eitaa logo
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
1.3هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
181 فایل
اَلسّلامُ عَلیک یاأبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ یابْنَ أمِیرِالمُؤمِنِینَ 🌺اینستاگرام https://instagram.com/abalfazleeaam?igshid=je9syv0r6w83 ارتباط باادمین👇تبادل @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽🌹﷽🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽ ﷽🌹﷽ 🌹﷽ ﷽ 🍃🌹اول هفته تون 🍃🌹پُر 🍃🌹با بر حضرت (ص) 🍃🌹و خاندان مطهرش 🍃🌹الّلهُمَّ 🍃 🌹صلّ 🍃 🌹علْی 🍃🌹محَمَّد 🍃 🌹وآلَ 🍃 🌹محَمَّدٍ 🍃🌹وعَجِّل 🍃🌹 فرَجَهُم ﷽ 🌹﷽ ﷽🌹﷽ 🌹﷽🌹﷽ ﷽🌹﷽🌹﷽ ❤️ @abalfazleeaam ❤️
#یا_امام_حسن_عسکری نام نیڪوش حسن، خوے حسن، روے حسن باب #مهدى_زمان ڪاشف الاسرار آمد حامے دین #محمد(ص) متولد گردید عسڪرے فخر زمین، سرور و سالار آمد #ولادت_امام_حسن_عسکری مبارکباد
داستان مرتاض هندی و امام زمان عج! . استاد ما ‌‌ ‌‌ الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری می‌فرمود در یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که زنده‌س یا مرده و کجا دفنه. چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و هندی رو بلد بود این مرتاض این توانایی رو داشت که منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا خاک هست یا زیر خاک آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید بگیم نه حضرت زهرا(س) به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه ، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟ اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری کرد به گریه کردن به مرتاض گفتیم این زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 @abalfazleeaam
❤️اباالفضلی‌ام‌افتخارمه❤️
🌸 #سرگذشت_ارواح در عالم برزخ ✍قسمت چهار آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا ش
🌸 در عالم برزخ ✍ قسمت پنجم عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. چون خواستم این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. رومان این را گفت و رفت.. هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. در همین حال یکی از آن دو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ از شدت ترس و زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. درست در همین که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند. با وزش نسیم بهشتی قبرم پر نور و لحدم وسیع شد. حالا مقداری راحت شدم. از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار و خوشحال بودم. سرور و شادمانیم ار اینکه در اولین امتحان الهی سربلند بیرون آمدم، چندی نپایید و رفته رفته احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ با آن‌ها و انس فراوان داشتم. اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید، عطر بیشتر و بیشتر می‌شد. در حالیکه پرونده بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و ... ✍ادامه دارد.. 🌹 @abalfazleeaam