او که در شش ماهگی باب‌الحوائج می‌شود گر رسد سنِ عمو حتما قیامت می‌کند...

مقتل‌نوشته: «مِنَ‌الاُذُنِ‌الیَ‌الاُذُنِ» گوش‌تاگوش‌پاره‌شده،معلومه‌سرش‌افتاده است،پس‌اولین‌سری‌ازشھداکه‌جداشده‌سر این‌آقازاده‌است.

این‌اولین‌سراست‌که‌ازتن‌جداشده‌این‌سیب سرخ‌نیست، سر اصغرمن‌است‌بی‌خودنبود رباب‌دائم‌زمزمه‌داشت:

گلی‌نشکفتـه‌ازگلشن‌گرفتی تمام‌عمرمودشمـن‌گرفتی الھی‌حرمله‌دستت‌قلم‌شه کبوتربچه مـوازمن‌گرفتی...

ازاینجادیگه‌حواس‌هاجمع‌باشه،درخونه شیرخواره‌اباعبدالله‌،باب‌الحوائج،گرفتارها، مریض‌دارها،قرض‌دارها،شب‌هفتمِ،كسی ‌دست‌خالی‌برنگرده

چون‌ازهرطرفی‌كه‌برای‌این‌آقازاده‌گریه ‌میكنی‌یه‌نفردعات‌میكنه؛یه‌طرف‌مادرش ‌رباب‌دعامی‌كنه‌یه‌طرف‌عمه‌جانش‌زینب‌ دعات‌میكنه‌یه‌طرف‌رقیه‌كنارگھـواره ‌نشسته‌یه‌طرف‌بابای‌مظلومش‌دعات ‌میكنه ...

گفت:رُخت‌ازبوسه‌ای‌بی‌گـاه‌می‌سوخت بچه‌رودیدی‌شیرخواره‌رومیگم،بوسِش نكنیداگه‌احیاناًكسی‌بوسش‌كنه‌اینقدر صورتش‌لطیفه،جای‌لب‌ودهان‌این‌بوسه كننده،روصورت‌این‌بچه‌می‌مونه . . .

رُخت‌ازبوسه‌ای‌بی‌گاه‌می‌سوخت نه‌تنھـابوسه‌ازیك‌آه‌می‌سوخت😭🖤

چه‌كرده‌آفتـاب‌گرم‌وقتـی رُخت‌درزیرنورمـاه‌می‌سوخت پریده‌رنگ‌وچسبیده‌زبانت عطش‌افتاده‌باتـاول‌به‌جـانت...

اكثرشیرخواره‌هاروكه‌ببینی‌گریه‌می‌كنند امااین‌شیرخواره‌فرق‌می‌كنه،یه‌نگاه‌كرد، گفت:

مَخند اینگونه‌شیرینم‌به‌بـابـا🖤

هنوزهیچ‌اتفاقی‌نیفتاده‌علی‌اصغرداره می‌خنده،چراابی‌عبدالله‌میگه‌نخند،لب خشكیده‌شده💔...