#تنها_دو_ساعت_و_نيم_بعد ....
🌷صدام حسين برای تحقير کردن خلبانان ايرانی در یک مصاحبه تلوزیونی به خبرنگار خارجی گفت: به هر جوجه کلاغ ايرانی که بتواند به ٥٠٠ مايلی نيروگاه بصره نزديک شود حقوق يک سال خود را جايزه خواهم داد.
🌷تنها دو ساعت و نیم بعد از اين مصاحبه صدام، عباس دوران و حيدريان و عليرضا ياسينی نيروگاه بصره را بمباران کردند ....
🌷غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد: من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تأسيسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت.
🌷ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد.
🌷سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت: البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سئوال کنم چگونه جایزه خلبانان ایرانی را تحویل خواهند داد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹با لبخند شهدا🌹
🌷چهار برادر داشتم, اولین نفر که پایش به جبهه باز شد صمد بود. چند روزی بود که به مرخصی امده بود. گفتم داداش حواست باشه رفتی جبهه, شهید نشی برگردی!
سعید که برادر کوچک بود و ان روزها وردست پدر گچ کاری می کرد, گفت:مگه کسی که شهید میشه بر می گرده؟
حرف عجیبی بود, فکر نمی کردم معنی خاصی هم داشته باشد. تا روزی که شهید شد و هیچ وقت برنگشت...
🌷من فرمانده گردان بودم. سعید هم بسیجی بود و در گردان خودم. عادت داشتم, وقت های ازادم یا وقت ناهار و شام, بروم پیش سعید. یک روز گفت کاکا, می دونم ناراحت هم میشی, اما دیگه پیش من نیا!
با تعجب گفتم چرا؟
گفت اخه همه بسیجی ها که برادرشون فرمانده نیست که بهشون برسه, دلشون میشکنه!
دیگه نرفتم. اعزام بعدی هم خودش رفت یک تیپ دیگر تا گمنام باشد و گمنام برود.
🌷سعید عملیات محرم, در شرهانی شهید شد, از جنازه اش هم خبری نشد. برادر بزرگمان محمد, طاقات دوری از سعید را نداشت, بلافاصله به جبهه اعزام شد. هنوز بیست روز از شهادت سعید نگذشته وصیتش را نوشت و نوشت: مادر هرگاه خبر شهادتم را برایت آوردن بدان تیر به دوجای بدنم اصابت میکند اول به مغزم که به فکر خداست و دوم به قلبم چون برای ملت مسلمان می تپد.
وقتی خبر شهادتش امد, مادر شک نداشت به تحقق وعده محمد, که تیری در سر و تیری به قلبش نشسته بود.
🌷دو ماه از شهادت سعید می گذشت که محمد شهید شد. به بنیاد رفتیم برای تهیه قبر. گفتیم کنار محمد, یک قبر هم برای سعید بدهید, که اگر جنازه اش امد پیش برادرش باشد.
گفتند باید یک شاهد پیدا کنید که شهادتش را تایید کند, ما هم که کسی را نمی شناختیم. همزمان یک نفر در اتاق بود که حرف های ما را می شنید. گفت چه کاره سعیدی؟
گفتم پسر عمو!
گفت اینها چی؟
گفتم پدر و مادرش هستند.
گفت این ها را ببر بیرون تا من شهادت سعید را تایید کنم.
عمو و زن عمو را بردم بیرون. گفت عملیات محرم بود. گردان ما مأموریتش تمام شده بود که فرمانده گفت می خواهیم تپه ۱۷۵ را دوباره بگیریم, هر کس داوطلب است بسم الله.
اولین نفر که بلند شد سعید بود. ان شب تپه را گرفتیم, اما روز بعد عراق پاتک سنگینی انجام داد, دستور عقب نشینی امد. سعید همه را عقب فرستاد درحالی که خودش یک تنه در مقابل پیش روی عراقی ها ایستاده بود و آتش می ریخت تا ما خارج شویم. ناگهان دیدم تیری به سعید خورد و از بالای تپه غلت خورد پایین و ما نتوانستیم, کاری کنیم و او را بیاوریم...
این را گفت و رفت و هیچ وقت نفهمیدیم که بود!
🌾🌷🌾
هدیه به شهید سعید(حسن) بادرام صلوات- شهدای فارس
تولد:1343/2/6- نوبندگان فسا
شهادت:1361/8/18- شرهانی- تپه 175
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺