eitaa logo
عباس موزون
55هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
4هزار ویدیو
16 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸مرور زندگی از بدو تولدم همه جلوی چشمم آمد. 🔸جایی نشسته بودیم من آنجا حسابدار بودم. دو تا شریک‌ها بودند و با هم صحبت می‌کردند، یکی‌شان حقیقت رو می‌گفت یکی دروغ من پیش خودم می‌گفتم این کلک می‌زند، دارد حقه بازی می‌کند، آنجا این صحنه را جلوی چشمم آوردند که ایشان درست می‌گفت، او دروغ می‌گفت، قصاوتت اشتباه بوده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bu0oj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸شخصی را دیدم دم درب اتاقی که بستری بودم ایستاده، جوانی بود گفت: دنبال من بیا، پشت سرش هم تمام امواتی که من آنها را ندیده بودم و قبل از بدنیا آمدن من از دنیا رفته بودند (پدر پدر بزرگ پدر، پدر بزرگ پدرم و...) آنها هم بودند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gQJMS 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸ما وارد یک‌ تونل مورّب شدیم، رفتیم قبرستان محله‌مان، قبرستان خانوادگی‌مان در خمینی شهر اصفهان. یک دختر بچه سه ساله آمد کنار دستم و از آنجا دیگر مرا همراهی کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Epuof 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸سر دو راهی از حضرت رقیه(س) جدا شدیم، رسیدیم به یک‌ محیط بزرگ که خیلی آدم آنجا بود، هم می‌شناختم‌شان، هم ندیده بودم، انگار آشنا بودند. به جایی رسید که خسته شدم و روی دو زانویم افتادم، به این فکر کردم چرا در جوانی با این همه زحمت چرا اینطوری شد؟! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yhOi1 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸در برگشت روحم رفت در همان کارخانه‌ای که حسابرس بودم (کارخانه سنگبری) دوباره با فاصله نیم متر از زمین وارد دفتر آنجا شدم، خودم را دیدم اینجا. دیدم مدیر عامل، یکی از شرکا و آن حسابدار و دو نفر دیگر نشسته‌اند، چون آن لحظه حرف از من شده بود آنجا رفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Goj2L 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸سال ۱۳۸۹ بود که آن زمان ما کرمان بودیم رفتم میدان آزادی از بلوار جمهوری داشتم برمی‌گشتم سمت فرودگاه که منزل‌مان بود، سه راه هوانیروز که رسیدم با موتور داشتم می‌رفتم گفتم چراغ قرمز بایستم نزنم به ماشین‌ها. 🔸با سرعت زیاد می‌رفتم صدای ترمز پشت سرم را شنیدم نگاه کردم یک پژو تاکسی به موتورم زد. چرخ موتور به جدول خورد و پرت شدم در جوی و موتور بالای سرم چرخید و.. یک و نیم دو متر آن طرف خودم را دیدم به جدول خوردم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/o2Jz8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸تا شب خبری از من نمی‌شود، خانواده پیگیری می‌کنند کلانتری، اورژانس، بیمارستان همه‌جا استعلام می‌گیرند، هیچ جا خبری از میلاد دولت آبادی وجود نداشته. پدر زنم می‌بینه دخترش خیلی ناراحت هست می‌گوید: فکر می‌کنم تنها کسی که می‌شه احتمال داد یک مریض در بیمارستان باهنر باشه. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/s2Svf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸خوابیدم که استراحت کنم چشمانم را باز کردم اینبار دیگه در بیمارستان نبودم یک صحرا، تراز، صاف، یک گوشه‌اش یک میلیمتر بالا پایین نشده و بوته‌های خار روی زمین هست یک شکل، یکدست. 🔸خیلی راه رفتم دنبال کسی گشتم بپرسم من اینجا چه کار می‌کنم؟ چرا اینجا اینجوریه! درخت خشکیده‌ای دیدم شاخه‌ها بالا آمده ولی برگی ندارد، تمام امید من شد خوشحال شدم یک چیز متفاوت دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/sGoPY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸فقط می‌سوختم تصورش هم سخت است هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم حتی التماس یا سئوالی! فقط درد می‌کشیدم می‌سوختم و فریاد می‌زدم خدااااااااا. 🔸چشمانم را بستم و باز کردم دیگر آن محیط نبودم یک راهرو بود زمین، دیوارها، سقف سفید هر یک متر و نیم یک درب بود. درب‌های چوبی منظم. انگار راهروی هتل است و اتاق‌هایش... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/l5agc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸در آن محیط دروغ نداریم چیزی به نام پیچاندن نداریم، واقعیت هر چه هست آن واقعیت شهادت می‌دهد. نمی‌توانستم بپذیرم به خودم می‌گفتم من بنده خدا چنین کاری کردم؟!!! وای بر من... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/aUdPn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸یک دختر همسایه‌ای داشتیم یتیم بود، دو تا برادر داشت که با هم سلام و احوالپرسی داشتیم، خانواده‌اش مثل ناموس خودم بود. 🔸یک روز در راه مدرسه آن دختر رد می‌شده که یک آقایی مزاحمت ایجاد می‌کند برایش که با بی‌اعتنایی دختر، آن آقا و دوستانش تصمیمی می‌گیرد که برخوردی انجام بدهند با این دختر من می‌شنوم و با او برخورد تندی می‌کنم که آنجا نشانم دادند چه بلایی بر سر آنها آمده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ejcZJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links