✍راوی همسر شهید
تلفن ثابت منزل به علت کابل برگردان قطع شده بود😔 صبح اون شب تلفن همراهم مدام زنگ میخورد و همه از آقاوحید میپرسیدن بعد از اینکه پدر و مادرم از سر کاراومده بودن، به منزل ما اومدن کمکم متوجه شدم که این رفت و آمدها عادی و طبیعی نیست😔ابتدا به من گفتن که آقاوحید تصادف کرده و سپس گفتند به کما رفته و در نهایت گفتند شهیدشده اما من در همه موارد فقط میگفتم منوببرید که شهیدم رو ببینم😭 در نهایت همسر یکی از دوستانم که همکار وحید بود، با صراحت به من گفت پیکر آقاوحید سوخته😔 و چیزی برای دیدن نمونده یاد قد و بالای زیبا و صورت آسمانیاش افتادم. شهید وحید به قول همکاران ۴۰ دقیقه در آتش سوخته بود😭 با شنیدن این موضوع فقط گفتم فدای سر علیاکبرِ امام حسین(ع) 🌷
✅ آسمانی شوید
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: شنیدم رئیس جمهور آمریکا به برخی گفته صبر کنید، طی ۲ الی ۳ ماه آینده جمهوری اسلامی کلکش کنده خواهد شد.
🔹شتر در خواب بیند پنبه دانه، گهی لف لف خورد گه دانه دانه
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🔴 #تلنگر
#مسئولین_قدیم
💠دیپلمش را گرفته و ازدواج کرده بود و دنبال کار می گشت که سری هم به شهرداری زد، از پله ها که بالا می رفت، از یکی از کارمندان شهرداری پرسید که آیا می تواند آنجا مشغول کار شود و سپس شرایط خود را برایش توضیح داد.
🔻آن آقا کاغذی از جیبش در آورد و امضایی کرد و گفت برو بده اتاق فلان و آقای فلانی.
🔻بعد از آن قرار شد که از فردا سر کار برود. خودش هم باورش نمی شد اما از فردای آن روز به شهرداری رفت و مشغول به کار شد.
🔻چند روز که گذشت متوجه شد آن آقا شهردار بوده است.
🔻چند ماهی کارآموزی کرد تا اینکه یکی از کارمندان بازنشسته و او جایگزینش شد.
شش ماهی از این قضیه گذشت که شهردار برای رفتن به جبهه از شهرداری استعفا داد و راهی شد.
⭕️وقتی شهردار شهید شد، یکی از کارمندان به او گفت: همه مدتی که کارآموز بودی از حقوق شهردار کسر و به حساب تو واریز می شد تا فردی بازنشسته شود و تو به جایش جایگزین شوی. این موضوع به درخواست شهردار انجام شده بود.
💠شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشورا
شهردار ارومیه در سال ۱۳۶۳
برگرفته از خاطره یکی از کارمندان شهرداری ارومیه
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌷 معجزه شهید همت
از زبان یک استاد دانشگاه 🌷
یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم .
ازش پرسیدم، کجا؟ گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم.
از چند نفر پرسیدم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره .
هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو .
گفت بفرمایید چیکار دارید . ازش پرسیدم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . 😭😭
گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت.
گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید...
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
آمده بود جلوی درب بیت الزهرا می خواست سید را ببیند. صدایش کردم آمد جلوی درب و گفت «بفرمایید!؟» آن خانم گفت: «من رو می شناسید؟!» سید هر وقت می خواست با خانمی صحبت کند سرش را بالا نمی آورد. آن روز هم همین طور، سرش پایین بود و گفت: «خیر.» گفت: «دو تا پسر دارم که ظاهراً چند وقته با شما آشنا شدند. دوقلو هستند و هفده سال سن دارند.» سید گفت: «بله، بله، حال شما خوبه؟» آن مادر ضمن تشکر گفت: «من باید مطلبی رو بگم. امیدوارم من رو ببخشید.» بعد ادامه داد: «خانواده ما هیچ کدام اهل مذهب و دین و ... نیستند.
🌷 مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند. توی خانه هم از شما زیاد تعریف می کردند، من فکر کردم شما مربی فوتبال و ... هستید. من چند وقتی هست که می بینم رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده! روز به روز برخورد بچه ها، با من و پدرشان بهتر از قبل می شد. مدتی بود که می دیدم این بچه ها توی اتاقشون هستند و کمتر پیش ما می آیند. یک روز از لای در مشاهده کردم که دوتایی دارند نماز می خونن، خیلی تعجب کردم. خیلی هم شرمنده شدم که بچه های من از من خداشناس تر شدند.» مدتی رفتار و اخلاق پسرها رو زیر نظر داشتم، تا اینکه فهمیدم بعضی از روزها به مکانی می روند و آخر شب بر می گردند. فکر کردم باشگاه می رن، اما وقتی بر می گشتند چشم هایشان کبود بود. معلوم بود که خیلی گریه کرده اند! ناراحت بودم. گفتم شاید کسی اون ها رو اذیت می کنه. برای همین چادر خانم همسایه را قرض گرفتم و امروز آن ها را تعقیب کردم. فهمیدم که به اینجا آمده اند، به بیت الزهرا. از همسایه ها پرسیدم:“اینجا كجاست؟! گفتند: حسینیه است. جوان ها می آیند و سخنرانی و مداحی دارند. مسئول اینجا هم نامش آقا سید علمدار است”. من هم نام شما را شنیده بودم برای همین اینجا ماندم و تا آخر هیئت را گوش کردم. مطمئن شدم خدا دست بچه های من رو گرفته، برای همین اومدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید. همان موقع دو قلوها از در بیرون آمدند. با تعجب مادرشان را دیدند که با سید در حال صحبت است. سید جلو رفت و دست انداخت گردن هر دوی آن ها و گفت: «حاج خانم، بچه های شما عالی اند، این ها معلم اخلاق من هستند. خدا این ها رو خیلی دوست داره. ما هم که کاره ای نیستیم. این بچه ها باید ما رو یاری کنند.» چند روز بعد دوباره همین مادر را دیدم. آمده بود تا سید را ببیند. سید جلوی در آمد. مادر، یک دسته اسکناس که داخل پاکت بود به سید داد و گفت: «کل پس انداز من همین سی هزار تومن هست که آوردم برای بیت الزهرا. من هرچه دارم از شما دارم شما هم هر طور می دانید خرج کنید.»
🌷 سید تشکر کرد و مبلغ را به مسئول مالی هیئت تحویل داد. این دو نفر بعدها از بهترین نیروهای هیئتی شدند.
منبع کتاب علمدار
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
🌹یازهرا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تموم عالم میدونن، که دخترا باباییاند
🎥لحظه اعلام خبر شهادت شهید مدافع حرم #علیرضا_بابایی به دختر کوچکش ...
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺