eitaa logo
عباس موزون
50.8هزار دنبال‌کننده
988 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
22.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل سوم) 🔸در برگشت روحم رفت در همان کارخانه‌ای که حسابرس بودم (کارخانه سنگبری) دوباره با فاصله نیم متر از زمین وارد دفتر آنجا شدم، خودم را دیدم اینجا. دیدم مدیر عامل، یکی از شرکا و آن حسابدار و دو نفر دیگر نشسته‌اند، چون آن لحظه حرف از من شده بود آنجا رفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Goj2L 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸سال ۱۳۸۹ بود که آن زمان ما کرمان بودیم رفتم میدان آزادی از بلوار جمهوری داشتم برمی‌گشتم سمت فرودگاه که منزل‌مان بود، سه راه هوانیروز که رسیدم با موتور داشتم می‌رفتم گفتم چراغ قرمز بایستم نزنم به ماشین‌ها. 🔸با سرعت زیاد می‌رفتم صدای ترمز پشت سرم را شنیدم نگاه کردم یک پژو تاکسی به موتورم زد. چرخ موتور به جدول خورد و پرت شدم در جوی و موتور بالای سرم چرخید و.. یک و نیم دو متر آن طرف خودم را دیدم به جدول خوردم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/o2Jz8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸تا شب خبری از من نمی‌شود، خانواده پیگیری می‌کنند کلانتری، اورژانس، بیمارستان همه‌جا استعلام می‌گیرند، هیچ جا خبری از میلاد دولت آبادی وجود نداشته. پدر زنم می‌بینه دخترش خیلی ناراحت هست می‌گوید: فکر می‌کنم تنها کسی که می‌شه احتمال داد یک مریض در بیمارستان باهنر باشه. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/s2Svf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸خوابیدم که استراحت کنم چشمانم را باز کردم اینبار دیگه در بیمارستان نبودم یک صحرا، تراز، صاف، یک گوشه‌اش یک میلیمتر بالا پایین نشده و بوته‌های خار روی زمین هست یک شکل، یکدست. 🔸خیلی راه رفتم دنبال کسی گشتم بپرسم من اینجا چه کار می‌کنم؟ چرا اینجا اینجوریه! درخت خشکیده‌ای دیدم شاخه‌ها بالا آمده ولی برگی ندارد، تمام امید من شد خوشحال شدم یک چیز متفاوت دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/sGoPY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸فقط می‌سوختم تصورش هم سخت است هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم حتی التماس یا سئوالی! فقط درد می‌کشیدم می‌سوختم و فریاد می‌زدم خدااااااااا. 🔸چشمانم را بستم و باز کردم دیگر آن محیط نبودم یک راهرو بود زمین، دیوارها، سقف سفید هر یک متر و نیم یک درب بود. درب‌های چوبی منظم. انگار راهروی هتل است و اتاق‌هایش... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/l5agc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸در آن محیط دروغ نداریم چیزی به نام پیچاندن نداریم، واقعیت هر چه هست آن واقعیت شهادت می‌دهد. نمی‌توانستم بپذیرم به خودم می‌گفتم من بنده خدا چنین کاری کردم؟!!! وای بر من... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/aUdPn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸یک دختر همسایه‌ای داشتیم یتیم بود، دو تا برادر داشت که با هم سلام و احوالپرسی داشتیم، خانواده‌اش مثل ناموس خودم بود. 🔸یک روز در راه مدرسه آن دختر رد می‌شده که یک آقایی مزاحمت ایجاد می‌کند برایش که با بی‌اعتنایی دختر، آن آقا و دوستانش تصمیمی می‌گیرد که برخوردی انجام بدهند با این دختر من می‌شنوم و با او برخورد تندی می‌کنم که آنجا نشانم دادند چه بلایی بر سر آنها آمده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ejcZJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸آن آقا به کُما می‌رود، بعد یک‌ هفته بهوش می‌آید و تمام صحنه را بازبینی می‌کند که چه کردم این چه کسی بود؟ با دوستانش تماس می‌گیرد و به توصیه آنها رضایت شخصی می‌دهد و به شیراز خانه خواهرش می‌رود و با تغییر ظاهر زندگی می‌کند. 🔸به من گفتند: کار او اشتباه بوده درست؛ کار تو‌ هم اشتباهی دیگر بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/5Vanq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل سوم) 🔸بهشت شنیدنی نیست، باید ببینی که متوجه شوی رنگ‌های آنجا؛ رنگ‌های زیادی داریم اما رنگ‌ها اینجا مصنوعی هستند، آن رنگ جان داشت، حس داشت، زنده بود، یک نظم فوق‌العاده آب زنده بود، همه اینها زندگی برایشان جاری بود، همه اینها به من انرژی می‌دادند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XyBPi 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل سوم) 🔸اردیبهشت این اتفاق برایم افتاد. ده روز قبلش حسی عجیب داشتم، حس می‌کردم اتفاقی برایم می‌افتد. جمعه بود آن شب تا ساعت ۱۰ سر کار بودم (آرایشگر بودم) روز شلوغی بود و قرار بود صبح فردا دانشگاه برویم. 🔸با برادرانم به اصفهان رفتم چون ۸ صبح در نصرآباد ماشین پیدا نمی‌شد برای اصفهان، موقع رفتن به مادرم گفتم: دعایم کن این‌دفعه سالم برگردم، می‌دانم اتفاقی برایم می‌افتد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/KQgcw 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links