eitaa logo
عباس موزون
54.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
16 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل دوم) 🔸 یه لحظه نمی‌دونم به چه دلیل نگاهم از این نور برداشته شد و دیدم که مرحوم پدرم پایین تخت سمت راست پام ظاهر شد، پدرم رو با لباسی در اونجا دیدم که آخرین بار در زمان حیاتشون پوشیده بودند، با همون آراستگی و مرتبی، پدرم رو که دیدم اینجا فهمیدم که من احتمالاً مُردم. 🔸تنها چیزی که اونجا از ذهنم گذشت این بود که حالا که من مردم، بچه‌ام می‌خواد چکار کنه و کی می‌خواد بزرگش کنه و چه اتفاقی براش می‌فته، آنقدر ترسیده بودم که قادر به حرف زدن نبودم، فقط به بابام نگاه می‌کردم، بابام با یه لحن خیلی خیلی مهربون و قاطع بهم گفت: نترس پسرم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1BNGo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل دوم) 🔸اینکه پدرم گفت نترس پسرم، به فاصله خیلی کوتاهی، یکدفعه من احساس سنگینی بی‌نهایت وحشتناکی کردم، انگار از چهار طرف روی من بتن ریختند و چشم‌هام سیاه شد و چیزی ندیدم. 🔸وقتی که دیگه منو از ریکاوری آوردن بیرون که ببرن تو بخش توی اتاقم، داداشم پشت در خیلی نگران شده بود، بی اندازه بی تاب شده بود، همینجور لابلای صحبت‌هایی که با داداشم می‌کردند، یکیشون اصطلاح سی پی آر (CPR) رو به کار برد، من اون موقع نمی‌دونستم یعنی چی، بعدا که پرسیدم گفتند یه جور عملیات احیا هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/NFSbY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯🕯🕯🕯شمع🕯🕯🕯🕯 💠 با تب دستان تو افروختیم شمع تبستان شده و سوختیم این تن داغی که همه اشک بود با نخ تسبیح به هم دوختیم دست تهی، پای پتی، دوره گرد نور تو را جز به تو نفروختیم کنج شب تار نگجیده ایم گنج شد این رنج که اندوختیم چشمه و دریا و من از چشم تو اشکی و جاری شدن آموختیم 🔸️ سرایش: عباس موزون دی ماه ۱۴۰۲ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (تأثیر دعای مادر در مشاهده احوالات تجربه‌گران) 🌸مادر: امروز هستی‌ام به امید دعای توست فردا کلید باغ بهشتم رضای توست 🌸میلاد با سعادت سرور زنان عالمین حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر مبارک🌸 🎬 از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fIDG1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸کرمان بودیم در شهر بم، ترم اول دانشگاه، یکی از اون شبها که مهمان دوستان بودیم، خیلی شوخی داشتیم با همدیگه، یکدفعه همه چی کات شد، یه تونلی رؤیت شد که به شکل استوانه‌ای بود و مارپیچ 🔸قطعه دومش یادم هست که توی اتاق تاریکی هستم و دیوارها همه سیاه بودن و نمی‌تونستم خارج از اون محیط برم، خودم رو به شکل یه جسم نمی‌دیدم، مثل یک مرکزی از یک نگاه بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/70srK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸انگار قراردادم تمام شده بود با خانواده خانواده‌ام رو دیدم که اون طرف در هستند، جالب بود که اونها رو به حالت خواب‌آلوده می‌دیدم که پشت در هستند و نمیتونند بیان تو این اتاق، نعره می‌کشند، جیغ می‌کشند، طوری‌که رگ‌هاشون می‌خواد به آستانه پاره شدن برسه و می‌گفتند برگرد. 🔸یه غریزه در من وجود داشت که حالا موقع پرواز کردنه، بیام و پرواز کنم، یه چنین استعدادی در من هست، توی این تفکرات بودم که کات شد و همه چیز تمام شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/a7Azs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸اوهام تمام شد، وقتی شما بیدار می‌شید، یقین دارید که بیدار شدید، حالا همین حس رو میلیون‌ها برابر بیشتر کنید 🔸یکدفعه همه چی واقعی شد، کامل وارد فاز جان شدم، فازی که تعریف عالم ماده دیگه توش نمیگنجه یه احساس شعف عجیب باشکوه، یه مواجهه عظیم غیر قابل انکار و واقعی که سرشار از یقین بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/WAT0C 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸هویتی که از من گذر کرد؛ من متعلق به اینجام، کجا بودم؟! خیلی بهجت و شعف به من دست داد. 🔸من چنین چیزی استنباط کردم که می‌تونه تمام اون صحنه‌هایی که اونجا وجود داره، همه رو ما خودمون خالقش باشیم، یعنی چنین اجازه‌ای به ما داده شده. 🔸سومین چیز موسیقی بود که از آسمون می‌اومد، از اشیاء می‌اومد و از طبیعت می‌اومد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZfVRX 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸یه پدیده خیلی باشکوهی که شاید بشه اسمشو گذاشت شاه بیت ویژگی‌ها و قابلیت‌های اونجا، این هستش که آدم می‌داند که در این لحظه چه می‌خواهد و اینکه این چیزی را که می‌خواهد به چه قدر و به چه اندازه‌ای این رو جذب بکنه و انجامش بده و اینکه تواناییش رو در همون لحظه و بدون رنج و بدون زمینه داره که انجام بده. 🔸تمام این حس‌ها رو، تمام این موقعیت‌ها رو وقتی تمامش با هم جمع میشه، من اسمشو می‌گذارم «عاشقانگی»، می‌شه تمامِ عشق... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CQe2V 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸یه فستیوالی مثلاً شبیه به سیزده بدر خودمون پشت تپه‌ها بود، همه در تدارک این جشن بودند، همه می‌خواستند برند و من پر از شوق بودم که می‌دونستم در بهترین حالت می‌تونم از اون جشن لذت ببرم. 🔸گفتم اینجا که خونه منه چرا یادم نمیاد! بعد همینجوری هی خاطرات گذشته... من با این درخت خاطره داشتم اونجا... بعد یادم اومد من پرواز می‌کردم بعد رفتم سر خوردم رفتم روی آسمان دور اون درخته گفتم دیر شد، دیر شد همه منتظر منند... بعد یکدفعه رفتم تو اتاق تاریک... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tolf6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل دوم) 🔸استرس کشیدم خیلی برای من وحشتناک بود اون استرسی که از فاز مادی اومده بودم اونجا تازه برام لذت بخش هم بود، یه طلبی یه ذوقی در من وجود داشت برای رفتن به اون جشن همچنان با قدرت در درون من بود اون ادراک، میگفتم من چرا اینجام... 🔸بعد صدای ضربان قلبم رو می‌شنیدم انگار توی خلأ فقط صدای قلب.. حالا احساس فشار میکنم فشار عجیب رو خودم چشامو باز کردم.. درکی از ماده نداشتم هنوز نمی‌دونستم اینجا چیست و اینجا کجاست بعد از چند تا ضربان قلب یه چیزی مثل پُتک توی سرم خراب شد.. اینجا زمینه!!من انسانم !! اسمم محسنه!.. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/mP4Hw 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links