وقتی مولا ضربه خورد ،حسنین رفتن دست مولارو گرفتن تا دم در خونه آوردن
رسیدن به در...💔
آخ مولا وقتی در میدید چه حالی میشد...
نگاه کرد به پسراش گفت دستمو ول کنید زینبم پشت دره
نمیخوام دخترم ببینه شما منو آوردید نمیخوام ببینه نمیتونم راه برم
حسنین دست امیرالمومنین رو ول کردن خانوم زینب کبری نبینه باباش حالش بده
آی امیرالمومنین😭💔
کجا بودی کربلا....
دخترت برادرشو زیر نیزه و شمشیر،اربا اربا...به خون نشسته....
آی امیرالمومنین
یه دختر سه ساله...بدن بی سر باباش....سربریده باباش رو نیزه ها...😭
چشم های رنگ خونت را
بر پرستار خود کمی وا کن
دل من شور میزند بابا
گریه های مرا تماشا کن
گرچه بستم شکاف زخمت را
خون تازه دوباره میریزد
گرچه بر معجرم گره زده ام
لخته خون پاره پاره میریزد
بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده میکنی بابا
شب بی مادری ما را باز
این چنین زنده میکنی بابا
واژه هایی که خاطرات من است
باز تکرار میکنی هربار
کوچه تنگ و خنده و هیزم
میخ در و دود و آتش و دیوار
مردم از روضه خوانی ات امشب
سوختم پای هر وصیت تو
سرشب از شکاف در دیدم بابا
حال عباس را از نیت تو
دست اورا گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن ای رشید علی
پیش زهرا کن آبروداری
آبرویم را بخر آبروی علی
جان تو ،جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو ،جان دختران حسین
نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد