#سلام_صبحگاهی
سلام بر تو
ای مولایی که یک لحظه ما را
فراموش نمی کنی
و دستان مهربانت
همیشه پشت و پناه ماست...
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
#صبح_مهدوی
#امام_زمان
🕊꧁꧂🕊
🌹 @abalfazleeaam
💛 #حسیـن_جانم
✨روز بیست وچهارم،خورده رقم تقدیرم
✨آخرش حاجت خود را زتو من می گیرم
✨فرق نداردحرم کرب وبلا،یاکه دمشق
✨در ره عشق تو و خواهر تو من می میرم
🕊꧁꧂🕊
🌹 @abalfazleeaam
💠توسل به علمدار کربلا
چون خواستى از ((حضرت ابوالفضل (ع ))) حاجت بخواهى ، این چنین بگو: ((یا اباالغوث ادرکنى )) اى آقا پناهم بده .
***************************************
((عباس )) در حروف ابجد مطابق با عدد 133 است . به تجربه رسیده که اگر کسى براى برآورده شدن حاجت و رفع گرفتارى ، بعد از نماز روز جمعه ، 133 مرتبه رجاءً بگوید: یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ لى کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ (ع) حاجت او برآورده و گرفتارى برطرف مى شود.
📕( لاله هاى رنگارنگ ، ص114 )
🌹 @abalfazleeaam
کربلا بهر عاشقان حال و هوایی دارد
دسته جمعی بین الحرمین
به به صفایی دارد
هرکس که دید گل دسته ی حرم عباس را
با خودش گفت که
بخدا عشق عباس گدایی دارد
🌹 @abalfazleeaam
🍃🌺
یاد او روح تو را میبرد از فرش به عرش
هستی آماده ی پرواز بگو "یا عباس"
ای عزادار حسینی نفسی تازه بگیر
بار ها گفته ای و باز بگو "یا عباس"
🌹 @abalfazleeaam
Karimi-Shab23Ramazan1394[03].mp3.mp3
7.09M
یه قلب مبتلاتواین سینه اس
مریضمودوام اباالفضله
سینه ی ماسینه زناوقف
موقوفه ی آقام اباالفضله
ابر گروه تب نوحه
http://eitaa.com/joinchat/2108555275C470f942936
💐کرامات قمرمنیربنی هاشم (ع)
🦋 از این پس، صاحبم آقا قمر بنی هاشم علیه السلام است!
جناب حجه الاسلام و المسلمین حامی و مروج مکتب محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آقای حاج سیدعبدالحسین رضائی نیشابوری واعظ، ساکن مشهد مقدس، طی نامهای در تاریخ 18/4/74 شمسی مرقوم داشتهاند:
مردی به نام شمعون یهودی در بغداد بود و تخصصی عجیب در علم رمل و اسطرلاب داشت. زنش مرد . پس از ختم مراسم دفن و کفن، به دخترش گفت: یک جفت کفش و یک عدد انگشتر از مادرت به جا مانده، این دو به دست و پای هر کس راست آمد، او زن آیندة من خواهد بود یک سال تمام گذشت ، ولی کسی پیدا نشد که انگشتر و کفش با پا و دست او جور بیاید. سرانجام روزی دختر کفش را به پا و انگشتر را به دست کرد، گفتی که مخصوص او ساختهاند، کاملا با پا و دست او راست آمد! مرد یهودی شب به خانه آمد و به دختر گفت: آخر تو برای من همسری پیدا نکردی! دختر در جواب گفت: چه کنم که در این شهر کسی پیدا نشد که اینها با دست و پایش جور شود، ولی به دست و پای من راست آمد. مرد یهودی گفت: تا امروز دختر من بودی، از این تاریخ به بعد همسر من خواهی بود!
دختر گفت: پدر، مگر دیوانه شدهای و عقل از سرت پریده؟! پدر گفت: جز این راهی نیست، ناچار تو باید زن من باشی! هر چه دختر گفت و اصرار کرد که چطور می شود دختری، همسر پدرش باشد؟! گفت: گوش من این حرفها را نمیشنود، و جز این راه دیگری نیست.
حرف دختر در پدر اثر نکرد ناچار به فکر چاره افتاد و فکرش به اینجا رسید که شیعیان مردی به نام ابوفاضل دارند که او را باب الحوائج میخوانند و در مشکلات زندگی متوسل به او میشوند. با خود گفت: من هم دست به دامن ابوفاضل میزنم. آمد بالای پشت بام خانه و موها را پریشان کرد و رو به طرف کربلا ایستاد و فریاد زد: السلام علیک یاابالفضل ادرکنی! این را گفت و خود را از بالای بام به زیر افکند . اما گویا صد نفر او را گرفتند و به آرامی روی زمین گذاشتند! از جا بلند شد و راه افتاد . از بغداد خارج شد و راه بیابان را در پیش گرفت، اما نمیداند کجا میرود؟ به طرف شرق شب و روز در حرکت است تا آنکه به نزدیکی اصفهان رسید. خسته شد، از راه بیرون آمد و زیر درختی خوابید.
از آن طرف سلطان حسین پادشاه وقت ایران، همسرش از دنیا رفته و مدتها بود که متوسل به امام حسین علیه السلام شده و زنی عفیف و با حیا و حجاب میخواست. شب امام حسین علیه السلام را در خواب دید، فرمود: سلطان حسین، فردا برو به شکار. فهمید که در این کار سری هست. فردا با اسکورت و محافظ خود به طرف شکارگاه بیرون رفت. در راه، شکاری جلب توجه سلطان را کرد. او را تعقیب نمود. شکار از نظرش ناپدید شد . از قضای الهی گذارش به کنار همان درختی افتاد که دختر یهودی در سایهاش خفته بود. دختر، از صدای سم اسب سلطان، از جا پرید. سلطان تا چشمش به دختر افتاد گفت: به شکار خود رسیدم! جلو آمد و پرسید: دختر کجا بودهای و اینجا چه میکنی؟ او شرح حال خود را مفصل به عرض سلطان رساند. سلطان فهمید که راضی است. او را به عقد خود درآورد و شد ملکة ایران. شمعون یهودی هر چه انتظار کشید دید دخترش از بام به زیر نیامد، بالای بام آمد، او را ندید. فهمید که صیدش از دام گریخته رمل و اسطرلاب را آورد و هر چه رمل کشید چیزی نفهمید. همین قدر فهمید که او به طرف شرق حرکت کرده است. او هم روان شد. همه جا آمد تا به اصفهان رسید. در اصفهان مشغول رمالی شد و بازارش سخت گرفت. افراد گمشده و نیز اموال مسروقه زیادی را برای مردم پیدا کرد. تا اینکه روزی یک قاطر شمش طلا از سلطان گم شد هر دری زدند پیدا نکردند، به عرض سلطان رساندند که رمال باشی تازهای آمده که گمشدههای زیادی پیدا کرده است . از او این کار برمیآید دستور داد او را آوردند. تخته رملش را گذارد و سرگرم رمل کشی شد سرانجام گفت: قاطر میان خرابهای از خرابههای شهر است رفتند و قاطر را پیدا کردند و آوردند، و او شد رمال باشی دربار سلطان حسین مفلوک.
از طرفی خدا به سلطان پسری داد حدود هفت هشت ماهه که شد، رمال باشی به گونهای در سلطان نفوذ کرد که محرم حرم سرای او شد. روزی وارد حرم سرای سلطان شد و دخترش را دید و شناخت، ولی چیزی نگفت. شب که همه خوابیدند وارد حرم سرا شد سر بچة نوزاد را برید و چاقو را در جیب مادر پسر، که دختر خود وی (شمعون) باشد، گذارد. صبح سر و صدا بلند شد که دیشب فرزند سلطان را در حرم سرا سربریدهاند! سلطان دستور داد رمال باشی دربار که خود او بچه را کشته بود، حاضر کردند و گفت تخته رمل بیانداز قاتل پسرم را پیدا کن. رمال حقه باز چند بار دروغی رمل کشید و سرانجام گفت: فهمیدم قاتل کیست، اما مصلحت نمیدانم بگویم. شاه اصرار زیاد کرد تا اینکه گفت: مادر بچه، او را کشته است! شاه خشمگین شد و گفت باید با بدترین مجازات او را کشت . رمال عرض کرد: قربان، او را به دست من بسپارید تا من او را مجازات کنم. زن را به دست رمال،
که پدر او بود، دادند. او را از شهر بیرون برد و به بیابانی آورد و به او گفت: اگر آنچه من گفتم قبول میکنی از همین جا به سلامت می رویم بغداد سر خانه و زندگیمان راحت زندگی میکنیم. دختر گفت : تا وقتی که من کسی نداشتم به خواستة شوم و ننگین تو تن درندادم، حالا که صاحب دارم. پرسید: صاحبت کیست؟ دختر گفت: قمر بنی هاشم علیه السلام است! گفت: من هم دست تو را قطع میکنم؛ قمر بنی هاشم علیه السلام بیاید تو را نجات دهد! دست دختر را قطع کرد. سپس گفت: دستی از طلا برای تو درست میکنم بیا تسلیم من شو! گفت : هرگز تسلیم نمیشوم دست دیگرش را قطع کرد و بعد گفت: دو دست از طلا برای تو درست میکنم، تسلیم شو! باز هم تسلیم نشد. سرانجام پاهای او را نیز جدا کرد و او را بی دست و پا در میان بیابان افکند و رفت.
دختر در همان حال متوسل به قمر بنی هاشم علیه السلام شد در چه حالی بود نمیدانم، خواب بود؟ بیدار بود؟ حال مکاشفه بود؟ نمی دانم ، که ناگاه دید تمام بیابان غرق در نور شد. فرشتگان مقرب الهی در رفت و آمدند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فاطمه علیها السلام به این بیابان میآید: ناگاه دید هودجی از آسمان فرود آمد و از میان آن هودج پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بیرون آمدند. پیغمبر فرمود: این زن تازه مسلمان، دامن حضرت ابوالفضل العباس ما را گرفته است، من دعا میکنم و شما آمین بگویید. پیغمبر دستهای دختر را به جای خود گذارد و پایش را نیز به بدن متصل کرد و دعا فرمود؛ از اول بهتر شد. حرکت کرد و سلام کرد و دامن زهرا علیها السلام را گرفت و عرض کرد: شما که به واسطه قمر بنی هاشم علیه السلام بر من منت گذاشتید، پسرم را به من برگردانید پرسش حاضر شد. حضرت زهرا علیها السلام پرسید: دیگر چه میخواهی؟ گفت: میخواهم کربلا کنار قبر قمر بنی هاشم علیه السلام باشم. اسم این پسر را عباس گذاشتم و او نوکر قمر بنی هاشم علیه السلام است.
زن را با فرزندش به کربلا رساندند. در آنجا بود تا پسر به سن 15 ، 16 سالگی رسید شبی سلطان حسین حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام را در خواب دید که به وی فرمود : بیا امانتت را از ما بگیر. فهمید که سری در این خواب است. عازم کربلا شد . روزی از حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام میخواست بیرون بیاید که صدای مؤذن بلند شد. تا گفت : الله اکبر ، دل سلطان از جا کنده شد. همانجا نشست . مؤذن اذان را گفت و سلطان اشک ریخت. مؤذن که پایین آمد سلطان دید جوانی شانزده ساله است، ولی آنقدر او را دوست دارد که آرام نمیگیرد. یک مشت زر در دامن جوان ریخت. جوان گفت: مادرم به من گفته که تو نوکر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام میباشی از کسی پول نگیر. شاه گفت : به مادرت بگو سلطان ایران فردا میهمان ماست. گفت : چشم، و آمد به مادرش گفت. مادر گفت: برو بگو فردا فقط خودش بیاید. فردا سلطان وارد شد، دید یک اتاق است که وسط آنرا پرده کشیدهاند و زن پشت پرده قرار دارد. شاه وارد شد و سلام کرد. زن گفت: وعلیکم السلام ایها الخائن! شاه پرسید : خانم چه خیانتی از من سر زده است؟! گفت : خیانت از این بالاتر، که ناموست را به دست یک نفر یهودی بدهی؟ من همسر تو هستم، این هم همان پسری هست که یهودی او را کشت، اما خدا به واسطة قمر بنی هاشم علیه السلام به من برگرداند. و سپس قصه را از اول تا به آخر نقل کرد. التماس دعا دارم
سیدعبدالحسین رضائی نیشابوری
ساکن مشهد رضوی
🌹 @abalfazleeaam
سلام خدمت مومنان خوب خدا
بنا به درخواست خیلی از دوستانی که لطف داشتند به بنده حقیر اومدن و گفتن که چله بزاریم ..
میخواییم متفاوت باشیم و اینسری بجای خیلی از سوره ها دعاهای دیگه که اکثرا دوستان میگیرن #چلهختمدعایفرج بگیریم تا آقا هرچه زودتر بیان...
اگر دوست داشتید شما هم شرکت کنید به آیدی زیر پیام بدید (چون نام نویسی چله شروع شده تعداد محدودی هم باقی مانده ، من اسامی کسایی که قبلا اعلام حضور کرده بودند رو هم پیدا نمیکنم،دوباره پیام بدید لطفا )
در ضمن توضیحات لازم رو خواهم داد.
..این یه چله عادی نیستاا یه چله پر از نیت و نیابت کسایی که دوستشون داریم یا حتی نه دوستشون نداریم و از خدا میخواییم به راه راست هدایت بشن..
پس منتظرم مومن خوب خدا التماس دعا
@azizii_zahraa :)
⛔🚫کپی مطالب اینجانب بدون اجازه اشکال شرعی دارد🚫⛔
@abalfazleeaam
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
#جمعیت_انقلابی_ایتا
🇯🇴فلسطین هرگز تو را فراموش نخواهد کرد.همان فلسطینی که تو از آن دفاع کردی!
🇯🇴لن تنساك فلسطين التي دافعت عنها!
🇯🇴Palestine will not forget you.
The Palestine that you defended
#شهید_القدس 🇯🇴
#قدس_خونبهایت 🇯🇴
#نشر_دهید_به_نیت_فرج
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
⚜دل اگر یار نبیند جگرش میسوزد
⚜جگرم سوخت زِ بس خواب حرم را دیدم
🎀ابـــــاالفضـــــلی ام افتخـــــارمهـــــ🎀
★٭ @abalfazleeaam ٭★
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
⚜وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
⚜شب بخیر ای حرمت شرح پریشانی ما
🎀ابـــــاالفضـــــلی ام افتخـــــارمهـــــ🎀
★٭ @abalfazleeaam ٭★
﷽❣ سلام_امام_زمانم ❣﷽
آقا سلام ما به رڪوع و سجودتو
آقا درود بر تو و ذڪر و عبادتت
ای آخرين امام من ألغوث و ألامان
عجل علی ظهورک ياصاحبالزمان
اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
صبحتون_مهدوی🌹
@abalfazleeaam
#جاماندن
نه اینکه معنی اش لایق نبودن باشد!!!
بلکه ، سیدالشهدا امتحان می کند
#عشّاق را به فراق ...
امتحانی چون دوری یوسف از یعقوب!!!
#یا_حسین_ع
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا ❤️
🚩 @abalfazleeaam
AUD-20200518-WA0032.mp3
3.8M
🥀🥀🥀🥀🥀
♥️السلامعلیڪیااباعبداللهالحسینع°♥️
افطارمنباحسینِ...
صدامڪنآقا
افطار... حرم... اشڪ...🥀
بانواے🎤
حاجسیدمجیدبنیفاطمه
▪️▪️▪️▪️▪️
🆔 @abalfazleeaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️❣️❣️❣️❣️
💕حضرت عشق ...
بهترین راه شفا تربت ارباب من است
بخشش و جود و عطا عادت ارباب من است
بی خیال همه ی دورهمی های جهان
بهترین دورهمی هیئت ارباب من است
❤️جان ابا عبدالله
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🆔 @abalfazleeaam
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
❣️حکایت
🔹 عارفی میگوید که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند ومشغول طعام خوردن شدند.
🔹 یکی از ان ها را دیدم که چیزی نمی خورد به اوگفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟
گفت :من امروز روزه ام
گفتم : دزدی وروزه گرفتن؟! عجب است.
گفت : ای مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام
شاید روزی سبب شود وبا او آشنا شدم.
🔹آن عارف می گویدکه سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند وآثار توبه از وی مشاهده کردم؛ رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد
📚 کشکول شیخ_بهائی
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🆔 @abalfazleeaam