بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت پنجم»
گفت: «دقیقا ... آفرین ... خیالمو راحت تر کردی ... دیگه لازم نیست به بچه های سایبری بگم بیشتر واست توضیح بدن ... میتونی مستقیم بری سراغ پرونده ...»
گفتم: «قربان! معمولا شما کلید واژگان و سر نخ های عالی به ما میدین! میشه یه دو تا جمله بگین داستان چیه تا بعدش برم سراغ اصل پرونده!»
نه پیش گذاشت ... نه پس ... بدون هیچ چک و چونه و مقدمه و ذی المقدمه ای گفت: «جنگ داخلی! احتمالش داره خیلی قوی میشه ... و به قول خودت، حتی خیلی نزدیک ... شاید بشه گفت که چیز دیگه نمونده ...»
در علم جنگ شناسی (پولمولوژی یا جامعه شناسی جنگ) وقتی حرف از جنگ داخلی میشه، ینی سه ضلع اصلی داره:
1. شهری است
2. مسلحانه است
3. اهداف اولیه و قربانیان اصلی هم زن و بچه و مردم بی خبر و بی گناهند!
گفتم: «جا نخوردم ... متاسفم ... چون ادمین های اون سی چهل تا کانال دارن جوری مینویسن که انگار وسط اطاق فرمان جنگ نشستن! من حتی فکر میکنم جنگ واسه اونا قطعی و شروع شده! الان وارد مرحله ایذایی شدند!»
(مرحله ایذایی: مقدمات حمله که باعث گرفتن نفس و سرمایه و توان و انرژی و روحیه و افزایش میزان تلفات و... در حریف میشه! اما هنوز حمله اصلی نیست و بیشتر به قصد تخریب و تلفات انجام میشه!)
گفت: «نظر منم همینه ... چون دیگه خودت بهتر از من میدونی که میگن: هر چه عرق بیشتری در حمله ایذایی بریزی، خون کمتری در حمله اصلی خواهی داد! الان اونا که اینقدر ایذاء را جدی و محکم گرفتند، دیگه میخوان در حملات اصلیشون چیکار کنن؟ خدا میدونه!
بگذریم ...
الحمدلله که صبح توی ماشینت، کار مفیدی کردی و نتیجش شده این که کار منو راحت تر کنی!»
گفتم: «امر بفرمایید! چه خدمتی از دست من برمیاد!»
گفت: «میخوام به مدت حدود 52 روز ... البته حداقل 52 روز ... بشی ناظر امنیتی بخش سایبری! تا بشه مسائل و تهدیدات مجازی را رتق و فتق کنیم. وزیر و دفاتر بالا، حدودا ده نفر در این زمینه از شهرستان ها نیرو خواستن ... قرار نیست تجمیع بشین ... هر کسی تو فایل و شهر خودش ...»
یه کم فکر کردم ... گفتم: «مطمئنید فقط نظارته؟»
خندید و گفت: «ان شاءالله ... ینی شاید ...»
گفتم: «میدونین که چرا اینو گفتم؟ منظورم اینه که دیگه سر از عملیات و گرا و شناسایی در نمیاره؟ راستی اصلا مسئولیت عملیاتی هم داریم یا نه؟»
گفت: «خب البته بچه های فتا دارن زحمات خودشون را میکشن! دستشون هم درد نکنه ... اما چون پرونده فضای مجازی به طور جدی توسط رییس جمهور در شورای امنیت ملی مطرح شده، خواه نا خواه پای نهادهای مرتبط با امنیت، بیشتر به این ماجرا باز میشه!»
گفتم: «خوش بین نیستم! به این رییس جمهوری که من میبینم نمیشه ... هیچی ... ولش کن ... اما از این میترسم که ما کلی کار بکنیم و بچه هامون را هزینه بکنیم اما طبق معمول بشیم پلیس بد! اما همونی که به دستور خودش داریم این کارو میکنیم بشه گل و بلبل معرکه و پلیس خوب و ناجی آزادی جوونا و ملت ایران!»
رییس فقط خندید ... بعدش یه کم جدی تر شد و یه نفس عمیق کشید و گفت: «همیشه همین بوده! من و تو سربازیم ... با حرفت مخالف نیستما ... اما مطرح کردنش را هم صلاح نمیبینم ...»
گرفتم که خیلی ریز داره بهم هشدار میده و میگه حواست به زبون سُرخت باشه ... گفتم: «چشم قربان! گرفتم ... از کی ان شاءالله؟»
گفت: «باید از دیروز استارت میزدیم! اما دلم برات سوخت ... گفتم بذار بشینه یه روز ور دل خانم بچه ها ... از همین امروز میتونی کارهای تحویل گیری را انجام بدی! فقط لطفا مثل همیشه جدی و اکتیو و باهوش باش ... نمیخوام حالا که علی رغم میل باطنیم مجبورم با بچه های مخابرات مرکز خودمون کار کنم، اتفاقی بیفته و گافی بدیم که بعدا نشه جمعش کرد. پس لطفا تیمت را قوی بچین!»
گفتم: «اون که چشم ... بالاخره حضرت آقا فقط درباره فضای مجازی بود که فرمودند ارزش و حساسیتش به اندازه اصل انقلاب است! بخاطر همینم که شده، کوتاه نمیام ... چنان تیمی بچینم که تاریخ سایبر و بچه های مخابرات به چشم ندیده باشن!»
ادامه دارد ...
دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
⬆️⬆️
جانباز ۷۰ درصد شیمیایی اهواز و رزمنده چهره آشنای دوران هشت سال دفاع مقدس ،او نفس می کشد.
دستگاه با هر نفس مرطوب او صدایی دارد که دل را فرو می ریزد،با صدای دستگاه هایی که تلاش می کنند بیماری را زنده نگه دارند.
این دردی که سالهاست با آن آشناست.
« سعید ثعلبی» همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است.
رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است
جانباز عکس ما پشیمان نیستید که به جبهه رفته همین حالا هم برای دفاع از وطنش حاضراست از روی مین رد بشود و فدایی شود
جانباز شیمیایی سعید ثعلبی🌺
📎سلامتی جانبازان عزیز صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
مستندداستانی کف خیابون(2)
نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
«قسمت ششم»
معمولا رسم ما اینه که حداکثر تا24 ساعت پس از ابلاغ حکم،البته بستگی به حساسیت موضوع داره،اما 24 ساعت بعد از ابلاغ باید هم امور مربوط به تحویل بخش را انجام بدیم و هم مقدمات اولیه چیدن تیم هم انجام شده باشه.
کارهای مربوط به تحویل،اعم از کارتابل و باز کردن دو تا فایل مجزای خبری و ارتباطی و تعریف کد و خط ثابت و ماهواره ای و.. را ظرف همون دو سه ساعت اول انجام دادیم.
به خاطر وسایل شخصیم،درخواست دفتر خودمو دادم.چون هم راحتترم و هم دیگه لازم نیست بشینم از اول همه چیز را از نو بچینم و..
(چیدمان دفتر:طبق نظریه نوین مدیریتی،چیدمان دفاتری که ازتمرکز و حساسیت بالایی برخوردارند و معمولا تصمیمات کلان طرح و عملیات در آن دفاتر انجام میگیرد،باید براساس الگوریتم ذهن برتر و دانای کل مجموعه طراحی گردد.دانای کل،اطاق فرماندهی را باید ذهن خودش دانسته وشروع به چیدمان المان های ضروری و مطابق نیازش نمایدتا بتواند فورا در فضا قرار بگیرد.)
یه کم از اطاقم براتون بگم بد نیست:
سه تا میز یکی کاغذ ماغذام و تلفن و وسایل کاری یکی هم مربوط به کامپیوتر و بیسیم و بانک سی دی و سومیش هم میز جلسات با ده تا صندلی برای جلسات داخلیمون
حدود50 -60 تاکتاب مختلف اعم از تفسیر المیزان و کتاب های دانشگاهیمون وجزوات استراتژیک و امنیت و جنگ شهری و دست نوشته های خودم و یه مشت کتب ضاله و جزوات زرد و دو تا فایل یکیش شخصی و مطالب محرمانه خودم و یکیش هم پرونده های در حال اجرا و مفتوحه که به حال و روز کاریم مربوط باشه ،سه تا قاب عکس یکی حضرت امام و رهبری که هدیه بچه های جهادی دانشگاهمون بود یکیش هم عکس مرحوم آیت الله شهید دستغیب (استاد اخلاق،فقیه جامع الشرایط از حوزه علمیه نجف،شهیدمحراب) یکیش هم عکس عشقم:شهید سید علی هاشمی!(طراح عملیات بدر و خیبر،مسئول سپاه ششم امام جعفر صادق علیه السلام،سازماندهی 13 یگان رزمی وپشتیبانی استان خوزستان،معروف به سردار هور، فرمانده قرارگاه مخفی اطلاعاتی نصرت)
گوشه سمت راست اطاق رو به قبله سجاده قدیمی که مادرم ازمشهد برام آورده بود وچفیه یادگاری شهید پازوکی و دو تا مهر تربت و ..
آهان راستی دو تا هم گلدون گل طبیعی که هر ازسه روز باید بهشون آب بدم و نذارم تشنه بمونن
اینا را نگفتم که صفحه پر کنم گفتم که با فضای ذهنیم که تونستم روی محیط کارم هم اِعمال کنم آشنا بشید. من با این فضا حدودا روزانه هفت هشت ده ساعت کار میکنم.البته هفت هشت ده ساعت،مال اوقات معمولی و روتینمون هست.خدا نکنه مشکلی پیش بیاد و وضعیتمون عوض بشه و مجبور بشیم شب و روزمونو به هم بدوزیم.
این از محل کارم
معتقدم که اگه نتونی با عشق کار کنی و عاشق کار و محیط کارت نباشی، بهتره که کلا رهاش کنی و بری بشینی تو کوچه و از کسانی که کارشون را دوست دارن،صدقه بگیری!
مخصوصا کاری که درصد ریسک و خطرش بالاست ونمیدونی شب برمیگردی پیش زن و بچت یا نه؟!
بگذریم
باعمار نشستیم و شروع کردیم یه طیف شناسی گسترده از فضای مذهبی ها و موافقان نظام و ارزشی ها انجام دادیم.این کار برای داشتن یه چشم انداز خوب از جبهه خودی لازم بود و بعدا در ادامه همین کتاب هم خودتون دست به همین کار خواهید زد!
و فهمیدیم اصولا اکثر مردم ایران، حتی اهل علم و روشنفکران و کسانی که مثلا سرشون به تنشون می ارزه،در فضای مجازی منفعل و متاثرند!نه فعال و موثر!
ازمجموع پرونده های فتا و ناجا و کارشناسان خودمون و موسسات تحقیقاتی که باهاشون در ارتباط بودیم،نظر یکی ازبچه ها خیلی ترسناک بود.البته برای من و شمای پدر و مادر! نه برای کسانی که
نوشته بود:در این فضا دیگر نسبتهای فامیلی معنا ندارند و بچهها،فرزندان آنچه میدانند،میخوانند و میشنوند، هستند و نه ضرورتا فرزندان کسانی که آنها را خواسته و ناخواسته به دنیا آوردند. بخاطر همین آنطور بزرگ میشوند و رفتار میکنند که ساعت ها توسط تربیت غیر مستقیم، وقت صرف خودشون کردن!ونه از کسانی که به آنها نون و دون و آب میدن!
و در ادامه گفته بود:ماهیت این فضای مجازی را طوری ساخته و طراحی کردهاند که هر آنچه را تو میخواهی، بدون اینکه فکر کنی،در اختیارت قرار دهد.خودشان میروند مشکلات را میبینند برای رفع آنها درساختار فکری خود اقدام میکنند و راه حل را یافته و محصول را میسازند و آن را به شما عرضه میکنند.خوب اکنون سوال اینجاست من و شما دیگر برای چه باید اصلا فکر کنیم؟! او همه این کارها را می کند که فکر کردن را از تو بگیرد و دیگر نیازی نباشد که تو فکرکنی.
اینا را گفتم، چون هم اول پرونده هستیم و هنوز فکرمون درگیر معماها نشده و هم بالاخره قرار نیست فقط قصه و خاطره بگم و رد بشم.
ادامه دارد
✅ کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
کانال شهیدمدافع حرم روح الله طالبی
https://sapp.ir/shahidtalebi
🕊🌺
#شهید_علی_سیفی
راوی_دوست_شهید
یه روز بعد از ظهر که شبش
قرار بود برای آخرین بار به جبهه اعزام بشه اومد برای سر زدن و خداحافظی.
همین که من رو دید چشمش خورد به پوتین هام.(پوتین های کهنه و پاره ای داشتم)
بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت : پوتین هاتو با پوتینای من عوض می کنی !؟
نگاه کردم و دیدم پوتینهای علی نو و تمیزه ... مثل اینکه یک ساعت قبل از حرف زدن با من بهش پوتین نو تحویل داده بودند.
چون شوخ طبع بود گفتم شاید داره شوخی می کنه. اما نه کاملا جدی بود
گفتم : علی برای چی میخوای این پوتین های منو بگیری؟ خودت که پوتین نو داری؟
چیزی نگفت فقط اصرار داشت که این کار رو انجام بدم.
بعد از اصرار فراوون گفت : عملیات نزدیکه من برم یا شهید می شم یا ... میخوام اگه خدا خواست و شهید شدم با پوتین های کهنه شهید بشم و این پوتینای نو رو لااقل یه نفر دیگه استفاده کنه. اینا برای بیت الماله. نباید به بیت المال ضرر زد.
کانال شهیدمدافع حرم روح الله طالبی
https://sapp.ir/shahidtalebi
🕊🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت هفتم»
از عصر همون روز، ذهنمو متمرکز کردم روی چیدن تیم و انتخاب بچه ها. خب با توجه به ماموریتی که داشتیم، نمیتونستم دست بذارم رو بچه های عملیاتی! بین خودمون باشه اما من روحیه ام با بچه های عملیاتی بیشتر جفت و جوره. با هم انواع و اقسام شوخی ها داریم ... جونشون هم کف دستشونه واسه انقلاب ... یه لات بازی و صفای مشتی خاصی دارن ... چه زنش و چه مردش ... و از همش مهم تر، نسبت به بقیه، به شهادت نزدیک ترند!
اما خب...
واسه اون ماموریت باید دست میذاشتم رو بچه های مخابرات و سایبری! تو اداره ما جا افتاده که نورچشمی ها و از ما بهترون و سفارش شده ها را میذارن مخابرات و سایبری و از این سوسول بازیا ...
به خاطر همین انتخاب و تعامل و کار با اونا قلق خاص خودش داره و میدونستم که ممکنه اکثرشون با اخلاق من نتونن تحمل و کار کنن!
به خاطر همین، نشستیم با عمار کلی فکر کردیم ... سبک سنگینش کردیم ... یه سری ملاک ها نوشتم که بعضیاشو بدونین بد نیست: سفارشی نباشه ... کاغذی و نرم و نازک نباشه ... سابقه مهم نیست ... رزومش پر و پیمون باشه ... اگه قبلا سوتی و چاله چوله داشته که خیلی بهتر ... اگه هم نبوده که حالا مشکلی نیست ... بتونه بیست و چهار ساعته آنلاین و در خدمت باشه ... اهل مطالعه باشه و بتونه چیزایی که میخوام جفت و جور کنه و چند تا معیار دیگه!
میخواستم بچه های پای کارو پیدا کنم ... اما سه چهار بار لیست نوشتیم ولی همش حس میکردم یه چیزیش کم هست و اونی که باید باشه نیست!
عمار که معمولا حوصلش از من سر نمیره و بنده خدا خیلی تحملم میکنه، گفت: «تو بگو چته و دنبال چی هستی؟ تا دستتو بذارم تو دست اصل جنس!»
گفتم: «خودمم نمیدونم ... فقط میدونم که دلم به این چند تا لیست نیست ... نمیخوامم خیلی لفتش بدم ... به غرورم برمیخوره که رییس بفهمه که هنوز تیم نچیدم ... والا اگه کار عملیاتی بود، الان صد تا آدم میذاشتم روبروم ...اما این کار ...حالا کار خاصیم نیستا ...ولی دلم میخواد یه کم متفاوت باشم ... لیستم معمولی و مثل همه نباشه!»
عمار یه کم لب و دهن و چشم و ابرو اومد و آخرش یه چیزی گفت که مثل آبی روی سرم ریخت و بعدشم نشست نگام کرد! گفت:«نمیتونی چندان متفاوت باشی! چون میزان دسترسی ها تعریف شده و نمیخوان اشتباهات سال ....تکرار بشه. پس کاش زور نمیزدیم و به همینا که داریم بسنده میکردیم.»
دیدم راست میگه!
بیشتر فکر کردم ... یه تصمیم گرفتم ...
به عمار گفتم: «دو تا نیرو فنی را تو انتخاب کن تا بقیشو من بگم!»
عمار گفت: «خب به نظرم یکیش این پسره ... سعید ... 28 ساله ... اهل لامرد ... متخصص مخابرات ... با هشت سال سابقه کار ... رزومه پر و پیمون ... ارشد نرم افزار ...
دومیش هم ... بذار دقیق تر بگم ... آهان ... ایناش ... مجید ... 33 ساله ... اهل خرامه ... متخصص فضای مجازی ... با سیزده سال سابقه کار ... همه فن حریف کامپیوتر ... حتی قبلا چندان علیه السلام هم نبوده ... توبه کرده و به خاطر تخصصش بچه ها جذبش کردن ... دوره تجهیزات پست مدرن مخابراتی دانشگاه خودمون هم دیده... مطالعات جریانات و گروهک ها هم داشته ...
البته ... یه نفرم هست که ... اول بگو نظرت با همکار خانوم چیه؟»
با تردید گفتم: «نمیدونم ... ضرورتی نداره ... اگه لازم شد میگیریم ... ولی الان فکر نکنم لازم بشه...»
عمار، پیروزمندانه گفت: «خب این از من! حالا ببینم حضرت والا چه میکنن!»
گفتم: «باید فکر کنم ... اما بنظرم کم کم دارم میفهمم که دنبال کیا هستم و چطوری به دردم میخورن؟!»
چیز دیگه ای نگفتم و جلسه مشورتیمون تموم شد و هر کسی رفت دنبال کار خودش! عمار رفت دنبال کارای انتقال و ماموریت سعید و مجید از لامرد و خرامه ... منم رفتم دنبال آدمای خودم!
آدما در محیط کار، علی الخصوص مشاغل رسمی و غیر آزاد، از دو حال خارج نیستند: یا برای گذران زندگی و معیشت و نان و آب میان سر کار! یا هنوز دچار روزمرگی نشدن و با درد و تکلیف میان سر کار!
حالا شما فکر کنین کار ما ... امنیتی ... پای جون و آبروی خودت و بقیه وسط باشه ...
بدا به حال کسی که فقط به خاطر پول و روزمرگی و امرار معاشش این کاره شده باشه و توی این کار مونده باشه!
ادامه دارد...
کانال دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🌺
ششمین #شهید_ماه افسران؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🔴رادیوی عراق: بروسلی کشته شد!
توی یکی از عملیاتها چهار، پنج تا شهید و زخمی از گردان عبدالله افتادند دست دشمن. شب با خود حاجی نشستیم پای رادیو #عراق. همان اول اخبارش، گوینده با آب و تاب گفت: تیپ عبدالله به فرماندهی #بروسلی (برای گفتن بروسلی، دو تا احتمال میدادیم دشمن یا تلفظ صحیحش را نمیدانست، یا اینکه گمان میکرد
آن مرد والا مقام هم مثل قهرمانان و هنرپیشههای فیلمها است!) تارومار شد.
تا این را شنیدیم، دوتایی با هم زدیم زیر خنده. دنباله وراجیشان،از کشتن بروسلی گفتند و دروغهای شاخ دار دیگر. حاجی بلند میخندید. به او گفتم: پس من برم بگم برات حلوا درست کنن که یک مراسم ختمی بگیریم.
با خنده گفت: منم باید برم به مسئول لشکر بگم دیگه من فرمانده گردان نیستم، فرمانده تیپم.
کمی بعد رادیو را خاموش کرد. قیافه جدی به خودش گرفت و آهسته گفت: اخوان، یک گلولهای روش نوشته برونسی، فقط اون #گلوله میآد میخوره به پیشانی زندگی من. هیچ گلوله دیگهای نمیآد، مطمئن مطمئنم.
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت هشتم»
فرداش اون دو بزرگوار، ینی سعید و مجید حوالی ساعت 8 صبح خودشونو به دفترم معرفی کردند.بچه های سر حال و مومن و انقلابی.هردوشون متاهل و زن وبچه دار.جالبه که هردوشون یه کم درونگرا و مرموز. البته این خصلت در اکثر بچه های آی تی هست و چندان اهل اونجوری به جوش بودن مثل من و عمار نیستن. اما خب ... خوبن!
نشستیم و تقسیم کار کردیم:
گفتم:«72 ساعت هفته مال من باشین و همین جا کار کنین ...بقیشو میتونید برید شهرتون و از اونجا هماهنگ میکنیم...فقط لطفا همیشه در دسترس...حتی موقع خواب... هیچ وقت هم آفلاین نمیشید... دسترسیتون هم به شبکه نامحدوده... پس خیلی مراقب ملاحظات امنیتی باشین ...»
البته این برنامه ریزی های اولیه معمولا در روند کار تغییر میکنه و یهو میبینی چیزی میشه که حتی پیش بینیش هم نمیکردی. اما کلا قرار اولیه ما همین چیزی بود که گفتم.
بنده خداها فقط گفتند:«چشم!»
گفتم:«حالا تشریح ماموریت:آقا سعید شما لطفا فقط کارای فنی و رهگیری کدها و آیدی هایی که باهاشون کار داریم ...کلیه امور مربوط به آنالیز و دسته بندی و گزارشش با شما ..
آقا مجید هم لطفا تجمیع و دسته بندی و آنالیز فرقه ای و جناحی سرورها و کانال ها و گروه و سوپرگروه ها ...لطفا با دقت ...»
مجید که خیلی تعجب کرده بود گفت: «قربان! جسارتا اینا همش با منِ تک و تنها؟! یا قراره یه تیم پنجاه نفره هم باهام باشن؟!»
گفتم:«الان کسی از یه تیم 50 نفره حرف زد؟!»
با لحن شوخی گفت:«جسارت نباشه قربان ... اما نکنه کسی از بت من بودن من حرفی زده!»
خب راست میگفت بنده خدا ... بچه ها زدن زیر خنده ... اما من نخندیدم و فقط نگاش کردم... گفتم:«خب وقتی به یه نفر،این همه حجم کار میدم،از دو حال خارج نیست دیگه!»
مجید هم یه کم خودشو جمع و جورتر کرد و گفت:«بله ... ببخشید ... قصدم دخالت و جسارت نبود... آره از دو حال خارج نیست:یا اصلا با کار و تخصص بنده آشنا نیستین که این خیلی بعیده! یا قراره مبسوط الید عمل کنم و میتونم تیم چینی کنم!»
گفتم:«آ بارک الله! پس حواسم هست که کسی روی چارتا استخون و یه روکش و سرجمعش 70–80 کیلو آدم به اسم مجید،حساب بت من نمیکنه!»
بازم همه خندیدیم!
خب این تحلیلی که این پسر از حرف من کرد،معلومه که از دیشبش تا اون لحظه،بیکار نبوده و درباره من و روحیاتم یه پرس و جوهایی کرده و بقیه هم قشنگ واسش تشریحم کردند!
خیلی هم خوب!
وقتی مجید و سعید را فرستادیم پای دستگاهاشون،عمار گفت:«محمد! چرا همیشه تیم میچینی؟! چرا هیچوقت به چینش قبلی نیروها پایبند و راضی نمیشی؟!خب مگه بقیه چشونه؟ میشنیدم که بقیه بچه های اداره خودمون،خیلی دلشون میخواد باهات کار کنن ...حالا واقعا لازمه که...؟!»
خب سوال خوبی بود... فکر کنم کسانی که بعدها خاطراتمو میخونن و مجموعه کتاب ها را در کنار هم قرار میدن،به این سوال برخورد بکنن!
جوابش ساده است!
به عمار گفتم:«چون اگر تیم و شرایط قبلی کارامد بود،هیچوقت منو سر اون کار و شرایط نمیذاشتن و به همون روال قبلیشون ادامه میدادن!موفقیت یک کار یا یک پروژه،فقط بخاطر مدیر قوی یا موفقش نیست... بلکه یه کار تیمی هست...دوس ندارم بشینم سر پرونده ای که همشون میدونن چه خبره الا خودم ...این تجربه ای بود که سر پرونده مژگان خانوم و مسائل پیش اومده واسه خودت هم پیش اومد...یادته که؟
آدمشونو که عوض میکنن،انتظار دارن که نتیجه کار هم عوض بشه و رو به بهبودی بره!پس چرا باید بشینم سر سفره ای که غذاش را آشپز قبلی پخته؟! خب اگه اون آش خوردنی بود که سفره و آشپزخونه را به من نمیسپردند! پس بذار به سلیقه خودم بپزم و بچشم و بچینم سر سفره! درسته؟!
ضمنا اگر مثل دولت ها قائل به تغییر سر تا پای سیستمم بودم،مثل همین کاری که هر دولتی تا میاد،با مسئولین قبلی برخورد چکشی میکنه و شروع به قلع و قمع و... میکنه،جسارتا تو را هم نباید نگه میداشتم.باید میفرستادمت که بری! اما من قبولت دارم...واسم مهم اینه که خوب کار میکنی و حب و بغضت در کار دخیل نمیکنی.این خیلی ارزش داره... ولی بقیه را اینجوری، مثل تو ندیدم ...»
عمار فقط زل زد...یه کم سرشو تکون داد ...بعدشم گفت:«دست شما درد نکنه!»و رفت!
نفهمیدم چرا یه کم ترش کرد؟!
شما میدونین؟!
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه:
@mohamadrezahadadpour
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
سردار شهید عبدالحسین برونسی
🔴پس کی نوبت من میشه؟
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه میکرد!
رفتم توی راهرو حدس میزدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی میخواند وقتی فهمیدم #خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم دیدم دارد با حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیه) حرف میزند.
حرف نمیزد ناله میکرد و درد و دل. اسم دوستان شهیدش را میبرد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه میزد و تو های و هوی گریه مینالید: اونا همه رفتن #مادر جان پس کی نوبت من میشه؟ آخه من باید چه کار کنم؟...
منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺