📜 پانزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"آیا قرآن نخوانده اید که فرمود:
💠"وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ."💠
🔰"و محمد، جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبرانی آمده وگذشتند، نیست.
آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمیگردید؟"🔰
"چه بد توشه ای برای خود از پیش فرستادید."
••• مردمان خجل شدند و شرمگین •••
••• و کسی از میان آنان فریاد کرد •••
- گفت:
"غفلت کردیم و در این غفلت نابود شدیم."
🔺و مردمان، گریه سر دادند و شیون کردند.🔻
+ سیدالساجدین گفت:
"رحمت خدا بر کسی باد که پندم بپذیرد و سفارش ام را در بارۀ خدا و رسول الله و اهل بیت او به خاطر بسپارد."
¤ دیگری گفت:
"یابن رسول الله! موعظه مان کن که فرمانبر تواییم."
× آن یکی گفت:
"پیمان ات را محترم می شماریم و دلهامان را به جانب تو روانه می کنیم، و هوای تو را در سر می پروریم."
~ دیگری گفت:
"صلوات خدا بر جدّت.تو فرمان بده تا یزید را از تخت به زیر کشیم و از آنانی که بر شما ستم کرده اند بیزاری جوییم."
✔️ ادامه دارد • • •
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 نوزدهم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
+ گفت:
"این منم علی، فرزند حسین بن علی، از جوانان بنی هاشم، آمده ام تا شما را به ضربت شمشیر حق درهم کوبم!"
🔰سواران سپاه کُفر سوی او تاختند، و در میان هجوم پُر تعداد سواران، از نظر پنهان شد •••
••• سکوت بود و سکوت •••
🔰که صدای فراز و فرود شمشیرها، سکوت را درهم شکست •••
🔺و فاطمه، آشفته حال ناظر بود.🔻
🔰جمع بسیار سواران در مصاف با علی اکبر، گِرد او حلقه زدند، و سپاه آن به آن موّاج شد و از سویی به سویی رفت •••
🔹شمشیرها فرا رفت و فرود آمدند، نبرد حق و باطل، به تمامی رُخ نمود.🔹
🔰رفته رفته، تلاطم میدان آرام گرفت، مردان سپاه پس کشیدند و حلقۀ حصر از هم گسست، خیل بسیار مردان سپاه، سرنگون از اسب، یا از زخم جراحت ناله کردند، یا به مرگ رفته بودند •••
🔺علی اکبر خواست تا از زمین برخیزد، نتوانست.🔻
••• قافله سالار سوی او پَرکشید •••
🔹قبل از آنکه او را در بغل گیرد، رسول الله آغوش گشود و علی اکبر را در بغل گرفت •••
••• صورتش را بوسید •••
🔵 و به جرعه ای آب، سیرابش کرد!•••
● ۳۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 بیست و چهارم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰سکینه دل در دلش نبود، که صدای تیری نفیرکشان در فضا پیچید، دل آسمان را شکافت •••
❌حرمله به شادی برخاست و کمان به پشت افکند ×××
🔹رباب، صدای فریاد زنی را شنید که خدا را می خواند، و سپس در هراس، سر چرخاند.🔹
🔺تیر بر گلوی طفل نشسته بود و خون از گلوی او می جوشید.🔻
* قافله سالار گفت:
"وای بر این قوم، آن هنگام که با پیامبر روبرو شوند."
••• و سپس، کاسۀ دست از خون پُر کرد و به آسمان پاشید •••
🔰آسمان آغوش گشود، قطرات گلگون خون، به دل آسمان رفت و همچو نور تابید، آسمان قطرات خون را به امانت گرفت، و قطره ای باز پس نداد •••
🔸خون را به ودیعه گرفت تا به آن، کالبد نیمه جان غفلت زدگان را بخشد حیات.🔸
••• قافله سالار، نگاهی به خدا کرد، و خدا او را می دید •••
* گفت:
"آسان است هر مصیبتی که بر من فرود آید، زیرا که خدا می بیند!"
● ۲۵ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 بیست و پنجم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
••به زمزمه تسکین نیافت، لب به سخن گشود••
~گفت:
"مگر نه آنکه راهی که به سوی خدا ختم می شود،تنگ و باریک است،پس تو چگونه از آن عبور کردی؟"
"دنیا،این پیرزن هزار شوی را،چگونه طلاق گفتی و خود رابه خدا رساندی؟"
"یا نه،شاید خدا خود رابه تو رسانده باشد"
"به کدامین گناه،موی سربه خون خضاب کردی؟"
"کدامین تیغ بُرّا بود،که گلویت را بُرید؟"
"با کدامین عشق،قربانی معشوق شدی؟"
"با کدامین خُلق،قصۀ نیمه تمام اسماعیل را به پایان بُردی؟"
🔰ملتهب بود و منقلب،اشک امانش را بُرید،به شدت گریست وحسرت کشید،از آنکه اورا نمی شناخت••
••لحظاتی گذشت تادوباره آرام شد••
~گفت:
"کدامین رقاصه،با عشوه گری سرت رابه بالای نی بُرد؟"
"کدامین پدرناشناس در انتظار سر بی پیکرت بود؟"
"سرنوشت یحیی دوباره تکرارشد،یا یحیی با سر بُریدۀ خود،سرگذشت ترا از پیش سروده بود؟"
🔺پیرمرد،لحظاتی ساکت شد وفقط گریه کرد🔻
••و سپس خدا راخواند••
~گفت:
"یا رب!بحق عیسی مسیح،این سر را اجازه فرما تابامن سخن بگوید"
🔸به یکباره محراب نور باران شد،سر به سخن آمد ولب گشود🔸
*گفت:
"راهب!چه می خواهی بدانی؟"
••و اودر تمنّابه محراب نزدیک شد••
~گفت:
"بگوتوکیستی؟"
••لحظاتی سکوت بود وسکوت••
🔹وسپس سر به سخن آمد🔹
* گفت:
"أناالمظلوم"
"أناالمهموم"
"أنا المغموم"
"أنااِبن مُحَمدٍ المصطفى"
"أنااِبن على المرتضى"
"أنااِبن فاطمه الزهراءِ"
"أنااِبن خدیجه الکبرى"
"أناابن العروه الوثقى"
"أناشهید کربلاء"
"أناقتیل کربلاء"
"أنامظلوم کربلاء"
"أناعطشان کربلاء"
● ۲۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
✔️ @abal
📜 بیست و ششم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰قاسم، سر فرود آورد و خود را بر پای قافله سالار انداخت، پای او را، بوسه از پس بوسه زد •••
+ گفت:
"بخدا نوبت من است. بخدا نوبت من است مولا!"
🔹قافله سالار او را بلند کرد و بوسید، به بغل گرفت و بویید.🔹
🔸دستار از سر قاسم بر گرفت، صورت همچو قرص ماه او را پنهان کرد.🔸
••• و عِنان اسب را گرفت •••
🔺قاسم، کوچکتر از آن بود که پایش رکاب را بگیرد، اسب، سر فرو افکند و زانو زد.🔻
••• قاسم بر اسب نشست •••
+ گفت:
"دعایم کن عموجان!"
🔹نهیبی براسب زد و سوی میدان تاخت.🔹
🔰استوار بر اسب، خود را محکم کرد و رجز خواند •••
+ گفت:
"بشناسید مرا اگر نمی شناسید، منم قاسم، فرزند حسن بن علی، نوادۀ پیامبرخاتم و امین خدا!"
••• جُنود ابلیس، صف کشیدند به مصاف •••
🔹به سپاه کفر هجوم بُرد و از نظر پنهان شد.🔹
🔰جنگ شمشیر در گرفت و غوغایی به پا شد، و رمله از کنار خیمه، با نگاهی گریان ناظر بود •••
🔰عاقبت گرد و غبار میدان، رفته رفته فرو افتاد، قافله سالار سوی قاسم پَر کشید •••
••• لحظۀ اندکی گذشت •••
🔺پیکر بی جان قاسم را به بغل گرفت و از دل میدان، سوی خیمه ها آمد.🔻
● ۲۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 بیست و هفتم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• سر را به ابراهیم سپرد، ابراهیم سر را بوسید •••
' ابراهیم گفت:
"در شعله های خشم و کین نمرودیان که در اطراف ام زبانه می کشید، ملائک به نجات و نصرت فرود آمدند، اما من، به تو اقتداء کردم و همه را پس زدم، فقط خدا را خواندم."
••• سر را به محمّد سپرد •••
🔹محمّد، سر را به بغل گرفت، پلک فرو بستد و فقط بویید.🔹
••• سپس بوسید، گریه کرد و نالید •••
🔸انبیاء با او هم ناله شدند و گریستند، جبرییل و ملائک هم گریستند.🔸
🔺زمین، به گریۀ و غم رحمت العالمین، لرزید و در خود شکست، ناله سر داد، و آسمان که زمین را ناظر بود، طاقت از کف بداد و او هم نالید.🔻
••• تنها صدای گریه بود و ناله و مویه •••
+ جبرییل گفت:
"یا رسول الله! خدا مرا امر کرده، که هر عذابی که در بارۀ این قوم فرمان دهی اطاعت کنم."
"اگر خواهی زمین را به یک آن بلرزانم و زیر و رو کنم، همان کاری که با قوم لوط عمل نمودم."
* رحمت العالمین گفت:
"نمی خواهم کیفر اینان در این جهان باشد، مرا با اینان به روز رستخیز در آستان عدل الهی موقفی است، در آنروز با آنان دشمنی دارم."
● ۲۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 بیست و هشتم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
💠شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طینَتُنا💠
🔰شیعیان ما از باقیمانده گل ما آفریده شده اند.🔰
💠خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا💠
🔰شیعیان مااز شعاع نورماآفریده شده اند🔰
💠شِیعَتُنا الْمُسَلِّمُونَ لِأمْرِنا💠
🔰شیعیان ماکسانی هستند که دربرابر امر ماتسلیم اند🔰
•••و من پُر درد و زخم خورده و رنجور، تنها نشسته و او را نظاره می کردم•••
🔰روحم پَر می کشید تا نزد او رود و با او هم کلام شود، ولی پرهیز و شرم، اجازه نداد که بدون اِذن سوی او روم•••
🔹پس به تمنّا و عجز، در خیال خود با او هم سخن شدم.🔹
~ گفتم:
"این آرامش و یقین، این نور و این امید، که در چشمان تو موج می زند از کجاست؟"
"ای همسفرۀ یتیمان و فقیران بینوا"
"ای بلیغ و فصیح در سخنوری، همچون علی"
"ای زینت عابدان، ای آقای ساجدین، که خدا ترا اینگونه خواند"
"ای زینت صالحین و ای سید متقین"
"ای صاحب دعا، در هنگامۀ سحر"
"ای غزل سرای زبور آل نبی"
"ای فرود آورندۀ اِنجیل اهل بیت"
"ای صاحب اُخت القرآن"
"ای آشکار ساز معارف حقۀ آل الله"
"ای ترجمان مَرام و مُراد حسین در زبان دعا"
"ای رفیق مهربان، ای راوی اصیل عاشور و کربلا"
"ای حافظ و ای مخزن اسرار الهی از اَزَل تا روز حَشر"
"اگر تو نبودی، ما دعا و مدح و ثنا و ستایش رَب، از کجا آموختن؟"
"اگر تو نبودی، ما اخلاص و اخلاق را از کجا دانستن؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 اول صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
•••شمر اسب تاخت و خود را به زینب رساند•••
_ گفت:
"عبور از مسیری خلوت، ظلم در حق خلیفه و این جماعت بود."
•••و سپس دور شد•••
🔰مردمان دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان، بازماندگان را تا کاخ یزید همراه بودند•••
•••هنگام ورود به کاخ یزید•••
🔰سید الساجدین دست در زنجیر داشت، پیرمردی دوان دوان خود را به او رساند•••
- گفت:
"حمد و سپاس می گویم خدایی که مردان شما را هلاک کرد و شهرها به آسایش در آمدند، و خلیفه بر شما مسلط شد."
* سیدالساجدین گفت:
"پیرمرد! قرآن خوانده ای؟"
- گفت:
"خوانده ام."
* گفت این آیه را خوانده ای:
💠"قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى."💠
🔰"بگو؛ به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی در باره خویشاوندان."🔰
- گفت:
"خوانده ام."
* گفت:
"خویشان پیامبر ما هستیم."
* این آیه را خوانده ای؟:
💠"وَ آتِ ذَا الْقُرْبى."💠
🔰"و حق خویشاوند را به او بده."🔰
- گفت:
"خوانده ام."
*گفت:
"ذالقربی و خویشان رسول خدا ما هستیم."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 دوم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔺یزید در ترس و هراس بود و وامانده.🔻
_ گفت:
"تو که هستی؟"
~ گفت:
"شریک انعقاد نطفه ات را نشناختی؟ شیطان!"
_گفت:
"از من چه می خواهی؟"
~ گفت:
"دیگر هیچ! آنچه می خواستم انجام دادی."
•••آمده ام در جشن تو شریک باشم•••
🔰یکباره زمان به چرخش آمد و حاضران جان گرفتند و همه چیز روال خود گرفت•••
•••یزید بر تخت لَم داده بود و دیگران، صف کشیده بودند در تالار به انتظار•••
🔰نیزه داران پس کشیدند و مردی با طشت، سر سیدالشهداء را به ارمغان برای یزید آورد•••
- گفت:
"رکابم را پُر از طلا و نقره کنید که من مرد بزرگی را کشتم،"
"زمانی که عرب به قوم و نژاد فخر می کند،"
"من کسی را کشتم، که پدر و مادرش بهترین بودند،"
"من کسی را کشتم، که نژاد اش از همه والاتر بود."
•••یزید برآشفت، برخاست و فریاد کرد•••
_ گفت:
"تو که می دانستی او بهترین است، چرا او را کشتی؟"
- گفت:
"به امید دریافت جایزه از خلیفه!"
_ گفت:
"بهره ای از من به تو نمی رسد، جز آنکه گردنت را بزنم. ببریدش."
🔰نفس ها در سینه ها حبس شد، و نگاه متحیر جماعت حاضر، در رفت و آمد بود بین یزید و التماسِ مرد•••
🔺نگهبانان مرد را بردند، تا سرش را به دم تیغ بسپارند.🔻
🔸شمر و دیگران، با بازماندگان کاروان به تالار آمدند.🔸
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 سوم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰از میان جماعت، پیرمردی نصرانی گذر می کرد، هیجان آنان را که دید•••
- گفت:
"این سر از آن کیست؟"
_ یکی گفت:
"حسین از نوادگان محمّد مصطفی."
- گفت:
"فرزند پیامبرتان؟"
_ مرد به غرور گفت:
"آری!"
••• پیرمرد افسرده شد •••
- گفت:
"گِل شما را از چه سِرشته اند؟!"
"مسیحیان، سُم الاغی را که گمان می برند عیسی مسیح بر آن سوار شده، در کلیسای حافر میان حُقه ای از طلا حفاظت می کنند، بر آن بوسه می زنند و به طواف گِرد آن می گردند، و شما پسر پیامبرتان را می کشند و خاموش مانده اید؟"
•••گویی همه لال بودند و هیچ کس کلامی نگفت•••
🔹سر سالار شهیدان، از فراز دروازه درخشید، و باد موی و محاسن خونین را بازی داد.🔹
🔹و سالار شهیدان، بار دیگر، اینبار از بالای دروازه سخن گفت.🔹
* گفت:
💠"وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ."💠
🔰"آنان که ظلم کنند، بزودى خواهند دانست که به چه کیفر گاهى بر می گردند."🔰
● ۱۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 چهارم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد•••
- گفت:
"خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید."
× یزید گفت:
"او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید."
•••حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد•••
~ گفت:
"مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟"
🔺خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت.🔻
🔰عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت•••
🔹حمد وسپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد🔹
+ گفت:
"ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده."
"عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت."
"و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را،"
"از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند،"
"منم علی بن حسین!"
"من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم."
"من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد."
"من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام،"
"من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت،"
"من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصی رفت"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۶ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 ششم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰فوج بسیار ملائک، بار دیگر فرود آمدند با پنج مرکبِ دیگر از نور•••
+ سکینه پرسید:
"این بانوان کیستند؟"
~ گفت:
"حواء ام البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید"
+ سکینه پرسید:
"بانویی که در این میان آنان محزون است، او کیست؟"
~ گفت:
"جدّه ات فاطمه دختر محمّد است!"
•••سکینه تاب نیاورد و سوی او پَرکشید•••
+ گفت:
"ای مادر مهربان! سوگند به خدا حق ما را انکار کردند. جمع مان را پراکندند، حریم مان را شکستند، پدرم حسین را کشتند."
••• و سپس گریست •••
🔹مادر مهربان هم گریست.🔹
🔹به گریۀ او، زنان دیگر هم گریستند،🔹
🔹انبیاء چهره درهم کشیدند و آنان هم گریستند،🔹
🔺مادر مهربان، سکینه را در آغوش گرفت و نوازش کرد.🔻
* گفت:
"دخترم دیگر مگو"
"بند دلم پاره شد. جِگرم را ریش کردی،"
"پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،"
"این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم."
● ۱۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هفتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
•••زینب نگاهی به اشترانِ زینت شده کرد•••
~ گفت:
"با آوای در گلو شکسته و میراث ربوده و دیدۀ از خار غم خسته،"
"جز بر اشتران سیه پوش نمی نشینیم."
🔺نعمان بن بشیر هر چه اصرار کرد فایده ای نداشت🔻
- گفت:
"فرمان یزید است."
🔷اما حاصلی نداشت.🔷
~ زینب گفت:
"مردم باید بدانند ما در مصیبت اولاد زهرا به عزا نشسته ایم."
▪️آنقدر پایداری کرد، تا اشتران را سیه پوش کردند▪️
🔰زنان و کودکان را یک به یک بر اشتران سوار نمود•••
•••مردمان جمع شده بودند به تماشا و تماشاگری•••
~ زینب گفت:
"ای قرآن خوانان بی عمل"
"ای بی بهره گان از مروت و مردانگی"
"ای تبهکاران بدکردار"
"ای شیفتگان شیطان"
"ای دنیا زدگان بی پروا، امامت زنده است"
"چون مولایمان علی بن حسین زنده است"
"ای جاهلان دین به دنیا فروش"
"حذر کنید از روزی که قائم ما به انتقام برخیزد!"
● ۱۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
✔️ @abalfazleeaam
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
+•••
"هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمانها به خروش آمد و اطراف زمین نالید و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریا و ملائک مقرّب و همۀ اهل آسمانها در این مصیبت گریستند."
"کدام دلی است که از مصیبت کشته شدن حسین از هم نشکافد؟"
"کدامین دل می تواند که برای او ننالد؟"
"کدام گوشی است که صدای شکافی را که در اسلام پدید آمده بشنود و کَر نشود؟"
"ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که رانده شدیم، ما را پراکنده ساختند و از وطن خود دور افتادیم"
"گویا که ما از فرزندان ترک و کابل ایم، بی آنکه جرمی و یا عمل ناپسندی مرتکب شده باشیم"
"با ما چنین کردند، چنین رفتاری را در مورد نیاکان بزرگوار خود هم نشنیده ایم، و این بجز تزویر نیست."
"به خدا سوگند اگر رسول الله به جای آن سفارشها که در حق ما کرد، به جنگ با ما فرمان می داد بیش از این نمی توانستند کاری کنند."
💠"إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون."💠
"چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراشی، و چه اندوه تلخ بنیان کنی!"
"اجر این مصیبت که به ما روی آورده از خدا خواهانم، که اوست پیروز و منتقم."
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 نهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
🔰دست در اطراف درب حرم گذاشت، زُل زد به سنگ قبر•••
🔰این همه توان و صبر را از مادر مهربان ارث برده بود•••
🔰اما دیگر، توان و قدرتی نداشت•••
••• نفسی تازه کرد •••
🔹اما نگاه از سنگ قبر بر نداشت🔹
•••یکباره گریست•••
🔸تمام درد و غم و اندوه را گُداخت و از دیده برون داد به اشک🔸
🔺اما تمامی نداشت🔻
•••بیشتر گریست•••
🔹با تمام توان صیحه زد🔹
+ گفت:
"یا جَدّاه إنّی ناعیهٌ إلیک أخِی الحُسین."
"یا جدا! خبر مرگ برادرم حسین را آورده ام."
"یا جدا! حسین را در سرزمین کربلا کشتند"
"یا جدا! اُمّت را وصیت کردی با خویشانت به نیکی رفتار کنند"
"نه تنها نیکی نکردند"
"اهل بیت ترا لب تشنه کشتند ..."
🔹زینب آنچه را که برای حسین روی داده بود برای جدّش بازگو کرد🔹
🔸بی امان گریه می کرد و آه می کشید🔸
•••عاقبت قبر ناله سر داد و با او نالید•••
● ۱۱ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔺اندکی گذشت و محمّد از میان اُمّت رفت🔻
🔰سه ماه از رحلت رسول خدا نگذشته بود که فاطمه دختر نبی،به شهادت از دنیا رفت••
🔶شبانه ودر خفا تدفین شد،بی آنکه کسی تا کنون بداند،قبر دختر رحمت العالمین کجاست🔶
🔰دیری نگذشت که علی،وصی و داماد نبی،همسر فاطمه،به تیغ تحجر به شهادت از دنیا رفت••
🔷او نیز همچو فاطمه،شبانه و در خفا در دل خاک آرمید،وقریب شصت سال کسی ندانست،قبر امیرالمومنین،علی بن ابیطالب کجاست🔷
🔰اندکی بعد،نوادۀ رسول خدا،حسن بن علی به شهادت رسید،گر چه او درعیان تدفین شد،اما پیکر بی جانش از تیر باران اُمّت طغیانگر بی نصیب نماند••
🔹اکنون سال شصت و یک هجری،هنگامۀ حسین بن علی،دیگر نوادۀ نبی رسیده بود🔹
🔺واین همه ظلم و ستم، در پنجاه سال پس از رحلت رحمت العالمین رُخ داده بود🔻
❌این قوم از اُمّت رسول،در دشمنی با آل نبی،از هیچ کوششی دریغ نکرده بود••
*با آنکه پیامبر در واپسین لحظات عُمر،به اُمّت گفته بود:
💠"إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ،کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی.مَا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أبَداً،فَإنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلُیَّ الْحَوْضَ."💠
🔰"من شما را ترک می کنم و دو چیز نفیس برایتان می گذارم،کتاب خدا و عترت من که اهل بیت من هستند.پس از من، مادامی که شما به آن دو تمسّک جوئید هیچ گاه گمراه نمیگردید،و آن دو از هم جدا نمیشوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند."🔰
✔️ ادامه دارد •••
● ۱۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
••• او را شناختم •••
~ گفتم:
"تو همانی که در مسیر کربلا به دیدار حسین آمدی؟"
- گفت:
"من همانم."
~ گفتم:
"مگر عهد نکردی آذوقه به اهل و عیال رسانی و زود برگردی؟ پس چرا نیامدی؟"
- گفت:
"آمدم، اما دیر آمدم. هنگامی آمدم که کار از کار گذشته بود."
🔺سر سوی آسمان بُرد و فریاد کرد.🔻
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
•••و زار زار گریست•••
🔸و من حیرت زده از سرگذشت او، و سرنوشتی که در دنیای پیش رو، در برابرم بود به خود لرزیدم.🔸
🔸او را فراموش کردم و در هراس، از سرنوشت خود ترسیدم.🔸
🔺مبادا سرنوشت من، همچو سرگذشت او شود.🔻
•••طِرمّاح ناله می کرد و می نالید•••
- با اشک و ناله گفت:
"از درد و سوز این حسرت، به سیدالساجدین گفتم؛ مولای من! این چه مصیبتی است بر من؟"
+ سیدالساجدین گفت:
"وقتی امام به تو گفت زود برگرد، یعنی نرو!"
•••بار دیگر صیحه ای کشید و فریاد کرد•••
- گفت:
"وای بر من که مولایم را تنها گذاشتم!"
🔹و سپس با اشک و سوز، آیه ای را تلاوت کرد.🔹
- گفت:
💠"قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین."💠
🔰"بگو: اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیم ناکید، و سراهایی را که خوش میدارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوستداشتنی تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد. و خداوند گروه فاسقان را راهنمایی نمیکند."🔰
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دوازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
- •••
"صد حسرت و افسوس که با تو وداع کردم، به تو پُشت کردم"
"آنانی که در کنارت ماندند، آسوده و رها، نجات یافتند"
"من و امثال من، اهل نفاق بودیم و ضرر کردیم"
🔰مرد، چنگ بر خاک می زد و بر سر می ریخت، مویه می کرد و به سوز دل می گریست•••
•••نزدیک که شدم، صورت اش را دیدم، آشنا بود•••
🔺عبیدالله بن حُر جُعفی!🔻
* همو که قافله سالار به او گفته بود:
"عبیدالله، تو گناهان و خطاهای بسیار کردی، می خواهی توبه کنی؟"
- و او گفته بود:
"چگونه؟"
* قافله سالار گفت:
"فرزند دختر پیامبرت را یاری کن و با دشمنانش بجنگ."
- و او گفت:
"من از مرگ گریزانم."
"در عوض اسب تیز پا و تیغ بُرّایم را به تو می بخشم."
* قافله سالار به او گفت:
"حال که تو از نثار جانت در راه ما امتناع میکنی، ما نه به تو نیاز داریم و نه به شمشیر و اسب تو!"
🔹عبیدالله بن حُر جُعفی، به شدت می گریست.🔹
•••با او هم ناله شدم، اما نه برای او•••
🔺او سزاوار گریستن که نه، سزاوار مرگ بود🔻
🔰ندای استغاثۀ قافله سالار را شنیده بود و دم بر نیاورده بود•••
•••بر خود گریستم•••
🔸بر سرنوشت و بر آیندۀ خود!🔸
● ۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
~گفتم:
"بر این مصیبت بایدخون گریست"
••گریه ومویه اش بیشتر شد••
~گفتم:
"تو برایم نا آشنایی،از خودت بگو"
-گفت:
"من از یاران امیرالمومنین علی بن ابیطالب در صفین بودم،در بازگشت از صفین"
"در کربلا فرود آمدیم،پس از اقامۀ نماز،علی بن ابیطالب مُشتی از این خاک را برداشت و بویید"
"*گفت:
《خوشا بحال تو ای خاک، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد》"
••مرد،جمله را به پایان نبرده بود،گریه امانش را بُرید••
~گفتم:
"تعزیت بر تمام شیعیان و محبین آل الله"
••سر بر خاک گذاشت••
🔹گریه کرد ونالید🔹
-به آه وناله گفت:
"خدایا توبه!خدایا توبه!"
~گفتم:
"تو که در فراق او بی تابی،توبه ات از چه رو است؟"
-گفت:
"در روز عاشورا،در سپاه ابن سعد بودم"
"حُر بن ریاحی که از سپاه جدا شد و به حسین پیوست"
"خاطرۀ بازگشت از صفین،و کلام علی در خاطرم نشست"
"بر شتر نشستم و اندکی بعد از حُر،سوی حسین آمدم"
"آنچه را از علی شنیده بودم برایش بازگو کردم"
"*حسین گفت:
《حال با ما هستی یا علیه ما؟》"
🔺باز گریه امانش را بُرید و مجال ادامۀ سخن نداد🔻
🔹لحظه ای گذشت و قدری آرام شد🔹
-گفت:
"به حسین گفتم،نه با شمایم نه بر شما!"
"دختران و همسرم در شهر تنهایند و من نگران حالشان"
*حسین گفت:
"پس به جایی برو که کشته شدن ما را نبینی و صدای دادخواهی ما را نشنوی"
"سوگند به خدایی که جان حسین در دست اوست، هرکس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند"
"خداوند او را به روی در آتش جهنم می افکند"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 چهاردهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
•••مَلک پُر کشید و رفت سوی آسمان•••
•••و من ماندم تنها•••
🔰اندکی گذشت و ملائک دوباره فرود آمدند، تا منبری از نور بر زمین آورند•••
🔹منبر پُر نور را در مقتل حسین نهادند🔹
🔹دیگر ملائک فوج فوج، گِرد منبر چرخیدند🔹
🔰یکباره کربلا، پُر شد از ارواح خوبان و صالحان، از هر عصر و هر زمان•••
🔷شهدای اولین و آخرین، شهدای کربلا، بدر و احُد، خندق و خیبر و تبوک، جمل و صفین و نهروان•••
🔶و سپس انبیاء و مُرسَلین، آدم و شیث و ادریس، تا نوح و ابراهیم و موسی و عیسی•••
•••صاحبان عهد و شریعت و صبر فرود آمدند•••
🔺محشری در کربلا برپا شد🔻
🔹صاحب نور فرود آمد🔹
🔰روشنی روی روشنی آمد، کربلا نور باران شد، و حسین بر منبری نشست از نور، به مهمانان خود مهربانی بخشید•••
● ۶ روز مانده تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
📜 پانزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰مردمان با حمد خدا، تاریخ انبیاء را با نُدبه مرور می کردند•••
🔹نوبت به اهل بیت رسول که رسید، خدا تمام درها را برای ورود به خانه و حریم رسول خود بست🔹
•••جز درِ خانۀ علی!•••
* و رسول خدا به علی گفت:
💠"یاعلی! وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلیفَتى، وَ أَنْتَ تَقْضى دَیْنى، وَ تُنْجِزُ عِداتى، وَ شیعَتُکَ عَلى مَنابِرَ مِنْ نُورٍ، مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلى فِى الْجَنَّهِ، وَ هُمْ جیرانى، وَ لَوْلا أَنْتَ یا عَلِىُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى."💠
🔰"تو فردا جانشین من بر حوض کوثر خواهى بود و پس از من، تو قرض من اداء مى کنى و وعده هایم را انجام خواهى داد. شیعیان تو در قیامت بر کرسیهاى نور با روى سفید در بهشت ابد، اطراف من قرار گرفته اند و آنان همسایۀ من اند. یا على اگر تو بعد از من میان امتم نبودى، اهل ایمان به مقام معرفت نمى رسید."🔰
🔸اما پس از رحلت رسول، مردمان حبل اللَّه متین را رها کردند🔸
🔺کمر به دشمنی بستند، قطع رَحِم پیامبر و اولاد طاهرین اش کردند🔻
•••عدۀ کثیری از اُمّت، به وصیّت رسول خدا و وصیّ او پشت کردند•••
💠"فَقُتِلَ مَنْ قُتِلَ، وَ سُبِىَ مَنْ سُبِىَ، وَ أُقْصِىَ مَنْ أُقْصِىَ، وَ جَرَى الْقَضاءُ لَهُمْ بِما یُرْجى لَهُ حُسْنُ الْمَثُوبَهِ، إِذْ کانَتِ الْأَرْضُ لِلَّهِ، یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ، وَالْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ."💠
🔰"تا آنکه به ظلم ستمکاران اُمّت، گروهى را کشته و جمعى اسیر و فرقه اى هم دور از وطن خود شدند.و قلم قضا بر آنان جارى شد به چیزى که امید از آن، حسن ثواب و پاداش نیکو است. چون زمین مُلک خداست و هر که از بندگان را بخواهد، وارث مُلک زمین خواهد کرد، و عاقبتِ نیکِ عالم با اهل تقوى است."🔰
✔️ ادامه دارد • • •
● ۵ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
📜 شانزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰چشم گرداندم در زمین، زمین تاریک بود همچو شب، و مردمانِ تاریک و خموش، زمین را شهر به شهر، شهرها را کوچه به کوچه، کوچه ها را خانه به خانه، به جستجو، در پی نور می گشتند•••
⚫️زمین ظلمتکده بود، شهرها خلوت، خانه ها خالی•••
🔸و نور حسین در زمین می چرخید در پی طالبان نور🔸
•••هرکسی خواهان بود، هرکسی نور طلب می کرد•••
○نور روشنی بخش حسین، پُر فروغ اش می کرد•••
○شور و امیداش می بخشید•••
○زندگی را برای او معنا می کرد، حیات اش می بخشید•••
○زندگی را با طعم دِگری می فهمید•••
•••تا زمانی که نور طلب می کرد•••
🔹حُب حسین، راه حسین، نور حسین با او بود🔹
🔴در ظلمتکدۀ دنیا، در شهرهای خلوت و خانه های خالی•••
🔺نور حسین خانه ای گِلین را نشان می داد🔻
•••پُر امید، پُر نور، بی نظیر و بی همتا•••
🔶خانۀ پنج تن آل کسا، خانۀ اهل بیت مصطفی، خانۀ رُخصت دادۀ خدا🔶
💠"فی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ"💠
🔰"در خانههایی که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت] آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود.در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش میکنند."🔰
✨اهل این خانه همه از نور بودند، نور علی نور بودند•••
♡مادر مهربانِ این خانه♡
🔰هم برای پدر مادر بود، هم برای شوهر، هم برای طفلان، هم برای اُمّت•••
🔹افسوس، افسوس و صد افسوس که قدرش نشناختند و زود از میان اُمّت رفت🔹
♡مادر مهربان، طالبان نور را نصرت می کرد•••
♡مادر مهربان، مادران را هم مادری می کرد•••
● ۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
📜 هفدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
•••جابر گریست•••
+ گفت:
"حبیب من، چرا جواب دوست را نمی دهی؟"
•••لحظه ای ساکت ماند•••
+ و سپس با خود گفت:
"این چه تمنّایی است جابر، حسین در خون خُفته و بین سر و بدنش جدایی افتاده."
🔷مویه کرد و به شدت گریست•••
🔸عطیّه در کنار جابر نشست و با هم، هم ناله شدند.🔸
•••سیلاب اشک بر صورت جابر بارید•••
+ گفت:
"گواهی می دهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگِ مومنینی،"
"تو فرزند سلالۀ هدایت و تقوا و پنجمینِ از اصحاب کسایی،"
"تو فرزند بزرگِ نقیبان و فرزند فاطمه سیدۀ بانوانی،"
"چرا چنین نباشد، دست سیدالمرسلین ترا غذا داده و در دامن پرهیزکاران پرورش یافته ای،"
"از پستان ایمان شیر خورده ای، پاک زیسته ای و پاک رفته ای،"
"و دلهای مومنین را در فراق خود اندوهگین کرده ای،"
"سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفته ای که برادرت یحیی شهید شد."
"سلام بر شما ارواحی که در کنار حسین نزول کرده و آرمیده اید،"
"گواهی می دهم که شما نماز را بپا داشته و زکوه را ادا نموده اید،"
"به معروف امر، از منکر نهی، و با ملحدین و کفار جهاد کرده اید،"
"و تا هنگام مرگ خدا را عبادت کرده اید."
"به آن خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد،"
"ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدید شریک هستیم!"
🔸عطیّه یکباره سر سوی او چرخاند و لحظه ای به جابر خیره ماند🔸
- گفت:
"جابر! این چه حرفی است؟ ما که کاری نکرده ایم! اینها شهید شده اند."
+ جابر گفت:
* "از حبیبم رسول خدا شنیدم که گفت:
《هر که گروهی را دوست داشته باشد با همانان محشور می شود، و هر که عمل جماعتی را دوست داشته باشد، در عمل آنان شریک خواهد بود!》"
● ۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هجدهم صفر 📜
🔘 #بخش_دوم
🔰بازماندگان کاروان حسین، به لقاء حسین آمدند•••
🔹سید الساجدین بر مزار پدر نشست، دست بر تربت پدر سایید و گریست.🔹
* گفت:
"وای پدرم!"
"ای اباعبدالله، کاش بودی و می دیدی، که مرا با خِفت و خاری به اسیری بردند،"
"ای پدر جان، شامیان با کشتن تو چشمشان روشن شد،"
"ای پدر جان، با کشتن تو بنی امیه شاد شدند،"
"ای پدر جان، بعد تو غم و غصۀ ما طولانی است."
💠"إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ."💠
🔺لحظاتی گریست، و سپس قبر را بوسید🔻
•••نزد عباس آمد•••
🔷دست بر قبر کشید•••
* گفت:
"بعد تو خاک بر این دنیا، ای ماه بنی هاشم،"
"سلام ما بر تو ای عموی خوبم،"
"عموجان، نبودی که ببینی اهل حرم فریاد می کشیدند،"
"وای از بی کسی، وای از تنهایی، وای از عطش."
🔹صدای زینب یکباره در کربلا پیچید🔹
+ گفت:
"ای برادرم حسین، ای محبوب دل پیامبر خدا،"
"ای فرزند مکه و منا،"
"ای پسر فاطمه و علی مرتضی."
🔸فاطمه و سکینه و رباب، بر قبر حسین می گریستند🔸
🔰و من در میان این همه غم، این همه درد، این همه ظلم، این همه رنج، تار و پودم از هم می گسست. خورد می شدم، می شکستم•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 اربعین 📜
🔘 #بخش_دوم
•••
○محبین و پاک طینتانِ دوستدار حق•••
⚫️رنگ و طرح و نقش را در دریای نور، از خود پاک کرده، تن و جان در دریای بیکران نور، شستشو داده و سوی حسین می آیند•••
🔹همه بی ادعا و بی ریا، همه بی رنگ می آیند🔹
🔺رنگ و طرح و نقشِ ناجور، دِگر جایی ندارد•••
🔺دین و مذهب و قوم و نژاد و رنگ پوست، دِگر معنایی ندارد•••
🔹همه گویی یک پیکراند، آمیخته با نور حسین🔹
🔵همه در برابر چشم خدا، و خدا ناظر است، و خدا از کار خلیفهالله بر زمین، به خود بالید و به ملائک نازید•••
* گفت:
"ای ملائک من در آسمانها و زمین،"
"جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل،"
"ای جنیان روی زمین،"
"فهمیدید که سجده بر آدم حاصلش چه بود؟"
"فهمیدید که چرا حسین در عاشور کربلا، به شما رُخصتِ نصرت نداد؟"
"فهمیدید که چرا انبیاء، هر که بر کربلا گذر می کرد، در کار حسین می ماند؟"
"فهمیدید که چرا هر که را خِیر او خواهم، مِهر و حُب حسین در دلش اندازم؟"
"فهمیدید که چرا کربلا را، قبل از کعبه حَرم امن قرارش دادم؟"
"حسین خلیفه من است، احیاگر دین محمّد است، قافله سالار اُمّت است."
•••در محشر کُبرای کربلا•••
🔹حسین، این امامِ یگانۀ هر عصر و هر زمان، در برابر چشم خدا، همه را سوی خود می خواند•••
•••تا این مردمان بی رنگ را، این بوم های آمادۀ رنگ را•••
⚫️صفت پشت صفت بر آنان نقش کند، به اوصاف خود آراسته کند،صبر و شجاعت و غیرت و حلم، رقّت و قناعت و مُروّت و وفا به عهد، ایثار و سخاوت و رشادت و وقار و تقوی•••
✔️ ادامه دارد • • •
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده