اشکهای بی لبخند
قسمت یک
داستان ١٧۵ _ حبیب
بعد از پیچ شرهانی و در یال ارتفاعات ۱۷۵ یک یونیت نفتی بود و در داخل این واحد پمپاژ نفتی سنگری بود.که شده بود سنگر تاکتیکی تیپ امام سجاد(ع)
و اینجا میعادگاه عاشقان شده بود
چرا
چون محرم بود
چون عملیات محرم هم درجریان بود.
چون
چون
وچون حبیب میخواند.
و هیچ کس مثل اونمی توانست بخواند.
جنس خواندنش بادیگران فرق داشت.
با تمام وجود میخواند.
چنان زیارت عاشورا میخواند که هیچ کس را یارای آن نبود.
روضه که می خوان حس میکردی که با تک تک سلول هایش آن مصایب را درک کرده است.
گویی در ان صحنه حاضر بود.
او اولین کسی بود که خواندن دعای عهد را درجبهه ها رواج داده بود.
او جز، اولین کسانی بود که زیارت عاشورا را در تک تک سنگرها گسترش داده بود
وحال
داشت با تمام وجود زیارت عاشورا را میخواند. همه از خود بیخود شده بودند.
روضه حضرت علی اصغرش کار خود را کرده بود. اشک چون سیلاب از دیده ها جاری بود.به فرازی از روضه رسید. که تیر سه شعبه گلوی این طفل شیرخواره را درید.حضرت دست برد و خون این طفل را به آسمان پاشید.
در آن سحرگاه غوغایی در سنگر تاکتیکی برپا بود.شانه ها به شدت میلرزید.آنها که به سجده رفته بودند را یارای نشستن نبود. اصغر زار زار گریه میکرد .چند نفر بیرون سنگر از شدت اندوه به زمین نشستند
اما آنروز حبیب دیگر حبیب قبل نبود.
بعد از مراسم زیارت عاشورا و دعای عهد. سفره صبحانه انداخته شد.نان بلوری شیرازی بود و مختصر پنیری ،!یکی از عزیزان درب کنسرو بادمجانی را که غنیمت از دشمن و بسیار خوشمزه بود را باز کرد.لقمه از آن گرفتم و به حبیب تعارف کردم
برنداشت.
گفتم رد احسان میکنی؟
نگاه معصومانه ای به من کرد ولقمه را گرفت.
گویی درنگاهش این جمله نهفته بود،تو دیگه چرا؟
صدای آتش تهیه دشمن که بروی ارتفاع ۱۷۵ شرهانی ریخته میشد، نشان ازحمله قریب الوقوع بعثی ها را میداد.
صدای مسعود در بیسیم پیچید.
عراقی ها حمله کردند.
درگیری دوطرف شروع شد.صدای صفیر گلوله ها، توپ خمپاره منطقه را بلرزه در آورده بود.
صدای خش خش بی سیم ها لحظه ای آرام نمی گرفت
مسعود مسعود .احمد
احمد بگوشم
وضعیت
من رو عاشورا ۱۱۹ وعاشورا ۱۲۲ نیاز زیادی به نقل ونبات دارم.
محمد محمد.احمد
احمد بگوشم
برو رو عاشورا ۱۱۹ و۱۲۲
رفتم
مسعود مسعود.احمد
احمد.بگوشم
داره میاد.به رابط محمد بگو خوب هدایت کنه
باشه
برو جوانمرد یا حسین.؟
یاحسین.
لحظه ای صدای بیسم ها قطع نمیشد.صدا ها در هم آمیخته شده بود.
آماده رفتن به روی ارتفاع شدیم.
حبیب که سرتا پا مسلح شده بود داشت به حمل مهمات به داخل خودرو کمک میکرد
به سرعت نزدیک شد و گفت.
منم مخوام تو حمله شرکت کنم.
نمیشه
چرا نمیشه
چرا نداره
خواهش میکنم. تو که هیچ وقت دست من و رد نمیکردی
اشاره حبیب به موقعی بود.که علیرغم مخالفت خیلی از رزمنده ها برای بردنش درعملیات او را سوار ۱۰۶ کرده وبه عنوان کمکی. باخود برده بودم وتا زدن پدافند هوایی دشمن که با گلوله هایش بچه ها را هدف قرارمیداد اورا به این سو و انسوی جبهه میبردم .ودریک زاویه رو در رو ۱۰۶ من وپدافند دشمن به هم شلیک میکردیم تا اینکه پدافند دشمن منهدم گردید
گفتم تو باید بری تو حوزه درست را ادامه بدی.تو آینده اسلام ومسلمینی.
به طرفم آمد. شروع به بوسیدن صورتم کرد. شهادت در دوقدمی اش پرواز میکرد.اصلا دلم نمی خواست برود. نمیدانم چطور شد که بر زبانم جاری شد.حاج اسدالله اجازه داده؟
بله
فقط همین یه دفعه میری وبرمیگردی سرکارت
بالباس تمام رزم آماده رفتن شد.خوشحالی ازسر تا پا او را به وجد آورده بود.نه پرواز میکرد.
حبیب کنار دست حاج اسدالله درتسلیحات فعالیت میکرد. درحفظ ونگهداری بیت المال بسیارحساس بود.هروقت که اورا میدیدی مشغول فعالیتی بود
به تک تک سنگرها سرکشی میکرد.سلاح های بچه ها را برمیداشت و آنها راتنظیف میکرد.تک تک گلوله ها ومهماتی که از دشمن یا خودی بر روی زمین درمناطق عملیاتی به جا مانده بود را بر میداشت آنهارا تمیز میکرد تا مجددا مورد استفاده قرارگیرد. هم زمان با آن کارهای مشقت بارهمیشه ذکر خدا بر زبانش جاری بود.
او واقعا یک الگو رفتاری وجلوه ای از ایثار وازخودگذشتگی بود
پاتک دشمن تاثیر گذار بود ارتفاعات کم کم داشت توسط دشمن تصرف میشد. مقاومت بچه ها در هم شکسته شده بود.اینجا چشم منطقه بود. اگر این ارتفاع سقوط میکرد شاید کل منطقه سقوط میکرد وعملیات ناموفق میشد.
ناگهان صدای رعد اسایی دل همه را لرزاند
هل من ناصر ینصرنی
حبییب بود.داشت رجز خوانی میکرد.
پیراهنش را همچون عابس(ازیاران امام حسین(ع)که درحادثه کربلا به هنگام نبرد پیراهن خود رادریده وباسینه برهنه درحالی که رجز می خواند به نبرد بادشمنان پرداخت) ازهم دراند وبا سینه ستبر شروع به رجز خوانی نمود
برادران الان نه جای درنگ است.بشتابید تا حسین زمان را یاری کنید. الان اسلام خون میخواهد. هرکه دارد هوس کرب
👇👇👇 ادامه
و بلا بسم الله.
فریادهای او موثر افتاد. همان عده قلیل به جامانده ناگهان چون امواج خروشان به حرکت افتادند وپشت سر حبیب به دشمن یورش بردند.
فریاد یا حسین حسین دردل کوهها طنین انداز شد.
گلوله هایش سینه خصم را نشانه گرفت. ارتفاع ۱۷۵ مجددا به دست رزمندگان افتاد. و حبیب همچنان به پیش می تاخت
از ارتفاع سرازیر شد. گلوله ای بر پیکرش نشست. با صورت به زمین برخوردکرد.
صدای شهید دستغیب درگوشم طنین انداز شد.
عزیز فاطمه از اسب برزمین افتاد.......
به کنار سنگر تاکتیکی برگشتم.جای خالی حبیب و اصغر را به شدت احساس میکردم.
با خود و اگویه میکردم که چرا نتوانستیم پیکرمطهرش رابه عقب بیاورم.
به داخل سنگر رفتم. سفره همچنان پهن بود.خود را سرگرم جمع کردن سفره کردم.
درجایی که حبیب نشسته بود، گوشه سفره جمع شده بود.گفتم شاید کسی چیزی جا گذاشته است. آنرا باز کردم .همان لقمه نان و بادنجان کنسرو عراقی ها بود که به او تعارف کرده بودم. گریه امانم نمیداد.
یادم به شب قبل افتاد .پتوهایش را داشت به دور دو رزمنده که از سرما میلرزیدند پیچید. ونیمه شب اورا دیده بودم که خود داشت از سرما میلرزید ولی به درگاه خدا دعا میکرد.پتویی پیدا کردم بر روی شانه اش انداختن اگهان برگشت گفت این پتو عراقیه گفتم بله ضمن تشکر آنرا کنار گذاشت وگفت من از اموال و خوراکیهای عراقی ها استفاده نمیکنم.
ومن چه توقعی ازاو داشتم که لقمه شبه ناک آنها را بخورد
اویی که تمام غنیمت از جنگ فقط یک خودکار بود. او واقعا فنا الی الله بود.
شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی.
برای شادی روح شهیدان مخصوصا
سردار رشید اسلام اصغر اتحادی وعارف وارسته شهید حبیب روزیطلب صلوات.
احمد عبد الله زاده
آبان ماه ١٣٩٣
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام خامنه ای:
🔴یکی از آقایون به زبان شعر گفتن؛ چرا شمشیر نمیکشید؟؟
🔰من گفتم ؛ شمشیر را کشیده ام و از چپ و راست دارم میزنم..
🔻ما در #جنگ_نرمیم..
#جنگ ما جنگ عقیده هاست..
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
♥در راه خدا بهترینها رو باید داد
یه مادر شهید می گفت:
بین چهار تا پسرم که #شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسرها را می کرد، هم کار دخترها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم. ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم، خودش خمیر می کرد، تنور روشن می کرد. خیلی #کمک_حالم بود.
وقتی رفت جبهه، همه می پرسیدند:
«چطور دلت آمد بفرستیش؟» فقط بهشان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره، باید در راه #خدا بده»
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
17.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت یک #معجزه_عجیب از خانم مسیحی که سالی چند بار به مشهد میرود🌺
🔹دلدادگی دیدنی «کارولین» به امام رضا (ع)
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظه چند؟
گریه جانسوز دختر یکی از شهیدان مدافع حرم
اونایی که به دروغ میگن مدافعان حرم برای پول رفتن، چقدر میگیرن که این لحظه چقدره؟
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺