eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
440 دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
10 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امام حسین (علیه‌السلام) : اگر کسی در گوش راستم مرا دشنام دهد و در گوش چپم عذرخواهی کند ، گذشت می‌کنم ؛ به این دلیل که پدرم علی (ع) از جدم رسول خدا (ص) روایت کرده که : کسی که عذرخواهی دیگران را نپذیرد ، چه عذرش موجّه باشد چه ناموجّه ، بر حوض کوثر وارد نخواهد شد ، و به شفاعت من نمی‌رسد . 📚 احقاق الحق ، ج ۱۱ ، ص ۴۳۱ . 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
🔰 ما هرچه داریم از محرم است 🔹محرم را زنده نگه دارید. ما هر چه داریم از این محرم است و از این مجالس. ما باید به عمق این و تاثیر این شهادت در عالم برسیم و توجه کنیم که تاثیر او امروز هم هست. اگر این مجالس و اجتماعات سوگواری نبود، کشور ما پیروز نمی‌شد. 🔻همه در تحت بیرق امام حسین- سلام الله علیه- قیام کردند. در این اجتماعاتی که در محرم و می‌شود، مبلغین عزیز و خطبای معظّم باید مسائل روز را، مسائل سیاسی را، مسائل اجتماعی را در یک همچو زمانی که گرفتار این همه ما هستیم، معیّن کنند. 📅امام خمینی(ره) | ۲۵ مهر ۱۳۶۱ 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
🌴 1️⃣ 🔳 موضوع: 🔻رهبرمعظم انقلاب: ▪️صبر امام حسین(ع) فقط این نبود که بر تشنگی صبر کند، بر کشته شدن یاران صبر کند؛ اینها صبرِ آسان است! ▪️ صبرِ این است که دیگران، افراد صاحب نفوذ، افراد آگاه، افراد محترم هی بگویند آقا نکنید، این کار غلط است، این کار خطرناک است. هی ایجاد تردید کنند. چه کسانی؟ افرادی مثل عبدالله جعفر، عبدالله زبیر، عبدالله عباس؛ این شخصیت های برجسته‌ی بزرگ آن روز دنیا، مهم اسلام، اینها هی بگویند نکن این کار را. هر که باشد، اگر چنانچه آن عزم و آن اراده و آن ثبات در او نباشد، با خودش فکر میکند که من دیگر تکلیفی ندارم، اینها که دارند اینجوری میگویند، دنیا هم که دارد آنجوری حرکت میکند، بگوئیم و بگذریم. 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
هیئت یکی از علایق خاص حمید بود، هر هفته در مراسم شب‌های جمعه هیئت شرکت میکرد، طوری برنامه‌ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه‌ها میرفت هیئت، سر و تهش را میزدی از هیئت سردرمی‌آورد، من را هم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود، می‌گفت: بهترین سنگر تربیت همین جاست، اسم هیئتشان خیمه العباس بود، خودش به عنوان یکی از مؤسسان این هیئت بود که آن را به تأسی از شهید ابراهیم هادی راه انداخته بودند. 🌷شهید حمید سیاهکالی‌‌مرادی🌷 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺 🌹 یازهرا 🌹
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️عثمان می گفت و می گفت ومن نمی شنیدم…یعنی نمی خواستم که بشنوم.مگر میشد که دانیال رادفن کنم،آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟عثمان اشتباه میکرد…دانیال من،هرگز یک جانی نبود ونمیشد…او خوب،رسم بوسیدن و نازکشیدن را بلد بود..دستی که نوازش کردن از آدابش باشد،چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر..محال است.پس حرف های عثمان به رود سپرده شد ومن حریص تراز گذشته، مستِ عطرآغوشِ برادر…چندروزی باخودم فکر کردم.شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن…ولی هر چه میگشتم،دلیلی وجود نداشت محضه دروغ واجیر شدن…بایددل به دریا میزدم…دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود..اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده وتنها تشابهی اسمی بود…اما این پیش فرض نگرانترم میکرد…اگر به این گروه ملحق نشده،پس کجاست؟؟چه بلایی سرش آمده؟؟نکند که…چند روزی در کابوس وافکار مختلف دست وپا زدم وجز تماس های گاه وبیگاه عثمان؛کسی سراغم رانگرفت،حتی مادر…وبیچاره مادر…که در برزخی ازنگرانی وگریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شده اش؛که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش راتابه شب درآغوش خدایش،دانه های تسبیح را ورق میزد…وچقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبود پسرش را نمیفهمید!شاید هم اصلا،هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛عدم علاقه به جگرگوشه ها بود… نمیدانم،اما هر چه که بود،یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد!تصمیم را گرفتم.و هروز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش،خیابانها راوجب به وجب مرورمیکردم.هر کجا که پیدایشان میشد،من هم بودم. بادقت وگوشی تیز و چاشنی ازسوالاتی مشتاق نما،محضِ پهن کردن تور و صید برادر. هروز متحیرتر ازروز قبل میشدم…خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود…دروغهایی بزرگ از جنس بهشت ورستگاری…چقدرساده بودانسان که گول اسلام وخدایش را میخورد.روزانه درنقاط مختلف شهر،کشور و شاید هم جهان؛افراد متعددی به تبلیغ وافسانه سرایی برای یارگیری درجبهه داعش میپرداختند.تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه ورستگاری دربهشت شروع میشدوبه پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم میشد.واین وسط من بودم وسوالی بزرگ…که اسلام علیه اسلام؟؟؟مسلمانان دیوانه بودند…وخدایشان هم… ازطریق اینترنت ودوستانم در دیگرکشورها متوجه شدم که مرزتبلیغشان،گسترده از شهر کوچک من درآلمان است وتمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرودر کشورهای فرانسه،کانادا،آمریکا،آلمان ودیگرکشورهای غربی و اروپایی است.که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد.و باز چرایی بزرگ؟؟؟دراین میان تماسهای گاه وبیگاه عثمانِ ذاتا نگران که همه شان،به ردتماس دچار می شدند،کلافه ام میکرد. ادامه دارد ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
خیالِ خوبِ تو، لبخند مي شود به لبم وگرنه اين منِ ديوانه غصه ها دارد!! مدافع حرم_روح الله_طالبی _ اقدم💔 📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم @shahidtalebi 🕊🌺
امام حسين عليه السلام: قويترين فرد در ايجاد ارتباط كسى است كه با كسى كه از او بريده رابطه برقرار كند إنّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ ميزان الحكمه جلد1 صفحه 79 📡کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺
✖️امام خمینی(ره): 🔺شما کدام ملت را سراغ دارید با این همه گرفتاری و رنج با این همه شهید دادن و خون دادن و با این همه زجر و ناکامی این طور مستقیم باشند؟ 🔺مادام شما ها در حفظ میهن خودتان اسلام و جمهوری اسلامی با اتحاد و انسجام کامل در صحنه باشید از توطئه های دشمن نهراسید و چون سری آهنین در مقابل آنان بایستید و با سر افرازی بر مهاجمین تبهکار بتازید و آنان را در هم بکوبید. 📚جلد ۱۶ ص ۲۰۴ صحیفه امام خمینی (ره) 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺
‏رهبر انقلاب: "مردم مؤمن و مسجدی ما بیشتر از دیگران به قواعد عمل می‌کنند" به وقت اقامه عزا امام حسین(ع) این جمله تجلی میکند ‎ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺
مجنون بعدازشهادتش، دونفر ازرزمندگان عراقی جبههٔ مقاومت آمدند تبریز برای زیارت مزارمحمودرضا. رزمندگان عراقی وسوری، محمودرضا را در سوریه بااسم مستعارش، حسین صدامیزدند. یکی ازاین دو رزمندهٔ عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرفهایش می گفت: «حسین، مجنون» ومنظورش این بود که محمودرضا دیوانه بود! در بین راه پرسیدم منظورش ازاینکه می گوید حسین مجنون چبست؟ گفت: «مادریکی ازدرگیری هادرسوریه دوتا شهید دادیم که به خاطر شدت درگیری موفق نشدیم پیکرهایشان رابرداریم وبیاریم عقب تکفیری هاپیشروی کردندوپیکرشهداروی زمین ماند. برای همین روحیه مان را ازدست داده بودیم. حسین وقتی دیدمااین طورهستیم ونمی جنگیم، رفت وماشینی راکه آنجا بود روشن کردوراه افتادبه سمت تکویری ها. ماازاین کاری که حسین کرد تعجب کردیم. هرچه دادزدیم نرود، گوش نکرد ورفت. داشتیم نگاهش می کردیم وهرلحظه منتظر بودیم اتفاقی برایش بیقتد. حسین رفت وپیکر شهدارابرداشت وکشید داخل ماشین وباخودش آورد. کارش دیوانگی بود اما این کاررا برای روحیهٔ ما انجام داد.» راوی:احمدرضا بیضائی 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند…و این خوبی و توجه بیش حد،او را ترسوتر جلوه میداد…اما در این بین فقط دانیال مهمترین ادم زندگیم بود…و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم… به شدت پیگیر بودم…چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم… مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم(مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله…از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغگین و خرافه پرستی هایشان..برقرار حکومت واحد اسلامی) مگر عقاید دیگر،حق زندگی نداشتند؟؟؟یعنی همه باید مسلمان،آنهم به سبک داعشی باشند؟؟ و برشورهایشان را میخواند…زندگی راحت برای زنان…استفاده از تخصص و دانش…داشتنن مقام و مرتبه در حکومت داعش…پرداخت حقوق… داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال…آب و برق و داروی رایگان…امنیت و آسایش…)همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش…چرا؟؟؟ چه دلیلی وجود داشت؟ این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟؟؟ در ظاهر همه چیز عالی بود…بهترین امکانات،و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه،آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود…مذهب، مزحکترین واژه… با این حال،بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمیرسید… همه چیز،بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود.اما در برابر،تنها انگیزه ی نفس کشیدنم،مهم نبود… باید بیشتر میفهمیدم…مبارزه با چه؟؟؟ اسم شیعه را سرچ کردم…فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت،آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا…خون و خون و خون… بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند. یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری میکردند؟؟یعنی این بریدگی های ،در بدن پدرو مادر من هم بود؟؟ اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتاری هایی از خود نشان نمیداد… درد و خون ریزی،محض همدردی با مردی در هزار و چهارصد سال پیش؟؟ انگار فراموش کردم که مادر یک مسلمان ترسوست…در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند…در مقابل،شجاعتشان جان میگیرند و خون میریزند… عجب دینی ست،”اسلام”… هر چه بیشتر تحقیق میکردم،به اسلامی وحشی تر میرسیدم… درداااا…. چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم…وتقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛مردی با این نام را از یاد برده بودم… روز و شب کتاب میخواندم و سرچ میکردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت میکردم… و هرروز دندان تیزتر میکردم برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گندآب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود. آن صبح مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم میزدم که کسی را در نزدیکم حس کردم… ادامه دارد…… ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🕊🌺 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸 صــ⛅️ــبح می خندد و من گریه ڪنان از غم دوست؛ اِے دم صبح چه دارے خبر از مقدم دوست... الله_طالبی_اقدم ✋ 🍃🌸کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امام حسین عليه السلام: همچون کسی عمل کن که می داند به خاطر گناهانش مؤاخذه می شود و به خاطر نیکوکاری، پاداش می یابد اعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ بحارالأنوار جلد75 صفحه127 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰قیام برای نهی از منکر 🔹اینکه حضرت ابی عبد اللّه(ع) نهضت کرد و قیام کرد با عدد کم درمقابل یزید، برای این بود که گفتند تکلیف من این است که استنکار کنم از این، نهی از منکر کنم. 📅 امام خمینی(ره) | ۱۱ آذر ۱۳۵۷ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
رهبری: ۷ سال معطل کردن کشور پشت درهای اروپا و آمریکا کافی نیست؟ سه تا صد روز و یک ۶۵ روز فرصت دارید تا اقدامات مناسبی رو انجام بدید ۹۹/۶/۲ + آقایان دولتی؛ به قول حکیم سنایی: کدخدایی همه غم و هوس است؛ کد رها کن ترا خدای بس است 😏 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
#‏شهید_لاجوردی در بخشی از وصیت‌نامه خود نوشته اند: «به مسئولين بارها گفتم که خطر منافقین انقلاب به مراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است، چرا که علاوه بر همه شيوه‌های منافقانه‌ی منافقين، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته‌اند.» اول شهریور سالروز شهادتش است، شادی روح بلندش صلوات *محمد نصوحی* 🌹 یا زهرا 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️در فکر بودم و بی خبر از دنیای اطراف.. چند قدم بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم. از بچگی بدم می آمد کسی، بی هوا  مرا به سمت خودش بکشد. پس عصبی و تقریبا ترسیدم به عقب برگشتم. عثمان بود. برزخ و خشمگین (میخوام باهات حرف بزنم). و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را ( نمیام.. برو پی کارت..) و او متفاوتتر (کار مهمی دارم.. بچه بازی رو بذار کنار) با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم.. چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد  و متوقفم کرد ( خبرای جدید از دانیال دارم.. میل خودته.. بای) رفت و من منجمد شدم. عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی. با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم.. (عثمان.. صبر کن..) درست روبه رویش نشسته بودم، روی یکی از میزها در محل کارش. سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد. استرس، مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک، تحویلم میداد..  لب باز کرد اما هیستریک ( میفهمی داری چیکار میکنی؟؟ وقتی جواب تماسهام و ندادی، فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره.. چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون، زنگ درتون زدم.. هربار مادرت گفت نیستی.. نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت.. میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری.. اما اشتباهه.. بفهم.. اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟)  داد زدم (خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی..) و بلند شدم.. به صدایی محکم جواب داد (بتمرگ سرجات..) این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود. خیره نگاهش کردم.. و او قاطع اما به نرمی گفت ( فردا یه مهمون داری..  از ترکیه میاد.. خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره.. فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش.. بعد هر گوری خواستی برو.. داعش… النصر.. طالبان.. جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی.. البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار.. راستی یه نصیحت، وقتی مبارز شدی، هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..) حرفهایش سنگین بود.. اشک ریختم اما رفتم.. مهمان فردا چه کسی بود؟؟ یعنی  از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست.. دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه.. مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم.. دانیال.. دانیال .. دانیال.. آن شب با بی خوابی، هم خواب شدم.. خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش.. صبح زودتر از موعد برخاستم.. یخ زده بودم و میلرزیدم.. این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت..؟؟ آماده شدم و جلوی آینه ایستادم.. حسی دمادم از رفتن منصرفم میکرد.. افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم.. اما باید میرفتم.. چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم.. دندانهایم بهم میخورد. آن روز هوا، فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا..؟؟؟ نفس تازه کردم و وارد شدم.. عثمان به استقبالم آمد. آرام ومهربان اما پر از طعنه.. ( ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی، نیست..) میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود.. ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
‌درخـاطرم روانه شد و شــب بخیــر گفت گفتم که در نبود تـو شــب ها بخیــر نیست 🌷شهید روح الله طالبی اقدم🌷 📎شبــــتون شهــــدایی کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🌸 🌸 🌹پیامبر اکرم (صلےالله علیه و اله): خداوند ايمان هيچ بنده‌اى را نمى‌پذيرد، مگر آنکه در دلش ولایت علی (علیه السلام) و دشمنی و بیزاری نسبت به دشمنان وی باشد. 📚 إرشاد القلوب، ص ۲۰۹ 👇👇👇👇 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰شهادت برای نجات اسلام 🔹سیدالشهدا(ع) هم که کشته شد، نه اینکه رفتند یک ثوابی ببرند، ثواب برای او خیلی مطرح نبود، رفت که این مکتب را نجاتش بدهد، اسلام را پیشرفت بدهد، اسلام را زنده کند. 📅 امام خمینی(ره) | ۱۷ تیر ۱۳۵۸ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🚨اقتصاد را معطل تحولات خارجی نکنید 🔹رهبر انقلاب: اقتصاد کشور به هیچ وجه نباید به تحولات خارجی پیوند بخورد زیرا این یک خطای راهبردی است. نباید برنامه ریزی اقتصادی برای کشور، معطل لغو تحریمها یا نتیجه انتخابات فلان کشور شود. باید بنا را بر این گذاشت که تحریمها به عنوان مثال تا ده سال دیگر ادامه دارد. بنابراین باید بر ظرفیت‌ها و امکانات داخلی تمرکز کرد، البته ممکن است آنها تصمیمات خوب بگیرند که در آن صورت از آن استفاده می کنیم اما مسائل اقتصادی کشور نباید موکول به تحولات خارجی شوند. ۹۹/۶/۲ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
اسیر که شد پسرش علی۴ ماهه بود و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود، وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی راچگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه‌ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته‌ام را‌ مرور میکردم، سالها در سلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، قرآن را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. می‌گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می چ‌خورد می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک فضای سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم. 🌷شهید حسین لشگری🌷 🌹 یازهرا 🌹 🚨📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست ✍رمان  : ❤️باز هم باران… و شیشه های خیس.. زل زده به زن، بیحرکت ایستادم ( این زن کیه؟؟ ) و عثمان فهمید حالِ نزارم را، و میان دستانش گرفت مشتِ یخ زده ام را.. نمیدانم چرا، اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه، میلرزد.. عثمان تا کنار میز، تقریبا مرا با خود میکشید، آخر سنگ شده بودند این پاهای لعنتی..  زن ایستاد.. دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا.. موهایی بلند، و چشم و ابرویی مشکی، درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم.. من رو به روی دختر.. و عثمان سربه زیر، مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛ کنارمان نشسته بود.. چقدر زمان ،کِش می آمد.. دختر خوب براندازم کرد.. سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش، اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد. (خیلی شبیه برادرتی.. موهای بور.. چشمای آبی.. انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون، حسابی نم کشیده..) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش.. درست مثله چای مسلمانان.. صدای عثمان بلند شد (صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم.. صوفی نفسی عمیق کشید ( عذر میخوام. اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم، قاهره.. اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خوونواده خوبی داشتم.. درس میخووندم، سال آخر پزشکی.. دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم.. پسر خوبی به نظر میرسید. زیبا بود و مسلمون، واما عجیب.. هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه.. جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن..  بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن، گفتن این به دردت نمیخوره.. انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم.. شایدم گفتنو من نشنیدم.. خلاصه چند ماهی گذشت، با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام. تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن. و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل..) حالا حکم کودکی را داشتم که نمیدانست ماهی در آب خفه میشود، یا در خشکی.. او از دانیال من حرف میزد؟؟؟ یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی، راه خانه  گم میکرد، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟ اما ایرادی ندارد.. شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست.. حق داشت.. دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید و عثمان انگشتان دستم را در مشتش فشرد.. ( ازدواج کردیم.. تموم.. نمیتونم بگم چه حسی داشتم.. فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده.. صوفی و دانیال.. یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببردم سفر، اونم ترکیه.. دیگه روز زمین راه نمیرفتم.. سفر با دانیال.. رفتیم استانبول.. اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد.. وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره.. بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم.. یک ماهی استانبول موندیم.. خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه، عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی.. تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند.. پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه.. و من خامتر از همیشه..موم شدم تو دست این حیوون صفت..) دانیال مرا حیوان صفت خواند..؟؟ ادامه دارد.. ♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡ ☕️♡ 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔺بـا "شهــادت" زیبا شود.. ✨عاشقے با معنــا شود.. 🔺حال، آنها و ما مانده ایم.. ✨از "شهادت" ، ما همه جا ایم.. 🔺تـا داریم تا ڪه زنده ایم.. ✨"اے از شما ایـم" 🔺تا ابد ایم پاے ولے .. ✨اللهم الرزقنا توفیق الشهادت فى سبیلڪ.. الله_طالبی _اقدم 💐صبحتون شهدایی💐 📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺🌸