eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
50.8هزار دنبال‌کننده
901 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸سال ۸۴ فکر می‌کردم ماندنم بی‌فایده است، مشهد رفتم و به آقای نخودکی گفتم: حاجتی ندارم فقط می‌خواهم بمیرم. ماه رمضان پیشرو در یکی از شب‌های بین احیا خسته بودم خوابم گرفت گفتم چُرتی بزنم برای سحر بیدار بشم همین که خوابیدم دیدم در فضای فوق‌العاده‌ای هستم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/CuNa6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸از صفر شروع کرد سرعت گرفتن شیب داشت تا ۲۰۰ هزار کیلومتر در ساعت، بسیار لذت‌بخش. پشت سرم ظلمات بود و من سمت نور می‌رفتم، سفیدی وسط، زرد ملایم، درخشنده دل می‌برد. 🔸در آنجا نوری که بود سرعت فزاینده داشت، اما باد نبود که موهای مرا ببرد، صورتم را اذیت نمی‌کرد؛ یک جور مکش بود، نه اینکه من حرکت کنم. اگر بشود نامش را عشق گذاشت عشق، عشق را اینجا تجربه نمی‌کنیم. سرعت نگرانی ایجاد نمی‌کرد شوق را بیشتر می‌کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/R4mEW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸وقتی روبروی تونل قرار می‌گرفتید، احساس می‌کردید ۵۰ متر است ولی وقتی درونش قرار می‌گیری فکر می‌کنی دهانه تونل ۵ کیلومتر بود. این فضا ماده نیست، زنده است. 🔸آنجا یکپارچه وحدت بود. وقتی برمی‌گردی تمام اندوه عالم وجودت را می‌گیرد، فکر می‌کنید بازنده بزرگ خلقت هستید از این برگشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yVZM7 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸 پنج، شش شب بعد اواخر ماه رمضان دوباره تجربه برایم رخ داد. وقتی دومین تجربه اتفاق افتاد همین که شروع شد گفتم برویم دیگر پشیمان نبودم. در همان شرایط قبل بعد از مطالعه که خسته شده بودم و‌ خواستم بخوابم در همان اتاق گفتم: خدایا ممنونم فقط شکر می‌کردم و نمی‌خواستم برگردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Re8o6 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸دو سال بعد تجربه بعدی‌ام اتفاق افتاد در بیمارستان قلب می‌دانستم قلبم گرفته و دچار ایست می‌شد. در دانشگاه پیام نور سخنرانی داشتم که چند بار ایست قلبی شدم و دیگه دیدم خون به مغزم نمی‌رسد، مرا به درمانگاه رساندند آنجا بعد گذاشتن دستگاهی که خودش نوار می‌گیرد و بعد ۴۸ ساعت بررسی می‌شود، همانجا دکتر گفت باید به بیمارستان بروی. 🔸بیمارستان دکتر شریعتی، این بار دیگر تونلی نبود همه چیز سیاه شد و فقط صدای داد و بیداد پزشکان را می‌شنیدم. فقط دیدم بالای جسم خودم ایستادم و نه خودم برایم مهم بود که روی تخت بود و نه سر و صدای پزشکان، تنها آنچه برایم جالب بود، آقایی بلند قد که لباسی سفید بر تن داشت و پایین پای من ایستاده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rpBR3 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸آن آقا پیام‌هایی داشت که دنیا نمی‌گذاشت آنها را بشنوم. هنوز حسرت می‌خورم، توفیق را از من گرفتند چون آن صدا را نمی‌شنیدم، نگذاشتند وارد آن عرصه شوم. احتضار بدترین جاست، خودم مشکلی نداشتم و مدت‌ها وصیت‌نامه‌ام را نوشته بودم و می‌دانستم این طرف کاری ندارم. 🔸وقتی برگشتم ندایی آمد که بگو: لَم یَشکُر المخلوق یَشکُر الخالق، نتوانستم بگویم چون از اینکه مرا نجات داده بودند ناراحت بودم. به زحمت به دکترم گفتم: من رفته بودم، برگرداندید مرا... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fTBKn 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت یازدهم فصل سوم) 🔸از مرگ جسمم بله می‌ترسم، یک احساس مرگ هست که این اتفاق می‌افتد و شما می‌روی آنجا، من اینجا ترس از خودم از اعمالم از ظلم‌هایی است که کردم، از کوتاهی‌هایم که داشتم ترس دارم. 🔸بزرگترین مغبونیت از غفلت است یعنی انسان اینجا دنیای فانی را دنیای باقی بداند، ما از گذر زمان غافل می‌شویم بزرگترین سوخت هستی زمان است، یک جا می‌فهمی از دستش دادی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HsEYf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سلام و نور مهربانی خداوند بر شما تابنده‌تر از همیشه دعا بفرمایید برای رضایت خدا موفقیت فصل پنجم سعادت بینندگان سلامت تیم تولید و رستگاری همگان 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸نیمه شهریورماه تایم استراحتم بود منزل بودم نزدیک ۴ عصر تلفنم زنگ خورد گفتند: یک‌ زندانی حالش خوب نیست باید ویزیت شود گفتم کس دیگری نیست، گفتند خیر ظاهراً کس دیگری در شیراز نیست. رفتم زندانی را تحویل گرفتیم به اتفاق همکارم و یک سرباز وظیفه مهمات مورد نیاز را گرفتیم و زندانی را اعزام کردیم مطب دکتر. 🔸شروع کردند تیراندازی و با صدای بلند گفتند: بخوابید روی زمین، کسی از جایش تکان نخورد من فهمیدم اینها برای بردن زندانی آمده آمده‌اند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/xWj7i 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸بعد از اینکه از هوش رفتم نمی‌دانم چند روز بعد بود بلند شدم دیدم در بیمارستان هستم، یک درب خیلی بزرگ به سمت قبله بیمارستان باز است، سمت آن رفتم تا از بیمارستان خارج شوم، همه جا تاریک بود فقط روشنایی از آن درب بیرون می‌آمد. 🔸به آن سمت رفتم از درب که بیرون رفتم دیدم حیاط کوچکی یک حوض آب دارد و چند نفر نشسته‌اند، سئوال کردم اینجا کجاست و شما اینجا چه کار می‌کنید؟ یکی‌شان گفت: ما منتظریم که شما بمیرید در این حوض غسل‌تان بدهیم و از این بیابان بگذرید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/hjPxu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸یک موجودی شبیه اسب آمد در رابطه با حق همسایه؛آیا همسایه از من راضی بوده یا نه؟ به شخصه خیلی نسبت به همسایه،آشنایان مراعات میکنم فقط موردی به من تذکر داده شد که در فلان تاریخ وسیله نقلیه ت را روی پل همسایه زدی باعث ناراحتی ایشان شده با اینکه حلالیت طلبیدی و عذرخواستی او هنوز ناراحت است. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hjPxu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸موجود بعدی خوک بود یک خوک بسیار سیاه، کثیف، بدبو با هئیت انسان؛ درباره هوا و هوس اینکه چشم بد به کسی نگاه کردی از بدو بلوغ تا آن لحظه همه را داشت یادآوری می‌کرد. 🔸موجودات ۶ عدد شدند آفتاب داشت غروب می‌کرد تاریک می‌شد، موجود هفتمی نیامد! آنها که قرار بود مرا غسل بدهند هم رفتند‌ و با رفتن آنها حالت ترس و وحشت موجودات که بیرون آمدم متوجه شدم فوج فوج جمعیت از سمت من دارد به سمت این بیابان می‌روند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ubtKi 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸صبح که خورشید طلوع می‌کرد دوباره برمی‌گشتم به سوی برزخ، می‌رفتم می‌گشتم دنیا را، محله‌مان، می‌رفتم خانه پدری می‌دیدم هیچ چیزی ازش باقی نمانده نه پدری هست نه مادری، می‌رفتم خانه خودمان می‌دیدم تاریک‌ است، شاهچراغ می‌رفتم زیارت و دوباره شب می‌شد برمی‌گشتم بیمارستان نمازی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UJzqc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸در بیابانی که می‌رفتم جاهایی بود که مجازات می‌کردند بابت چه اعمالی نمی‌دانم؟! ولی می‌دانم ناخواسته در صف مجازات شوندگان قرار می‌گرفتم می‌رفتم منتظر می‌شدم نوبتم که می‌رسید، دخترم پیدایش می‌شد دستم را می‌گرفت می‌کشید بیا بریم خانه اینجا چه کار می‌کنی، هر چه دختر را از خودم دور می‌کردم بیشتر بهم می‌چسبید تا آرامش می‌کردم می‌دیدم صف شلوغ شده و باز رفتم انتهای صف چندین بار تکرار شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/5In0r 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸برداشت من این است یک دوربین بالای سر شما تمام اتفاقات و روزمرگی و کارهای شما را ضبط می‌کند، حتی یک مورد از قلم نمی‌افتد و همه را برای شما دوباره بازبینی می‌کنند. 🔸بیمارستان بودم، بالای جسم خودم، در باز شد دختر خانم‌ بسیار زیبا و محجبه وارد اتاق شد، پرسیدم چه کسی هستی و اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: یکی به یکی سفارش کرده، او به آقا سفارش کرده، آقا مرا فرستاده اینجا، هدیه‌ای آوردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Gczrs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گزارش سفر دیشب را بخوانید، کلیپ دوم را ببینید. به لطف خدا شاهد محترم حاضر به انجام مصاحبه شد حشرات به خون تشنه روستا را حسابی میزبانی کردیم یکی از همکاران با درد کلیه تا صبح ناله کرد و دارو مصرف کرد بنده قدری دچار سرماخوردگی شدم اما: برای کمک به اثبات صحت تجربه، کمتر از ۵ دقیقه ضبط شد. دیشب شبانه از روستا خارج شدیم تا خود را به اولین شهر برسانیم و برخی همکاران از فرط خستگی درخواست یک روز استراحت ( آف) کردند و به ایشان حق دادم و خدمتشان عرض کردم شخصاً در شهر بعدی پیاده میشوم و شما به تهران بروید برای استراحت و تیم دیگری را از تهران فراخوان میکنم برای ادامه ضبط چرا که وقت نداریم... وقت نداریم... و دوستان هم پیشنهاد خود را پس گرفتند و باز داریم با همین وضعیت به شهر بعدی می رویم برای ادامه ضبط بعدی. همین الان در خودروییم و در جاده... دیدم عزیزان تیم خسته و کوفته هستند، کلیپ دوم (کودک اسکیت سوار) را به ایشان نشان دادم و عرض کردم هرگاه احساس کردید داخل این خودرو نشسته‌ایم و داریم در جاده‌ها می‌رانیم تا کار بزرگ و مهمی در این دنیا انجام دهیم به این تصویر نگاه کنید و به خود بگویید در این هستی بزرگ، ما این کودکیم، خودروی ما این اسکیت وبردونتیجه کارمان درحد برد همین اسکیت. خیلی خودمان را جدی نگیریم. بزرگان جان دادند دراین راه‌ها، چهارتا نیش حشره وبی‌خوابی وبیماری وسرمازدگی لطیفه‌ای بیش نیست. 🆔 @abbas_mowzoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸در اواخر دهه هشتاد با بچه محل‌هایمان تصمیم گرفتیم رفتیم راهیان نور، بیشتر بخاطر جوّ دوستانه و شاد و جنب و جوشش، دو سالی قضیه تکرار شد تا اینکه به‌واسطه یک دوست مشترک، با عزیزی آشنا شدیم که الان دوست صمیمی من هستند و کلآ مسیر زندگیم تغییر کرد و از شرّ و شور بودن رفتیم سمت اردوگاه جهادی. 🔸سال ۹۵، پنجم عید از اردو آمدیم، ۱۴ فروردین بعد تعطیلات دفترچه پست کردم برای سربازی، ۲۰ فروردین حس بی‌حالی به من دست داد و ۲۳،۲۴ فروردین ضعف خیلی شدید شد و زردی، بیحالی و خارش بدن تا اینکه در بیمارستان روحانی شهرستان بابل بستری شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/geJSq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸قبل عمل به کُمای کبدی رفتم، با ضریب هوشی ۲ فردایش عمل شدم (یک نفر نوبت عملش را به من داد چون شرایط خیلی اورژانسی بود). 🔸آخرین صحنه‌ای که یادم میاد، قبل از عمل اول بعد از تایمی احساس کردم در محیطی بودم نه سفیدی مطلق نه سیاهی مطلق بود، یک حالت سبکی روح وجود داشت و به سرعت فوق‌العاده زیاد در حال رفتن به بالا بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UlAfH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸ما داشتیم گذر می‌کردیم و آنجا به من گفت: روحت از بدنت جدا شده و تو‌ با مرگت فاصله آنچنانی نداری این اتفاق و عمل پیوند در ایام اعتکاف رخ داد و در محله‌مان و شاهچراغ، به اسم برایم دعا می‌کردند و این دعاها کنش و واکنش داشت برایم، باعث می‌شد که نگذارد من به سمت بالا بروم و این برایم عذاب بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/8NXkR 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸یک روز که موقع برداشت محصول بود، یعنی خوشه برنج روی ساقه بود، ما روی شیار (مرزی) که وجود داشت رد می‌شدیم، یک لحظه پایم سُر می‌خورد و برای اینکه نیفتم، خوشه برنج را گرفتم، حدود ۱۵_۱۰ تا دانه برنج در دستم باقی ماند و آن را رها کردم همانجا. آنجا این‌قدر بررسی دقیق است که می‌گفتند: آیا رفتی رضایت بگیری یا نه؟ 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/j2iCZ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸جلوتر که رفتیم، تا یک سِنّی یک فرض اشتباه داشتم، اینکه چرا من در این خانواده به‌دنیا آمده‌ام؟ چرا پدرم مادرم این پدر مادر است؟ و این فکر اشتباه بود. به من گفتند: خداوند بهترین لطف را به تو کرده که پدر و مادرت ایشان هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/X84KM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸در فضایی روی زمین نشسته بودم، غمگین‌ترین حالت ممکن نشسته بودم، سَرَم روی بازویم بود، در خودم بودم، دیدم خانمی چادری با عصا دارند سمتم می‌آیند، نشستند و دوبار به اسم صدایم زدند گفتند: پسرم! علی جان! قبل از اینکه خودشان را معرفی کنند، حسی می‌گفت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1GzpC 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links