد صلوات مخصوص جمعه و به هفتصد تا كفايت كردن... و اين شهيد كسى جز ناصر حسينى نبود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🌷با لبخند شهدا🌷
🌸هفده سالش بود. همه کارهایش را کرده بود که به جبهه برود. خیلی دوستش داشتم. روزی که رفت، قبل از اینکه اعزام شود، کارت اعزامش را برداشتم و پنهان کردم. سراسیمه برگشت. همه خانه را زیر و رو کرد. زیر همه قالی ها و همه کابینت ها را گشت، پیدا نکرد. دست به دامنم شد. گفت: مادر، کارت من کجاست؟
گفتم: نمی دانم.
اشک در چشم هایم پیچید.
گفتم: مادر اگر شهید شدی، تکلیف من چیه؟
گفت: مادر هرچی قسمت باشه، راضی باش به رضای خدا.
دست گذاشت روی سینه اش، جلو ام خم شد و گفت: چشم، نمی روم، اما جواب حضرت فاطمه(س) با خودت.
من به اسم حضرت فاطمه(س) خیلی حساس هستم. اسم ایشان را که آورد. گفتم: برو پسرم!
کارت را گرفت و با عجله رفت.
🌸 علی هم بدن قویی داشت، هم هوش زیاد. در اولین مأموریتش به نیروهای شناسایی پیوسته بود.
به آخر مأموریت سه ماهه نزدیک می شدیم و منتظر برگشتش بودم. هیچ خبری از علی نداشتم. دلم شور می زد. شب متوسل شدم به امام زمان(عج). خوابم که برد، علی آمد. گفت: مادر ما پنج نفر بودیم، برای شناسایی رفته بودیم. ساعت 5 صبح برگشتیم، داشتیم وضو می گرفتیم که خمپاره 120 خورد کنار ما و همه زخمی و شهید شدیم.
از خواب پریدم. کل خوابم سه دقیقه بیشتر طول نکشیده بود. همان صبح خبر شهادتش را آوردند. بعد ها یکی از آن پنج نفر که زنده مانده و پاشنه پایش در همان جریان رفته بود، آمد عین همین خواب را برایم تعریف کرد.
📖 #خیلی_دور_همین_نزدیکی
🌸🌷🌸
هدیه به شهید علی دهخدا صلوات- شهدای فارس
تولد: 43/3/16- شیراز
شهادت: 61/11/21- زبیدات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
راز شهیدی که امام حسین علیهالسلام جمجمهاش را #کربلا برد...
قبل از #عملیات_بدر غلامرضا جلوی من و مادرش بدنش را برهنه کرد و گفت نگاه کنید، دیگر این جسم را نخواهید دید همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید...
دوازده سال در #انتظار بودم و با هر زنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند فقط یک #جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان؛ فرزند را شناخت...
در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند
گفتم: چکار میکنید؟
گفتند: مأمور هستیم او را به کربلا ببریم
گفتم: من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟
گفتند: مأموریت داریم و یک مرد نورانی را نشان من دادند
عرض کردم: آقا این فرزند من است فرمود: باید به کربلا برود؛ او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم یکباره از خواب بیدار شدم با هماهنگی و اجازه، نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا مأوا گرفتهبود.
راوی: احمد زمانیان پدر شهید
منبع: نقل از سایت افلاکیان
#شهید_غلامرضا_زمانیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬رفاقت فقط با #ابی_عبدالله_ع
که شب اول قبر به فریادمون میرسه...
✅حتما ببینید عالیه😭
🌸 #لطفا_رسانه_باشید🌸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پرفسور که در اسرائیل زندگی میکند با حرفهایی که درباره اسلام و پیامبر زد، مردم جهان را در شوک و بُهت فرو برد و یهودی های متعصب را خشمگین کرد.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
#خاطرات_پرتقالى....!
🌷وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آنها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر. او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود. همیشه عشق قطب نما و دوربین داشتم. راست اش وقتی بابا از منطقه به خانه می آمد، یک قطب نمای جنگی سبز رنگ با کاور خاکی، دور فانسقه اش می بست و یک دوربین جنگی هم همراهش بود.
🌷تصورم این بود که قطب نما و تفنگ به واحد ادوات مربوط است. خودم را رساندم به ادوات. _سلام. ادواتی ها تا چشمشان بهم افتاد، سریع خودشان را برای دست انداختن ام آماده کردند. یکیشان گفت: بفرما داخل آقا جواد! دم در بد است. _نه عجله دارم. بیشتر بچه ها مرا به اسم کوچک صدا می زدند. _فرمایشی بود؟ _اسلحه، قطب نما و دوربین می خواهم.
🌷نگاهی به هم انداختند و طرح تازه ای را ریختند. یکیشان، کاغذی را [از] کشو درآورد و خیلی جدی شروع کرد به چیز نوشتن. از خوشحالی در پوست ام نمی گنجیدم. پیش خودم گفتم: بابا که بیاید، حتما از عرضه و نفوذم تعجب می کند. پاکت نامه را با آب دهانش مالید و بعد هم داد دستم. _این را ببر دفتر ستاد! کارهای اداری اش که تمام شد، تند و تیز برگرد همین جا.
🌷پاکت را گرفتم. دویدم. ذوق زده بودم. فکرش را نمی کردم حاج حسین آن روز توی پایگاه باشد. در را باز کردم. یک هو دیدم، حاج حسین با آن قد بلند و اندام لاغرش ایستاده. تا چشمم به او خورد، تمام دنیا روی سرم آوار شد. حاج حسین مرا که دید، اخم کرد و با لحن تندی گفت: جواد! اینجا چه کاری می کنی؟ از ترس زبانم ایستاد. ماتم برد. در حالت عادی، بیرون از فضای پایگاه هم که حاج حسین را می دیدم، ترس برم می داشت، چه برسد اینجا؛ داخل پایگاه، آن هم دفتر حاج حسین.
🌷....چه جوابی باید می دادم؟ هر چه به مغزم فشار آوردم، نتوانستم جواب قانع کننده ای پیدا کنم. با لکنت و مِن و مِن گفتم: هیچی، این جا کار داشتم. _کار؟ چه کاری؟ تو جز درس خواندن چه کار دیگری داری؟ مگر بابات نگفت این جا پیدات نشود؟ مگر قول ندادی؟ قیافه ی سر به زیری گرفتم و گفتم: آقای مهرزادی! تو را خدا، به بابا نگو! آخرین بارم است، قول می دهم.
🌷چشم اش افتاد به پاکت توی دستم. خواستم قایم اش کنم که دیگر دیر شد. _چی تو دستت هست؟ نزدیک آمد. کاغذ را از دستم گرفت. باز کرد. بعد از چند لحظه، حاج حسین که همه ی انرژی اش را جمع کرد که نخندد، خنده اش گرفت. تازه متوجه ماجرا شدم. توی کاغذ نوشته بود: دفتر ستاد! برادر رزمنده، جواد صحرایی، فرزند رمضان علی، خدمت می رسند. لطفا اقلام زیر در اختیارشان قرار گیرد:
١_قطب نمای پلاستیکی ١ عدد
٢_کلاشینکف چوبی ١ عدد
٣_کلاه آهنی لاستیکی ١ عدد
٤_دوربینِ ....
راوى: رزمنده سرافراز جواد صحرايى
منبع: سايت نويد شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
پل طلاییه. عملیات خیبر بود. کسی ندیده بود رضا شهید بشه فقط میگفتن مجروح شده🤕 اسفندماه بود.
خواستن عید برای ما ۵ خانوادهای که در محله شهید داشتیم عزا نشه. خبر رو بعد از تعطیلات عید به ما دادن رضا مفقودالاثر شده بود. مجلسترحیم گرفتیم. بعد خبر آمد که تلویزیون عراق تصویر رضارو تو اسارت نشون داده😔
رفتیم بنیاد شهدا، عکسی که به ما نشان دادن، خیلی شبیه رضا بود. ۱۴ سال منتظر موندیم. مادرم پا از در خانه بیرون نمیگذاشت. فقط قبول کرد حج بره و برگرده. بعد گفتن پیکر برادرم تفحص شده. بندهای استخوانش از هم جدا نشده بودن پلاکش هنوز به گردنش بود. رضا مجروح شدهبود. بعثی ها تیر خلاص به پیشانیاش زدهبودن😭
«تصورش هم درد داره. تصور اینکه ۱۴ سال چشمبدوزی به در خونه.😔 عید به عید سوغات خانه خدا رو تا کنی و باز کنی تا پسرت که آمد سوغاتش را به تنش بپوشونی اما نیاد😭 نه! بیاد اما قد و بالایی نمونده باشه که سوغاتپوش بشه 😔.
رضا بیاد اما فقط پلاک باشد، چند تکه استخوان و حال تو که ندانی نامش رو چه بگذاری😔، وصل، پایان انتظار یا حسرت مادرانه؟»
شهید کوچکی که بلند پرواز کرد
✅ با خوبان همنشین شویم👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹