eitaa logo
عباس موزون
50.8هزار دنبال‌کننده
988 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
19.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸در بیابانی که می‌رفتم جاهایی بود که مجازات می‌کردند بابت چه اعمالی نمی‌دانم؟! ولی می‌دانم ناخواسته در صف مجازات شوندگان قرار می‌گرفتم می‌رفتم منتظر می‌شدم نوبتم که می‌رسید، دخترم پیدایش می‌شد دستم را می‌گرفت می‌کشید بیا بریم خانه اینجا چه کار می‌کنی، هر چه دختر را از خودم دور می‌کردم بیشتر بهم می‌چسبید تا آرامش می‌کردم می‌دیدم صف شلوغ شده و باز رفتم انتهای صف چندین بار تکرار شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/5In0r 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوازدهم فصل سوم) 🔸برداشت من این است یک دوربین بالای سر شما تمام اتفاقات و روزمرگی و کارهای شما را ضبط می‌کند، حتی یک مورد از قلم نمی‌افتد و همه را برای شما دوباره بازبینی می‌کنند. 🔸بیمارستان بودم، بالای جسم خودم، در باز شد دختر خانم‌ بسیار زیبا و محجبه وارد اتاق شد، پرسیدم چه کسی هستی و اینجا چه کار می‌کنی؟ گفت: یکی به یکی سفارش کرده، او به آقا سفارش کرده، آقا مرا فرستاده اینجا، هدیه‌ای آوردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Gczrs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
💠 گزارش سفر دیشب را بخوانید، کلیپ دوم را ببینید. به لطف خدا شاهد محترم حاضر به انجام مصاحبه شد حشرات به خون تشنه روستا را حسابی میزبانی کردیم یکی از همکاران با درد کلیه تا صبح ناله کرد و دارو مصرف کرد بنده قدری دچار سرماخوردگی شدم اما: برای کمک به اثبات صحت تجربه، کمتر از ۵ دقیقه ضبط شد. دیشب شبانه از روستا خارج شدیم تا خود را به اولین شهر برسانیم و برخی همکاران از فرط خستگی درخواست یک روز استراحت ( آف) کردند و به ایشان حق دادم و خدمتشان عرض کردم شخصاً در شهر بعدی پیاده میشوم و شما به تهران بروید برای استراحت و تیم دیگری را از تهران فراخوان میکنم برای ادامه ضبط چرا که وقت نداریم... وقت نداریم... و دوستان هم پیشنهاد خود را پس گرفتند و باز داریم با همین وضعیت به شهر بعدی می رویم برای ادامه ضبط بعدی. همین الان در خودروییم و در جاده... دیدم عزیزان تیم خسته و کوفته هستند، کلیپ دوم (کودک اسکیت سوار) را به ایشان نشان دادم و عرض کردم هرگاه احساس کردید داخل این خودرو نشسته‌ایم و داریم در جاده‌ها می‌رانیم تا کار بزرگ و مهمی در این دنیا انجام دهیم به این تصویر نگاه کنید و به خود بگویید در این هستی بزرگ، ما این کودکیم، خودروی ما این اسکیت وبردونتیجه کارمان درحد برد همین اسکیت. خیلی خودمان را جدی نگیریم. بزرگان جان دادند دراین راه‌ها، چهارتا نیش حشره وبی‌خوابی وبیماری وسرمازدگی لطیفه‌ای بیش نیست. 🆔 @abbas_mowzoon
21.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸در اواخر دهه هشتاد با بچه محل‌هایمان تصمیم گرفتیم رفتیم راهیان نور، بیشتر بخاطر جوّ دوستانه و شاد و جنب و جوشش، دو سالی قضیه تکرار شد تا اینکه به‌واسطه یک دوست مشترک، با عزیزی آشنا شدیم که الان دوست صمیمی من هستند و کلآ مسیر زندگیم تغییر کرد و از شرّ و شور بودن رفتیم سمت اردوگاه جهادی. 🔸سال ۹۵، پنجم عید از اردو آمدیم، ۱۴ فروردین بعد تعطیلات دفترچه پست کردم برای سربازی، ۲۰ فروردین حس بی‌حالی به من دست داد و ۲۳،۲۴ فروردین ضعف خیلی شدید شد و زردی، بیحالی و خارش بدن تا اینکه در بیمارستان روحانی شهرستان بابل بستری شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/geJSq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸قبل عمل به کُمای کبدی رفتم، با ضریب هوشی ۲ فردایش عمل شدم (یک نفر نوبت عملش را به من داد چون شرایط خیلی اورژانسی بود). 🔸آخرین صحنه‌ای که یادم میاد، قبل از عمل اول بعد از تایمی احساس کردم در محیطی بودم نه سفیدی مطلق نه سیاهی مطلق بود، یک حالت سبکی روح وجود داشت و به سرعت فوق‌العاده زیاد در حال رفتن به بالا بودم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UlAfH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸ما داشتیم گذر می‌کردیم و آنجا به من گفت: روحت از بدنت جدا شده و تو‌ با مرگت فاصله آنچنانی نداری این اتفاق و عمل پیوند در ایام اعتکاف رخ داد و در محله‌مان و شاهچراغ، به اسم برایم دعا می‌کردند و این دعاها کنش و واکنش داشت برایم، باعث می‌شد که نگذارد من به سمت بالا بروم و این برایم عذاب بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/8NXkR 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸یک روز که موقع برداشت محصول بود، یعنی خوشه برنج روی ساقه بود، ما روی شیار (مرزی) که وجود داشت رد می‌شدیم، یک لحظه پایم سُر می‌خورد و برای اینکه نیفتم، خوشه برنج را گرفتم، حدود ۱۵_۱۰ تا دانه برنج در دستم باقی ماند و آن را رها کردم همانجا. آنجا این‌قدر بررسی دقیق است که می‌گفتند: آیا رفتی رضایت بگیری یا نه؟ 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/j2iCZ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸جلوتر که رفتیم، تا یک سِنّی یک فرض اشتباه داشتم، اینکه چرا من در این خانواده به‌دنیا آمده‌ام؟ چرا پدرم مادرم این پدر مادر است؟ و این فکر اشتباه بود. به من گفتند: خداوند بهترین لطف را به تو کرده که پدر و مادرت ایشان هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/X84KM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سیزدهم فصل سوم) 🔸در فضایی روی زمین نشسته بودم، غمگین‌ترین حالت ممکن نشسته بودم، سَرَم روی بازویم بود، در خودم بودم، دیدم خانمی چادری با عصا دارند سمتم می‌آیند، نشستند و دوبار به اسم صدایم زدند گفتند: پسرم! علی جان! قبل از اینکه خودشان را معرفی کنند، حسی می‌گفت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1GzpC 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links