ِامامزمانگفتن...
بهمجلسیکهدراون ذکریااباالفضلباشه تشریف میارن 💔
آقاجانم...
یاصاحبالزمان💔
میگنخیلیبهعموعباستونارادتدارید...
امابعضیارومیڪشهبهچشماش
ومیبوسه💔
گفتمآقا:چرابابعضیکاغذااینطوریمیڪنید؟!
گفتایننامهشیعیانماست...
حاجاتودرخواستشونرونوشتن...
بعضیازایناڪهحاجتخواستنعمویما
ابوالفضلالعباسرو،واسطهقراردادن💔
میگفتتوعالمخوابرسیدممحضرامامزمان...
دیدمدستآقایسریبرگهست
بعضیاروتاییدمیڪنه
بعضیارو،ردمیکنه...
ابےعبداللہفرمود:
برو عبّاسم…
چهوداعیداشتند…
چندقدممیرفتپشتسرشحسینگریهمیکرد😭 برمیگشتدستبهگردنهمگریهمی کردند💔
عموعباس...
براماواسطهمیشی..؟!
واسطهمیشیپیشامامزمانمون
ماروباهمآشتےبدی..؟!
وقتیخواستمیدانبره..!
گفت:داداش!
سینهامسنگینیمیکنه،کینوبتمنمیشه؟!
امادوسهقدمازخیمههادورنشدهبود،
یهوقتدیدننازدانهمشکخالیِآبروآورده💔 عباساومدتوخیمههادیدجاییکهنمناکبوده... رویزمینبچههاپیراهنهایعربیروبالا زدنشکمهاشونروگذاشتنروزمین…💔😭
هرکیبخوادازبالایبلندیرویزمینبیافته...
زود،دستشروجلومیاره…!
غیراینه..!؟
دستوجلومیارهصورتآسیبنبینه…
یهآقاییڪهتیرتوچشمشه…
دوتادستاشمڪهفدایبچههایحرمکرده...
دستبریده..
باصورتزخمی...
بابدنزخمی...
ازرویاسبروزمینافتاد…
همونجورکهامامحسن[ع]تویکوچهرواینخاکا میگشتگوشوارهمادر،روپیدا کنه…
راویمیگه…
دیدنحسیناینخاکاروکنارمیزنه…
دیدنیهچیزیروبرداشته…
هیمیزنهبهصورتش
هیمیبوسدش...
گفتمحسینآیهقرآنپیداڪرده؟!
اومدمجلودیدمدستبریده عباسه💔😭
عباسبنعلییهگریهڪندارهبراهمهعالمبسه…روزاربعینتااومدن…
زینبیهنگاهکرد،دیدسکینهدارهمیره
سمتعلقمه…
عمهگفت:
عزیزمهمهجایعالمگریهڪنهبابا،دختره…
یهنگاهکردبهعمهگفت:
عمهتوبرابابامگریهمیکنی…
رباببرایعلیاصغرگریهمیکنه…
نجمهبراقاسمگریهمیکنه…
لیلابراعلیاکبرگریهمیکنه…
عمه!
عمومابوالفضلکربلاکسیرونداره…
میخوامبراعموماباالففضلگریهکنم💔